موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس…
- قدم هایی تکاملی برای هدایت شدن؛
- تشخیص نشانه ها و عمل کردن در راستای آنها؛
- همه شغل ها پتانسیل یکسانی برای خلق ثروت دارند، علاقه ی شما چیست؟!
- باور، موتور حرکت کردن و قدم برداشتن است؛
- همان باورهایی که در نقطه شروع شما را وادار به حرکت کرد را دوباره تکرار کن؛
- فقط سمت خودت را انجام بده و به چگونگی کاری نداشته باش؛
- قدرت سازنده ی “مرور موفقیت ها” و “مسیری که آنها را ایجاد کرده”؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD330MB21 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 8 | فقط اولین قدم را بردار19MB21 دقیقه
سلام استاد عزیزم و منصوره ی دوست داشتنی، من موقعی که این فایل رو گوش دادم میخواستم تجربه ی خودم رو بنویسم اما تنبلی کردم تا اینکه امشب با دیدگاه آقای عطارروشن دوباره هدایت شدم به این صفحه و دوباره همون صدایی که ظهر بهم الهام کرد بنویس دوباره به قلبم الهام کرد که بنویسم میخوام اینبار تسلیم باشم و بنویسم، شاید باز کردن این تجربه ام کمی ترس داشته باشه برام چون از دوستان و آشنایانم اینجا هستند و کامنت من رو میخونن اما اونقدر روی خودم کار کردم که بی اهمیت باشم به این شکل نگرانی ها.
اینکه منصوره جان با دست خالی به بنگاه ها سر میزد من رو یاد بزرگترین قدم زندگیم انداخت بزرگترین ایمانی که نشون دادم به خدای خودم و درهایی که بعدش باز شد و رشدی که کردم و اینکه چندین لول مدارم تغییر کرد و بالا رفت.
من سال نود و هفت تصمیم گرفتم از بندرعباس به تهران مهاجرت کنم، من هم مثل استاد حتی نمیدونستم میدان ولیعصر یا میدان انقلاب تهرانکجاست، کاملا غریب بودم و کلی هم به خاطر اون برنامه های تلویزیونی و حتی دیدگاه خانواده و اطرافیانم، تهران توی ذهنم غول بود، حتی وقتی به مادرم گفتم میخوام برم برای زندگی تهران، کوبید رو پاهاش گفت یا خدا، زده به سرت دختر؟
تازه این در حالی بود که همه حتی خانواده ی همسرم فکر میکردن ما با جیب پر داریم میریم و باز میترسیدن، اما کل دارایی ما سه میلیون بود اونم تو سال نود و هفت که پول پیش خونه توی بندر حتی حداقل بیست میلیون بود، اینم بگم که بدون اینکه بدونم تهران میخواد چه اتفاقی بیوفته کل وسایل خونه رو جم کردم زدم توی انباری و خونه رو هم تحویل دادیم.
ما تا زمانی که پرواز نشست حتی نمیدونستیم که کجا میخواییم بریم و بدون پول چی میخواد بشه، ظاهرا هیچ منطقی پشت این حرکت من نبود اما جالبی قضیه اینه که برای خودم منطقی بود کاملا، چون بارها تونسته بودم نتایج معجزه آسا رقم بزنم با همین جنس ایمان و توکل و تسلیم بودن و همسرم با من همراه شد چون اون هم به من خیلی اطمینان داشت، ما جفتمون از کارمون استعفا داده بودیم و تصمیم داشتیم بیاییم تهران برای زندگی و وقتی اومدیم تهران از هواپیما که پیاده شدیم (به خاطر شرایط بچه ام پرواز زمینی امکان پذیر نبود برامون) سوار تاکسی که شدیم راننده گفت کجا میرید من گفتم منطقه شش (همون منطقه که یه بار دو سال قبلش بچه ام رو برده بودم دکتر)
راننده ما رو دم یه هتل بین منطقه ی شش و یازده پیاده کرد دو سه روزی توی هتل بودیم و من منتظر بودم قدم بعدی بهمگفته بشه، بهم الهام شد کولرگازی هامو استوری بزارم برای فروش چون تهران نیازی به کولرگازی نداشتیم من استوری اطلاع رسانی کردم و بعدش بهم الهام شد بگردم دنبال خونه، حتی نمیدونستم کجا دنبال خونه بگردم یا به بنگاه بگمچقدر دارم یا میتونم بدم، هیچی هیچی نمیدونستم اما صبح روز چهارم از خواب بیدار شدم همسرم و دخترم خواب بودن اومدم لابی هتل از پذیرش پرسیدم کدوم سمت خونه واسه اجاره ارزون هست؟گفت من خودم مهرآباد جنوبی میشینم بیست تومن پیش دادم، اما من همین قدرم نداشتم، اصلا پول نداشتم.
اما قدم بعدی مشخص شد باید برم سمت مهرآباد جنوبی، رفتم سر خیابون ماشین جلو پام ترمز کرد گفتم مهرآباد جنوبی چقدر میری؟گفت من خونه ام همونجاس سوار شو میرسونمت و هیچی ام ازمکرایه نگرفت و من رو دم بنگاهی پیاده کرد که اون بنگاه شد اولین و آخرین بنگاهی که من رفتم واسه خونه، به بنگاهی یه عددی که برای ذهن خودم تو اون شرایط معقول بود پروندم گفتم پول پیشم ده تومنه و ماهی هفتصد میتونم اجاره بدم، اونمگفت اتفاقا یه خونه با این حدود قیمت بیست دقیقه پیش سپردن این آدرس برو ببین میپسندی، خونه دو کوچه پایین تر از بنگاه بود یه آپارتمان چهار طبقه که خونه ای که ما اجاره کردیم تو همکف بود یه خواب شصت متری که از یه حاج خانوم سیده ی مومن بود که خودش طبقه ی دوم زندگی میکرد و بقیه بچه هاش طبقات بالایی، رفتم خونه رو دیدم خیلی تمیز و اوکی بود و رفتم بالا با حاج خانوم صحبت کنم که گفتن ما باورمون نمیشه مستاجر به این سرعت پیدا شد چون ما همین الان خونه رو سپردیم بنگاه، بعدش گفتم من حقیقتش حاج خانوم همین ده تومن پیشم ندارم شاید بتونم فعلا دو تومن بدم و منتظر بودم بگن مسخره کردی خانوم پاشو برو، اما اون گفت اشکال نداره، تو دخترمی بیا بشین خیالتم راحت، یعنی اونقدر تعجب کرده بودم از میزان نرمش قلب اونا که میخواستم همونجا گریه کنم.
برگشتم هتل به همسرمگفتم خونه جور شد گفت با کدوم پول گفتم بدون پول، همون موقع یه مشتری برای کولر پیدا شد و پولو زدن به کارتم وگرنه کرایه برگشت به بندرم نداشتیم و من با دو میلیون پول رفتم پای قولنامه ی خونه اونم توی تهران اونم سال نود و هفت (تمام خونه های اطراف ما که یه محله کاملا تر و تمیز بود حداقل پیشش بیست میلیون بود).
همسرم هنوز هممیگه من با اینکه کنارت بودم و وسط این داستان بودم هنوز باورمنمیشه که تو چجوری آخه این کارو کردی؟چی بشه که راننده دقیقا همون هتلی پیادمون کنه که منشی پذیرشش توی همون منطقه ای خونه گرفته باشه که ماگرفتیم و اون راهنماییم کنه به قدم بعدی، چی بشه که من بیام سر خیابون و اولین ماشینی که وایسته خودش مال همون محله باشه و دم بنگاهی پیاده ام کنه که اون بنگاه بشه اولین و آخرین بنگاه، یعنی من اصلا نگشتم دنبال خونه اصلا دردسر و دربدری نداشتم هیچی توی شهری که اصلا بلدش نبودم، و چی بشه که بیس دقه قبلش سپرده باشن با بنگاه و چی بشه که حاج خانوم منو بپذیره بدون پول با اون همه محبت و لطفی که داشتن به من و چی بشه که همون موقع که خونه جور شد کرایه برگشت ما به بندر هم جور شد تا برگردیم و وسایلمون رو بیاریم تهران و بماند که اونجا تو اون خونه با اون همسایه ها چه درهایی برای من باز شد و برای کسب و کارم باز شد و چه اتفاقات عالی برای من افتاد و من چقدر رشد کردم و بزرگ شدم…
من اینجا برای افراد هممدارم مینویسم این داستان و هیچ کدوم از اتفاقات زندگی من که هر کدومشون یه معجزه اس رو من هیچ جا تعریف نکردم حتی به خانواده ام، چون درکش سخته برای کسانی که توی مدارش نباشن.
اما کل زندگی من به این شکل بوده، دلیل اطمینان همسرم به من هم همین بود که بارها از این موارد و معجزات رو دیده بود که با ایمانم رقم زدم.
اما درنهایت این حرف استاد رو باید طلا گرفت که اصلا مهم نیست چقدر ایمان داری اگر باورات در مورد پول درست نباشه ایمان تو رو جلو میبره اما بدون پول
و من چند ماهه تصمیم گرفتم به باورای مخرب مذهبیم حمله کنم و میدونم که باورای ثروتساز با این درجه از ایمان و طی شدن تکامل من جفت بشه موفقیت باورنکردنی خواهد بود.
استاد عزیزم ممنونم که به الهاماتتون عمل میکنید این ایده کلاب هوس چقدر عالیه و چقدر هممون داریم چیز یادمیگیریم، برای خودم هم مرور این دستاوردها چقدر ایمانم رو قوی تر میکنه، خدا رو سپاسگزارم که توی این جمع قرارم داده.