موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- قدرت “سپاسگزاری به خاطر نتایج کوچک”؛
- “تغییر”، یک روند است و “صبر”، شریان حیاتی این روند است؛
- صبر به معنای طی کردن تکامل است؛
- خداوند بیشترین پاداش ها را به صابرین اختصاص داده است؛
- صبر یعنی: ادامه دادن به “ارسال فرکانس هماهنگ با خواسته”؛
- هر خواسته ای امکان پذیر می شود اگر در مسیر هماهنگ با آن خواسته قرار بگیری و با “صبر”، آن مسیر را ادامه دهی؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD338MB22 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 10 | مفهوم "صبر"20MB22 دقیقه
سلام خانم اندیشه بزرگوار من پیامتون رو کامل خوندم و خیلی برام جالب بود و اینکه من خیلی عجیب بود برام و نمیدونم چی بگم و اینکه من ااااا خییییلیی وقت بود منتظرتون بودم تا یک سوال مهم رو ازتون بپرسم و الان مطمعن شدم جوابش دست شماست و لطفا توضیح بدید برام چون واقعا بهش نیاز دارم و اینکه مم دقیقا باشما هماهنگ بودم و البته یک آرامش خاصی دارم و الان آرامش دارم و….. و اینکه میدونم این دوره زمانه زیاد وفت نیست ولی ممنون میشم جواب بدید بهم و اینکه من واقعا تحسین میکنم هم شما و هم همسرتون که پیگیر علاقتون شدید و اینکه من یک نمونه مورد مثل شما دارم و البته یکم موردم فرق میکنه و اینکه من ممنون میشم کمکم بکنید راستی قبلا هم بهتون پیام دادم ولی خب دیر دستتون میرسه و میدونم اینجا بهتره و من فایل رو هم گوش کردم بهش البته اما میخوام از شما هم سوال بکنم و راستی یادم رفت معرفی بکنم پارسا هستم و ۱۸ ساله و ۷۰ روز دیگه کنکور تجربی دارم و اینکه یکم گنگم و….. من چندتا از پیام های شمارو دنبال و ازشون اسکرین هم گرفتم و…. یکم تعجب کردم که گفتید رفتید دنبال هنر و قبلا وکیل بودید و من میدونستم ولی فکر نمیکردم دیگه نیستید و چون گفته بودید خودتون رو علاقه مند کرده بودید و بهترم شده بود وضعتون و…..
از خودم یکم بگم من از وقتی یادمه بهترین شاگرد بودم و همش درس میخوندم و کار و سرگرمیم درس خوندن بود و اینکه از مسیرم راضی و لذت میبردم نمیدونم پیام های قبلیم رو خوندید یا نه ولی باید بگم که من افتخارات زیادی هم دارم مثلا تیزهوشان و نمونه دولتی اول شدم و المپیاد ریاضی و علوم مقام داشتم و قرآنی و…. و خیلی مقام درسی و مخصوصا مقام درسی مدرسه ای و علمی و به نظر خودمم با توجه به خودشناسی عالییی که از خودم دارم علم بهترینه برای من و عاشق مستندات علمی و…. همیشه شاد و خوشحال در مسیرم بودم و همیشه پیشرفتم داشتم واقعا تا اینکه بعد از تیزهوشان در آوردم در سال دهم به یک تضاد خوردم و قدم بود که به دلیلی دیگه رشد نمیکرد و…. داستانش مفصله و اینکه من چون بزرگترین ارزویی که تا الان داشتم قد بلند بوده من اصلا کوتاه نیومدم و ۴ ماه سپاس گزاری و ۳ دکتر ما متد جدید که یکیشون میخواد به ثبت برسونه روشش رو هدایت شدم و الان ۱۸۳ و میخوام تا ۱۹۵ برم و اونموقعا اصلا آرامش نداشتم و یکی این بودش و البته وقتی وارد قانون جذب شدم کلی اذیتم شدم و مثلا شکاک شدم و حال بد و….. و قاطی میکردم و مثلا فکر میکردم هرکاری با باور میتونم بکنم و بال در بیارم و… و وقتی فهمیدم اینطور نمیشه فهمیدم که در قوانین طبیعت کاری نمیشه کرد ولی با باور میشه کار های طبیعی و کرد مثلا من گفتم باور دارم که درس نخونم و نمره بیارم یا مثلا رفتار متوسطی داشته باشم ولی بقیه بی هیچ دلیلی عاشقم بشن یا من فقط کافیه تو رشته پزشکی برای خارج که دوست داشتم درس بخونم و فقط کافیه درس بخونم و هیچ کاری نکنم و خدا ۱۲۰۰۰هزار یورو برای تمکن مالیم رو خودش میاره و…. یا مثلا جاهایی نباید پول قرض بکنم که باعث شکستم و کار بدیه ولی میگم نه باور میکنم و … و یک جورایی خودم رو خر کرده ام با این فکرا که فکنم اشتباهت خب و…. و اینکه من بعضی جاها خیلی سریع اقدا میکردم با توجه به حرفای استاد که مثلا میگفت برید درخواست بکنسد یا مثلا چند نفر دارن کباب میخورن شما هم درخواست بکنید و من درخواست کردم تو کلاس زبان و ۵تا شیرینی خوردم و ابروم رفت و نه تنها عزت نفس نگرفتم بلکه خورد هم شدم و….. و الان قبلش تو سال کنکور که تازه با قانون جذب اشنا شده بودم سال قبلش همسایمون به پدرم گفت که داره بزای پزشکی خارج از کشوری که گفتم میخونه و اسمش کهimatبود رو بهم گفت و منم ۲ هفته بود شروع کرده بودم و فکر میکردم الهام خداست و مثلا من هرکاری که فکر میکنم که داره اتفاق میوفته اطرافم رو فکر میکنم خوبه و البته فکر میکردم چون چند بار ضربه خوردم و حدود ۱ سال با این باور که میخوام برم خارج رو هدر دادم و البته درس و زبانم میخوندم و اینطور نیست که ضرر داده باشم کلا و…. و اینکه من تا قبلش تو فیلما میدیدم خوشم میومد برم خارج ولی وقتی اون خبر رو شنیدم و اینکه فکردم الهانه از طرف خدا و البته جو گیر هم هستم باعث شد که دیگه برای درس خوندن در ایران کوچک ترین انگیزه ای نداشه باشم و واقعا وقتی عکسای دانشگاه های اونجا رو میدیدم کوچکترین لذتی از تجسم کردن خودم در دانشگاه های ایران نمیدیدم درحالیکه قبلش واقعا لذت میبردم و شور وشوق دلشتم و میگفتتم حتما برای تخصص خارج میرم و یواش یواش میرم و و… ولی با توجه به خودشناسیم یک چیز رو کاملللا میدونم درسته و این هستش که(من با اون قضیه خارج مثل پروانه ای بودم که خیلی زود باعث شد از پیله خارج بشم) و اینکه باعث خراب شدن همه چیزم شد چون دیگه اصلا انگیزه ای نداشتم و منی که قبلا کلی شور و شوق داشتم برای درس و تست اصلا حاضر نبودم دیگه درس های ایران رو بخونم و اونم موقع تازه با استاد اشنا بودم و هنوز وارد سایت نشده بودم و فایل قانون افرینش رو خریده بودم و البته نمیدونسم استاد راضی نیست و… تو این جریان ها نبودم و به خودم میگم نکنه این مشکلات برای این بود که اون فایل استاد رو شنفتم و…. و این رو بگم به یاد گیری زبان های خارجه هم علاقه مند شدم از سال دهم(قبل از قضیه خارج) چون تابستونش کار کردم انگلیسی چون زبانم ضعیف بود و گفتم برم دبیرستان اذیت نشم و اینکه من قبلش متنفر ترین چیزی که ازش بودم زبان یادگیری مخصوصا انگلیسی بود و تنفر شدید داشتم چون مادرم بزور منو میفرستاد زبان و از همون اول اولین چیزی در زندگیم بود که هیچ و کوچکترین علاقه ای نداستم براش و الان عاشق اون و یاد گیری زبان های دیگه ای هم هستم و یعنی عاشق شدم چون البته میدونم ربطی به یک چیزی از بچگیم داره مثلا وقتی بچه بودم دوست داشتم بیایم قم تا با مردم مختلف ایران اشنا بشم و اینکه الان اسکیل ایران برام کوچیکه و دوست دارم مثلا یک رفیق اروپایی و یک رفیق افریقایی و … با مردم مختلف دنیا اشنا بشم و تو این برنامه های انگلیسی که با مردم جهان و مختلف بودیم لذت میبردم و دوست دارم باهم صحبت بکنیم و …. ولی همونجوری که گفتم من خود شناسی بسیار قوی دارم و خودم رو مثل کف دست میشناسم و شاید به بیش از ۸۰درصد قوانینی که استاد میگن اشنا بودم و خودم با فکر کشفشون کرده بودم حتی در باره خدا و جهان و مرگ و ثروت و … و حرف های پوچ بقیه اصلا برام ارزش نشاند و خداروشکر میکردم که انقدر موضوعات خوبی رو یادم داد و ارتباطم عالی بود با خدا و…. و اینکه من همیشه موفق و شاد تر و البته در یک مورد من یک مقدار مشکل داشتم و این بود که روابطم اصلا خوب نبود و زبان هم اصلا دوست نداشتم و اذیت بودم برم زبان و من کاری که اذیتم بکنه و یا حتی لباسی که اذیتم بکنه جوری که تا حد مورد مشخص رو اذیتم بکنه اصلا قبولش نمیکنم و دیگه بزورم شده کلاس زبان نرفتم و من دوست داشتم قرآن حفظ بکنم و کلاس شطرنجم میرفتم و عاشق هردو بودم ولی به خاطر ازمون تیزهوشان هردو رو ول کردم ولی بسسسسسسییارررر راضی هستم تو اون حوزه ها فعالیت دیگه نمیکنم چون من جدی نمیخواستم ادامشون بدم و فقط برای تفریح بود و البته عشق و علاقه هم بود ولی درسم اولویت داشت برام و اینکه واقعل خودم رو در درس خون بودن بیشتر خوشبخت حس میکنم و … وبسیار راضیم در زندگیم و حتی من حافظ ۹ جز قرآن و مسابقات کشوری شطرنج بودم و البته صددرصد برگردم عقب کلاس قرآن رو صددرصد میرم چون واقعا تاثیرات خوبی در زندگیم داشت و من رو هدایت کرد و شاید قرآن باعث شد که دیدم به دنیل خوب باشه چون وقتی آیات قرآن رو میخوندم جنسش رو تشخصی میدادم و این رو یادم رفت که من دیگه خیلی دوست داشتم بلند بشم و برا همینم اخرین راهم همین بود چون فکر میکردم قراز فقط فکر بکنیم و خودش درست بشه و…. این رو یادم رفت فکنم بالاتر بگم و (اگه راهنمایی خواستید برای رشد قدی بچه هاتون بگید در خدمتم خانم اندیشه عزیز و یا درسی) و اینم بگم الان که دارم حرف دلم رو میگم آرامش دارم و…. بله داشتم میگفتم و اینکه من واقعا دوست داشتم تیزهوشان قبول بشم و واقعاااا ارزوم بودو تنها فرصتی بود که میتونستم انجامش بدم و…. ولی وقتی وارد دبیرستان شدم اصلا لذت قدیم درس رو نتونستم تجربه بکنم چون مسئله قدم پیرم کرد و شدیدیا چسبیده بودم و اینکه من اونموقع خوب قانون رو بلد نیودم و دیگه رشدم تقریبا خیلییی کم شده بود و چون واقعا از ته قلبم میخواستم گفتم این راه هم باید برم و… جهانی دیگر و من کجا و سید کجا و شما دوستان کجا و گاهی وقتا خداروشکر و گاهی مینالم که اینجام خخخخخخخ.
خلاصه این داستان من بودو حالا بخش اصلیش اینجاست در حینی که رو مسیله قدم کار میکردم بحث خارج که توضیح دادم هم باز شد و من فکر میکردم که قراره غوقا بشه و…. و خب من قوانین رو بد فهمیده بودم هنوزم یکم شکم و وقتی نشد و فهمیدم همینجور الکی و ساده نیست که من فقط بخوام و بشه و فقط فکر بکنم و بدون هیچ پس زمینه و عملی و خلاصه من اقدام کردم و کلاس زبان رفتم و اونجااااا بهترین دوران های زندگیم بودو عاشق زبان انگلیسی شده بود چوننن هم خارج رو میدیم و هم اینکه اونجایی که ما بودیم طلاب خارجی رو میدیم و انگلیسی صحبت میکردیم و بسیار لذت میبردم و هیچوقت تقریبا خسته نمیشدم و خیلی خوب بود و البته از بعضی جا های انگلیسی یکم اذیت میشدم و فقط دوست داشتم صحبت بکنم ولی مجبور بودم که یاد بگیرم زبان رو خب چون آیلس میخواسم و همه چیز زو تو ذهنم چیده بودم در حالیکه ما هیچ پولی نداشتیم و برای این کارا خب و….. که واقعا هزینه های خارج رفتن بالاست و استاد ملکپور که خبزه هستند در این زمینه و مثل اساد عباس منش مدرس قانون جذب و بسسسسیارر ثروتمند تر حتی میگن باید پول بسیار زیادی داشته باشید و حتی تحصیل یه خارج و مخصوصا پزشکی و اینکه واقعا ما نمیرسیدیم و منم شغلی نداشتم و پدرم کارمنده ولی فقط من میگفتم نههه خدا روزی رسونه و من فقط باور دارم و اونجا که استدد میگفت یکم از کار هارو شما و بقیه رو خدا انجام بده رو انجام میدادم و اینکه باور داشتم من فقط درس بخونم خدا خودش ۱۲۰۰۰ هزار یورو رو میاره و کاری لازم نیست بکنم درحالیکه مثلا ۲ماه پیش از استاد شنیدم هزینه فقط درس نیست و هزینه زان و پول و…. میتونه باشه و برای یک کار مثل کاشتن دونه باید همشون روداشت و الانم بعضی وقتا فقط میگن باور یکم در شک هستم که تو سوالم ازتون میپرسم و داشتم میگفتم و من این فاصله و جدایی روز به روز دورترم از درس میکرد و به کسانی که درس مسخوندن میگفتم ابله هارو ببین دارن الکی جون میکنن و درس میخونن ولی من بدون هیچ تلاشی میرم خارججج و البته درس های خودم رو میخوندم چون خانوادم میگفتن که اقا حدقل درس های اینجا رو بخون که نیفتی و همه تخم مرغات رو نزار تو یک سبد ولی من از برداشت که داشتم از فایل های استاد گه گفت مثلا شما باور داشته باشید که مثلا خدا خودش بگه مثلا ۱۰ کیلو متری ففلان جا زیر تیر برق به عمق ۱۰ متر کیسه گنجی وجود داره آیا میری بکنی ؟ خب سریع میری چون باور داری و منم گفتم اگر واقعل باور دارم نباید درس های ایران رو بخونم چون باور دارم که خدا من رو کمک و هدایت میکنه و و درس های ایران رو نخوندم و…. و از این طور کار های احمقانه زیاد کردم مثلا در خونه رو نبستم چون میگفتم باور دارم خدا نگهبانه و دزد زد و البته همسایه ها فراریش دادن و فقط شیشه شکست و تازه بد تر یک باور که استاد گفت من انقدر یاوز های سلامتیم قویه که کسی انفولانزا هم در سمینار هام داشت بغلش میکردم و هیچیم نمیشد پس منم گفتم اگر اینطوریه رفتم با چاقو سریع خط کشیدم رو دستم و اونموقع خیییلیی جو گیر شدم و گفتم پوستم کلفه و هیچیش نمیشه و خدایا شکرت فقط تو و…. نتیجش شد رفتیم بیمارستان و بخیه و…. و این همه مثال زدم که بگم فهمیدم سریع تصمیم نگیرم در این طور جاهایی و وقتی با یکی از بچه های موفق سایت صحبت کردم گفت تا وقتی مطمعن نشدی از حرف های استاد عملیشون نکن و الان من موندم واقعا و این حرف ها که میدونم اشتباها و حدقل به خاطر برداشت من رفته تو ناخوداگاهم و میگه درستن البته تو مسائل دیگه مثلا قبلی هارو فهمیدم اشتباهه ولی از همون جنس باور در کار های دیگه داره انجام میشه و یعنی میخوام بگم قانون جذب شده پاشنه اشیلم یک نکته دیگه هم بگم که مثلا حروف ابجد و فال و جادو و…. اصلا اعتقادم نداشتم یعنی میخوام بگم به خاطر اونا نبوده و… و درباره ایران یا خارج موندم که وابستگی شدید به عکس های خارج پیدا کرده بودم و با هر موسسه ای تماس گرفتم واقعا میگفتن ننیشه و فعلا مناسب نیست زمان و…. و واقعا با یکیشون صحبت کردم و گفت شما چرا اصلا به حرف بزرگتر گوش نمیدی خب ما دو پیراهن بیشتر پاره کردیم و… و من گفتم شما بی ایمانی و….. و اینطوری قاطی کرده بودم و اینکه میدونستم که راه درست ایرانه چون یادمه دقیق روزی که اون پسره خبر رو اورد دلم میگفت پارسا نرو این راه رو و رو کنکورت متمرکز بشو و گل بکن و…. و اونی که آرامش بهم میداد و میگفت نرو و نکن رو من نجوا در نظر گرفتم چون شنیده بودم هر پیامی که میگه نه نجواست و یک باور محدود کنندست درحالیکه واقعا در زندگی واقعی خیلی وقتا اره ها شیطانی و نه ها الهی هستند واقعا و من فکر میکردم دنیا عجیب و غریب شده و همه چیز به فزمان منه و به هیچکس احترام نمیزاشتم و میگفتم از پیش خدا اومدن و….. قاطی کرده بودم کلا و داشتم میگفتم تا ۳ ماه پیش اونقدر فشار رو کنکورم اومد که دیگه رجوع کردم به سایت و به پیام زیبای خانم راداکبری عزیط که مثل مادرمه و از طرف خدابود این کمک واقعا دز مورد الهام و نجوا و این پیغامی که ایشون دادن دقیقا با مسئله خارج و مورد من بود دقیققققااا و من کپ کردم که چطور خدا من رو راهنمایی کرد و تا الان آرامشش همراهمع و واقعا از خدا سپاسگزارم که هوامو داره و اینجا دومین بار بود که فهمیدم خدا اصله همه چیزه و درکش کردم و فهمیدم اشتباه دربازه اون فکر کرده بودم و دلیل دیگه که انقدر شوق داشتم برم دوست داشتم در جوانی برم مثل استاد البته دوست داشام ۱۸ یا ۱۹ سالگی اونجا باشم تا مثل خارجی ها و ازادی و با دختر ها و… و الیته اینا هم بودو البته میدونم به این کارا نمیرفتم و من فقط لذت میبرم در اطراف خددم انسان های زیبا ببینم و چون خودشناسی دارم برای همینه که وقتی رابطه عاشقانه بین ۲ جوون رو میبینم لذت میبرم ولی اگر یک فیلم انگلیسی یا یک رمان عاشقانه مثلا بین ۲ پیر باشه لذت نمیبرم و … فهمیدن صرفا از زبان خوشم نمیاد و تو ذهنم (چون به مباحث پزشکی علاقه هم دارم مطالعه کردم) فهمیدم که ناخوداگاه در مسئله شرطی شدن که علمیه و روی یک موش ازمایشگاهی انجام شده من هر موقع زبان میخونم دارمناخود اگاه یک دوست دختر و پسر رو با کا های ….. میبینم چون همیشه فیلم عاشقانه و صحنه های خاصش رو میدیم و یا مثلا رمانی رو دوست داشتم بخونم و الان یادم اومد رمان ها و کتاب داستان خوشم نمیومد ولی رمانی رو میخوندم که مثلا بین دختر و پسره و در کلاس زبان هم چون بالاشهر بود پسر و دختر های خوشگل و خوشتیپ میومدن و ناخوداگاه ذهنم به مباحث خاصی مرتبطش میکرد و الیته من واقعا زبان هم دوست دارما و حتی یاد گیری زبان های دیگه مثل فرانسه و…. ولی فکر نمیکنم الان چیزی که ذهنم باشه درست باشه با توجه به تجربیات قبلیم و من هیچ وقت انقدر متن گنده ای ننوشته بودم ولی چون میدونم جوابش پیش شماست از طرف نشانه ها و پیام هاتونم خوندم این باعث شد از شما بپرسم و نیاز دارم واقعا به شما و ممنون میشم بگید و حالا این همه گفتم که متوجه بشید چه راهی رو رفتم و پیمودم و من در بچگی کلاس های زیادی رفتم و به بعضی هاشون علاقه وبعضی نه و بعضی بی تفاون بودم ولی من خدارو شکر یک ویژگی خوبی رو دارم که نمی دونم چطور ولی با پیدا کردن چیز های خوب یک چیز و ارزشمند کردنش اررررهه واژه درست همین با ارزشمند کردنش بهش علاقم زیاد میشه و مثلا من اصلا از درس ادبیات خوشم نمیومد ولی در کلاس نهم چون مجبور بودم و چون همونجور که گفتم خودم تا حدودی قوانین جهان خلقت رو فهمیده بودم و فهمیدم چون از بچگی همش توش توجه نبود دیگه کاری بهش نداشتم و این باعث شد که زده بشم و البته زیبیی برام نداشت ولی با توجه به نکاث مثبت و تلاش کم کم پیشرقت و علاقه مند شدم بهش و بعضی وقتا حتی ۱۰۰ میزدم و رابطم با معلم ادبیات خوب و… الان هیچ مشکلی باهاش ندارم که هیچ و حتی دوستش دارم و از تست قرابت واقعا لذت میبرم چون بهم فهماند که من میتونم از معلومات گذشتگان استفاده و در زندگی استفاده بکنم و این زاویه دید غوغا کرد و واقعا اگر زاویه دیدت خوب باشه من قبول دارم جهان تاییدش میکنه و وقتی زاویه دیدت بد باشه هم جهان تاییدش میکنه و امری علمیه چون ساماگه لیمبیکت دنبال دلایلی میگره که فکر و تاکید بکنه و اینکه حتی مثلا شما یک روزنامه بخونی دقت بکنی میبینی که اطراف روزنامه یا کتاب تاره و این برای اینه که بدن ادم هوشمنده و باعث میشه که یکجا تمرکزت باشه و…. و این رو گفتم که درباره من بدونید و حالا بریم سر اصل مطلب فکنم به اندازه کافی متوجه هستید نوع گیجی من چطوریه و من چون واقعا مثل مسئله قدم مطمعنم راه درست پزشکیه و وقتی فکر میکنم بهش احساس امنیت میکنم و ارامش دارم ولی وقتی ذهنم میگه برو زبان چون علاقت بهش بیشتره وحاضری صبح تا شب کار بکنی پر از دلهره و استرس میشم و این ترسی نیست که شیطان در مسیر درست قراز داده باشه و این نجواااادااسسستستتت لامصب و من چون میدونم مشکلم چیه هنوز هستش و این نجوا با شکستن باور غلطم از بین میره و اصلا وقتی به این فکر میکنم همه چیز رو ول بکنم برم زبان انگار خدا با احساسموو اینکه با این فکر به شیطان نزدیک میشم بهم حس بدی میده و میترسم و میفهمم که نجواست و ۱۰۰۰بار بهم گفته شد که برو پزشکی بخون و…. و بزارید یک چیزی بگم ببینید من واقعا از این ناراحتم که اومدم در قانون جذب که در مسبرم داشتم لذت میبردم و خوشحال بودم که پزشک میشم ولی الان باعث شده کم ارزشی و احساس گناه بکنم که برم پزشکی و از وقتی وارد قانون جذب سدم باور یکنید اتفاق بدی که تعریف کردم برام میوفته و فکنم توخواب بهم گفته شد تو پروانه ای هستی که از پیله زود در امدی و برگرد سر جات و اینکه خداشماره یکی از بچ های خوب سایت روبهم داد و کلی صحبت کردیم و گفت پارسا تو بزگزد و اصلا یراغ سایت نیا و تو خودت استادی بودی و….. و الان واقعا پنچرم و حالا بزار سوالام رو بگم.
۱. من واقعا به زبان های خارجه مثلا انگلیسی و فرانسه و …. علاقه دارم و تا قبل از قانون جذب دوست داشتم که پزشک بشم و اینا هم یادبگیرم ولی من میدونم که ۲ تا زبان یاد بگیرم با توجه به خودشناسیم کافیه چون اگر با مردم جهان صحبت یکنم یا یک بار برم خازج دیگه برام کافیه وووو…. و ناخوداگاه الان فهمیدم چون هدفم پزشک شدنه و از
هرکسی که در سایت پرسیدم گفت ما متوجه شدیم پزشکی بهتزه برات البته یک عده چیزی گفتن که ناامیدم کرد و مجبورم از شما بپزسم و فهمیدم دنبال چیزی هستم که قانعم بکنه زبان نرم که راهی جز پزشکی برام نمونه دقیقا یاد زمانی افتادم که میخواستم قدم بلند بشه ولی بچه های سایت خیلی هاشون میگفتن رو عزت نفس کار بکنیدو….. و هیچکس نمیگفتم افرین قد بکس و… ولی خانم فرهادی بهش زنگ زدم کلی حمایتم کرد و خوشحالم شدم و گفت نه طبیعه همه میخوان و سال دیگه زنگ بزن و خبر بده شدی ۱۹۰ و…..این انگیزه بسسسییار زیادی بهم داد و حس میکنم دقیقا دارم حس میکنم یکی داره سرکوبم میکنه که میگه نرو پزشکی چونکه بهم میگه اگر تو عرضه داری برو در راهیهی که تورو سختی باشه و نه راهی که همه میدونن درش ثروت هست و……. و دقیقا همون حس رو دارم که اجبارم میکرد که برم خارج و در ایران جایی برای اطمینان نزارم و…. و این خیییلیی منو اذیت میکنه و من واقعا در راهم راحتم و دوست ندارم خارج بشم به چندین دلیلی که میگم که مهم ترینش اینه که علم و انسانیت برای من ۲ فاکتور بسیار مهم هستند در زندگی و من واقعا برام از بچگی ارزش داشتن و اصلا نمیتونم راهی رو نرم کا شمال این ۲ نباشه چون اهدافم بزرگن و مناسب این ۲ مثلا من اصلا دوست ندارم که هنر برم و نمیگم بده ولی بزای من هیچ ذوق و هیچ ارزشی نداره واقعا یا مثلا مباحث علوم انسانی رو اصلا دوست ندارم و شاخه تجربی و ریاضی رو ترجیح میدم چون علمن( منظورم علم واقعی مثل ریاضی و زیست و فیزیک و شیمی نه ادبیات و زبان و عربی و خوشنویسی و…) من اینجور علومی رو دوست دارم و راضیم درشون و این دلیل اصلیشه و دلیل دیگشم اینه که به خاطر چیز های دیگه هست که بچه ها بهم گفتن (اونایی که ستاره دارن قوین درسایت) که عیبی نداره و تو میتونی برای اینا هم بری که پرستیج و باور پولساز و موقعیت اجتماعی و امنیت شغلی و اینکه من وقتی پزشک بشم حس قدرتی بهم دست میده که رئیس جمهور بشم نمیده و دوست دارم که برم پزشک بشم و مثل قدیم رویا پردازی بکنم و برم تو رویاهام که در بیمارستان همه دوستیم و به بقیه کمک میکنیم و…. درس میخونیم و دانشگاه و…. و لذت ببرم مثل قدیم ولی این حس که سرکوبم میکنه که حق نداری حتی برا کوچکترین پرستسج بری اذیتم میکنه و….
۲. من واقعا بعضی کار ها رو خیلی دوست دارم غیر از درس که به ترتیب میگم و واقعا توشون خستگی ندارم و لذت میبرم که میگم به ترتیب مثلا یادگیری زبان خارجه و فقط صحبت کردن با خارجی ها دربازه مسائل مختلف و خندیدن و… بدمینتون و پاسور و شطرنج و دورهم خندیدن و.. شنا و فیلم رمانتیک و درام و… و اینا رو خیلی دوست دارم و حاضرم بدون خستگی اینارو کار بکنم راستش و ذهنم میگه طبق قانون جذب چون اینا سرگرمیتن باید از اینا فقط پول بسازی و حق نداری بری پزشکی و پول بسازی و (اینی که همش میگم طبق قانون جذب چون بیش از حد بزرگش کردم در ذهنم و چون خودشناسی دارم یکی بگه نرو نمیرم و راحت میشم و تورو خدا کمکم بکنید)
۳. یکم ذهنم میگه که تو حقت نیست و در حقیقت رسالتت نیست بری پزشکی چون خدا علاقه زبان رو در وجودت گذاشته و برو زبان و… و من میدونم که اشتباهه چون دقیقا همچین حسی داشتم در موقع خارج و میدونم این چرته ولی ذهنم میگه این فرق میکنه چون خارج شرایطش نبود و این شرایطش هست و میتونی بری پس عملیش بکن ولی همون نوع جنس استرس نجواییه و اگر یکی بگه نرو راحت میشم و میگم ای کاش وارد جذب نمیشدم و….
۴. من واقققعععاا به وضوح با احساس و نشانه ها خدا بهم میگه نرو زبان چون به پیام سوالی که ۳ یا ۴ ساله پیش فرستادید که پرسیدید پس چرا استاد کلوپش رو جمع کرد و گفت رقیبا زیاد شدن و مردم دستگاه اوردن و….. ولی الان چیزی که من دارم میبینم اینه که واقعا کلوپ بازی های رایانه ای مثل قبل جواب نمیده و در شهر قم که شمشاد معروف ترینه حدکثر ۴۰ ملیون سود بکنه چون واقعل نصف بچه های کلاس دستگاه بازی دارن و میگن چرا بریم شمشاد و میرن خونه هم بازی میکنن و بازی هایی مثل کلش اومده که دیگه خیلی بهتر و رایگان تر غوغا کرده و…. و اینکه الانم فکنم تو فامسلاتون دیده باشید که مثلا بچه ها کارتون انگلیسی و… براشون خانواده ها میزان و اینکه واقعا تا ۱۰ تا ۱۵ ساله دیگه قشر عظیمی از جامعه انگلیسی صحبت میکنن و دیگه زبان کاری نمیشه کرد مگر در کنار یک رشته دیگه نه به عنوان معلم یا مترجم و…. و من خوشحالم از این موضوع چون ذهنم رو قانع میکنه که نرم سمت زبان و…. و البته یادش میگزم چون نیازه ولی واقعا به عنوان شغل بدم میاد ازش و فقط خودش رو دوست دارم نه شغل های مرتبطش رو ولی ذهنم میگه که نه تو باید باور به خدا بکنی و شغل خاص مورد علاقت رو درش جور میکنه و…. و این همون حس که نه به خدا اعتماد بکن و برو خارج رو بهم میده و کلللللللب وجودم رو استرس میده و دیگه تحمل ندارم واقعا و تورو خدا بگو که اشتباه میککه میگه نه برو و خدا جورش میکنه و…..(شاید فکر بکنی من میترسم ولی ذهنم خواسته های نامعقول میده مثلا میگفت قاچاقی برو خارج که واقعا عاشق فرهنگشونی و دروغه که خطرناکه و خدا تورو نجات میده و اینطور حسی رو میده و میگه نری یعنی بی ایمانی و از وقتی وارد قانون شدم اینجور شدم و اگر یکی بگه اشتباهه ذهنم قانع میشه واقعا)
۵. ببین پرستسج و … برام مهمه من ولی اینطور نیست فقط پرستیج و پول خالی مثلا دندانپزشکی هم زود تر و هم در طول دوره پول میدن و هم پرستیجش بالاتره ولی هیچ علاقه ای ندارم و اگر شده بین زبان و دندون زبان میرم ولی هیچوقت دندون نمیرم چون هیچ علاقه ای ندارم و…. و میخواستم بدونم اشکالی دارس؟ چون مثلا موقعی که قدم رو بلند میخواستم بکنم بچه ها میگفتن اگر هیچ ادمی نبود بازم دلت میخواست که قدت رو بلند بکنس و…. و خوب نه و واقعا این سوالات چرتن چون قراز نیست تنها ادم ما باشیم و بقیه هم مهمن نمیگم خودمون رو بکشیم یا من فقط دنبال پزستیجم و حتی بدم میاد تو جمع دکتر صدام بکنن و دوست دارم بگن پارسا و صمیمی و فروتن باشم ولی این خخخیییلیی داره سرکوبممیکنه و وقتی به اقای فلاح گفتم گفت تو خیی اشتباه وارد شدی و فعلا از سایت و جذب بکش بیرون و بعد کنکورت کار بکن و واقعا خوب بود حرفش ولی متاسفانه تو ناخود اگاهم رفته و چون همه سوالاتم رو نتونستم بپرسم از این سوالات نپرسیده ذهنم حمله میکنه و سوال قبلیا رو دیگه کاری نداره چون قبلا از اونا ضربه میزد ولی الان نه و پس میدونم اینا هم اشتباهن و ارامش دارم و ممنونم کمکم بکنی
۶. یک چیزی که فکر میکنم اشتباهه اینه که ذهنم میگه مثلا ما سالس ۸۰۰۰ هزار پزشک یا ۱۰۰۰ دندون پزشک یا ۳۰۰۰۰۰ معلم یا ۴۰۰۰ مهندسی یا ۲۰۰۰۰۰۰فروشنده نیاز داریم خدا خودش تو دل آدما میندازه چکاره بشن و تو داری بزخلاف قانون خدا میری و…. و اینم اذیتم میکنه و… میخواستم کمکم بکنی .
۷.قبلا مثلا دکتر سمیعی میگفت که مثلا من عاشق پزشکیم و… منم حالم خوب بود و خوشحال بودم پزشکی رو دوست دارم و… ولی الان میگه ذهنم میگه که خاک تو سرت تو علاقت رو نرفتی و…. و یا کسی میگه برو دنبال علاقت ذهنم همش تو سری میزنه و…. و میدونم این وسط یک چیز زو اشتباه کرفتم و واقعا ممنون میشم کمکم بکنی و…
۸. ذهنم میگه پزشکی اون چیزی که فکر میکنی نیست و…. پشیمون میشی و بعد میگم خوب این همه ادم رفتن پشیمون نشدن چرا و شادن و خرم و… و ذهنم میگه نه تو خدا در این مسیر انداختت که نری پزشکی و.هدایتت بکنه جای بهتره و کلللیییی حسسسس بد یک دفعه مثل شوک میاد برام و خستم کرده و دیگه تحملش ندارم و ….
۹. مثلا من از چرک برم میومد و فکر میکردم چیه ولی وقتی عمل کیست مویی رو دیدم همچین بدمم نیومد ولی ذهنم میگه تو باااایددد عاشق همه کارت باشی و حاضر باشی به چرک دست بزنس و… و اگر نکنی یعنی در اشتباهی و ادا در میازی و..🤔🤔😥😥😥 خستم دیگه خودت ببین
باور بکن اندیشه خانم عزیز از وقتی وارد قانون جذب شدم دیوانه سدم والان میگه ببین اندیشه تغییر داد شغلش رو پس تو هم باید تغییر بدی و…. و البته واققعا خستم و… و میگه آیا اگر هیچ پولی نمیگرفتی آیا میرفتی پزشکی و میگن نه واقعا و من نمیرفتم و همون زبان رویاد میگرفتم و میرفتم کشور های خارجی و عشق حالم رو میکردم ولی من الان گمراه شدم و با این فکر مسخره خودم رو گم کردم و قبلا این فکرا نبود عاشق پزشکی و هرچی فکر میکردم و کار با میکروسکوب و…. بود خیلی لذت بخش بودو حتی فکر به بخیه یک نفر ولی از وقتی وارد اینجا شدم ر وانی شدم و حرف هایی که استد میزنع به خدا ۵ یا۶ سال پیش بهشون رسیده بودم و…. خستم و خستم فرض کن منم جای پسرت لطف بکنید و کمک بکنید و من دیگه تحمل ندارم و دوست دارم به قدیمم برگردم که عاشق حل تست ریاضی بودم و شده بود سرگرمسم و ۲ ساعته کامل با جزئیات متن رو نوشتم چون نظرات شما منطقی تر بودو البته خانم راد اکبرز که گفت برو پزشکی ولی خجالت میکشم دیگه ازش سوال بپرسم چون برا بحث خارج کمکم کرد و مثلا امروز تو فایل امروز این دختره زبان میخوندم گفت ببین خدا داره مطگه برو زبان و…. میترس وندتم و قبلا هرچی مربوط به خارج بود میگفت بایددد بری خارج و…. و من قبلا فکر میکردم راست میگه ولی الان میدونم دروغه و من وقتی فکر میکنم که مثلا پزشکی قبول بشم راحتم واسترس ندارم و…. ذهنم میگه دیدی فقط برای امنیت میری و قدرت این رو نداری که خدا محافظت بکنه و… و فقط چیز های غیر منطقی رو ازممسخواد و همش اسم قانون جذب روروش میزاره و تورو خدا یک راهنمایی بکن و سوال ۴و۵ رو حدقلش جواب بده تا راحت بشم وممنونم و واقعا نیاز به کمک دازم و مرسی و م فق باشی
سلام خانم اندیشه عزیز و بزرگوار و این فایل رو حدود ۱ ساعت بعد برای شما میگیرم و من از ۳ تا از حرف های دوستان اسکرین گرفتم و خداروشکر کمکک کردن که.
خانم ها فتح االلهی که گفت پارسا اصلا خودت رو برای چیزی مثل قد و پرستسج و پول که برای پزشکی رفتی و علامم بهش داری سرزنش نکن و.راداکلری که گفتن که فعلا فقط درس بخون و برو پزشکی و حساس نباش و.۳خانم آسو ساعد که کامب ترین بودو گفت هر موقع مطمعن شدی از حرفای استاد عملیش بکن و ایشون ۳ و نیم ستاره ای هستند و گفت خودشم مثلمن ضربه خورده و خاطر جمع شدم که عجله کردم درباره حرفای استاد و… خوشحالم الان و راحت ترم و یکم از این ترس داشتم که شما بگید مثلا نه بببرروووو فقط سمت علایقت و داری برا پول میری و……
و اینکه من یک چیز رو صادقانه بگم و اینکه من وقتی میخواستم برم خارج که اصلا درسام هیییچچچ انگیزه و علاقه ای نداشتم و میگفتم که من در مسیر علایقم نیستم و اینکه فهمیدم خارج قرار نیست برم خوب شدم و داشتم درس میخوندم و خوب بود …. تا چند روز بعد این فکر اومد و حدود۵۰روزه دیوانم کرده مثل خارج البته صد رحمت به این خارج ۱۰ ماه وقتم روالکی گرفت و تنها امیدم به قانون جذب افزایش قدم بود و…البته میدونستم باید یک مسیر رو انتخواب بکنم و ۸۰درصدش بخواطر خودم بود حدقل در امسال و… و یک چیز دیگه ای میخوام بگم و اینه که من مادر و پدرم از بچگی درسخون من رو باور آوردن و قبلا درس نمیخوندم چون گفتم اونا باور اشتباه دارن و…. و اینکه من وقتی از دکتر سمیعی شنیدم که گفت من تحسیین میکنم پدر و مادرای ایرانی رو که بچه هاشون رو علمی باور میازن هم والدین و هم خودم رو تحسین و برگشتسم سر جام و برام جالب بود و این فکر منفی رفت ولی یک فکر منفی دیگه ای دارم اینه که پدزم همیشه میگفت باید دکتر بشی و یادمه یکی از فامیلامون گفت که چکارش داری بزار هرچی دوست داره بخونه و… پدرم با خنده گفت خودش دوست داره و…. ولی دروغ میگفت و همیشه میگفت دکتز و دکتر صدام میکرد ولی من حرصم در میومد و میدونستم به خاطر کارایی که نکرده یا حسودیش میشه مثلا پسر دوستش دکتزه میخواد رو من تحمیل بکنه و مثلا یک فامسل داشتیم حافظ قرآن بودو میگفت تو هم باید مثل اون بشی ولی منم دوست داشتم خودم ولی دیگه ادامه ندادم چون وقتم رو میگرقت ولس الان چندان علاقه ای به انجامش ندارم ولی نمیدونم شاید بعدا ولی راضیم ولی یک چیز مهم ر فهمیدم من از بچگی یک عادت بدی داشتم و با ضربه زدن به خودم پدر و مادرم رو اذیت میکردموقتی ازشون دلخور بودم و مثلا چون میدونستن من چقدر درس و مدرسه رودوست دارم من رو رها کرده بودن درباره درس و اینا چون میدونستن برام ارزش داره و میخونم و هیچ موقع نمیگفتن مثلا جایزه بگیریم بخونی و موقع المپساد همه ی دوستام پدر و مادرشون گفتن که برات کادو میگیریم و زمان ما تبلت مد بود ولی پدر و مادرم اصلا هیچی برام نمیخریدن و من هرچی اصراز میکردم و میگفتم درس نمیخوندم و شرکت نمیکنم میگفتن خوب نکن و… ولی چون میدونستن که من شرکت میکنم و بسیار برام ارزشمند و مهمه و…. و در نهایت من ۲ بار اول شدم در ابتدایی و استانی و جایزه ار استان و مدال و…. و لی یک جاهایی مثلا پدرم همیشه هرجا میریم از لحاظ درسی من رو میگه و یک جورایی حس قربانی شدن و برده شدن بهم دست مسده چون خودم اصلا دوست ندارم بقیه بفهمن که درس میخونم و مثلا رتبه فلان کنکورم و یا….و دوست ندارم پز بدم و در حد اینکه خودشون بفهمن و تبریک بگن کافیه و اصلا دکتر و دکتر گفتن رو دوست ندازم و… بیشتر دوست دارم خاکی باشم و…. ولی این دیدگاه پدرم اذیتم میکنه و من بهم ضربه زد و یکی این و یکی دیگه من از بچه گی واقعا نمی خواستم پزشک بشم و فقط درس میخوندم ولی از درس بسیار لذت میبردم و….سال المپیاد هم کلاس پینگ پنگ و هم قران و هم درس بود که تو دوتاش اول و پینگ پنگ سوم شدم یعنی من تو همشون مقام اوردم و…. و مثل بچه های دیگه نیستم که خودشون رو خز میکردن و میگفتن ما میخوایم دکتر بشیم و…..
و البته داشتم فقط لذت از مسیر موفقیت درسیم میبردم و باعث شده بود که هرروز عاشق تر بشم چون نتیجه زیاد تر شده بود نه همینطور الکی و۱. از روز اول اینطور نبودم یعنی به این شدت نبود و آیا اشکالی نداره؟
و اینکه آخه خانم گوهری گفت که چه کاری بوده که از بچگی عاشقش بودی اون رساللته و چون از اعضای خوب سایتن ذهنم گیر داده بهش و میگه تو که از بچگی عاشق پزشکی نبودی ولی حرف منطقی نیست مثلا شاید یکی از بچگی عاشق هنر و کار دستی و نقاشی بشه که تو مدرسه هست ولی ما تو فامسلمون یک وکیل بسیار عالی داریم و آیا این از بچگی عشقش وکالت بوده؟؟ و آیا انقدز گیر دادن خوبه یا نه باید ساده گرفت؟؟
و من کلی فکر کردم و دیدم من در بچگی به خارج رفتن علاقه داشتم چون ماهواره داشتیم و داییم اونجا بود و همه میگن خارج و خارج و …. ولی واقعا اط انگلیسی بدم میومد و همونجور که گفتم و این قانون جذب خیییلییی گیرم داده و شده مثل طناب بزام ووقتی با آقای فلاح صحبت کردم گفت حس میکنم خیییلیی گنده و پیچیدش کردی قانون جذب رو برای خودت و… و درستم میگه و یک سوال دیگه پس چرا خود خانم گوهری و یا آقای فلاح و یا خانم شبخیز و آقای صمیمی همشون استاد قانون جذب شدن و سایت زدن و آیا برای پول نیست؟ و اگر پول نداشت این کار رو میکردن؟ و آیا از بچگی دلشون میخواست دربازه مسائل موفقیت صحبت بکنند؟؟، واقعا با عقل جور در نمیاد اخه
و سوال اخر و مهمم اینه که شما محصول ثروت رو دارید و جهانبینی توحیدی و استاد آیا گفتن برای شغل مورد علاقتون آیا فقط ۱ چیز وجود داره؟ چون با عقل جور در نمیاد و خود استاد هزار کار کرده و تو همشون موفق بوده و اخر سر اومد تو حوزه موفقیت که واقعا خیلی ارزشش از دوره تند خوانی یا کلوپ بازی ها بیشتره خب و واقعا سودمند تره و باعث پروش انسان و انسانیت میشه و کاری علمیه یعنی درسته استاد مدرک نداره ولی مثل یک روانشناس علمی تحقیق کرده و اندازه دکتری ارزش داره و منم دوست دارم اونجور باشم مثلا من وااااققعععل حاضرم زبان انگلیسی و فرانسه رو رایگان یاد بگیرم و لذت ببزم ولی اخه من با توحه به خودشناسیی که دارم مسدونم نیازم برطرف میشه و… دیگه واقعا هم برام ارزشمند نیست چون از نظرمن علم و انسانیت بالاتر از خیییلیط چیز های دیگن و…. و من اذیت میشم واقعا فکر بکنم رفتم رشته زبان و… واصلا هیچ حس خوبی بهم نمیده ویا مثلا وقتی قبلا فکر میکردم بلد شدم واقعا حس خوبی بهم میداد و حتی وقتی همه میگفتن نمیشه یا….. ولی من الان بهم بگن ملیارد ها دلار پول داری شاید نتونم دقییق چی بگم و چه کاره بشم ولی من شاید بعد از اینکه چند کشور خارجی برم که وقت دارم براش یا با مردم خارجی باشم دیگه ارزشش بره فکنم و الان برام عادیه که مثلا در قمم و هیچ فرق انچنانی نداره که از مردم خودمون باشن یا نه و اینکه اگر ملیییارد باشم به هیچ عنوان نه معلم انگلیسی و نه مترجم و هیچ کدومشون نمیشم چون وقتی پول دارم نیاز به اون شغلا ندازم ولی شاید پزشک بشم شاید ۵۰درصد احتمالش باشه واقعا چون ارزش دیگری غیر از پول داره برام و وقتی خودم کیست مویی گرفته بودم و درد وحشت ناکی داشتم و وقتی بعدش عمل کردم و ارامش گرفتم کلی حس خوب گرفتم و خدازو شکر کردم که شاید این برای اینبوده که بهم بفهمونه خدا که چقدر ارزش داره درس و پزشکی و الان گریم گرفت و تورو خدا کمکم بکن این فکرا برن و بگو دروغن و واقعیت نداره و وقتی حالم خوبه واقعا حاضرم تصور بکنم که رایگان در بیمارستان کار بکنم و… و البته پولم مهم بودو اگر باور نداشوم پولسازه نمیرفتم و من روز اول دوست نداشتم پزشک بشم و علاقه مند شدم و آیا ایرادی نداره؟؟؟ و اینکه من یادمه شما گفتسد باور های پولساز علاقه رو تحت الشعاع قرار میده و چند نفر هم حرف شما رو تایید کردن و اینکه واقعا من رو گیج کرده ببیند من واقعا شاید حاضر نباشم که رایگان عمل بکنم و کار بکنم ولی سرگزمم در این درسا و آقای فلاح گفت فقط شغلی باشه که درش احساس بد نداشوه باشی کافیه ک با توجه به اولویت هات یک شغل رو انتخواب بکن و… برای من بهترینش پزشکی و آیا درست گفت و تورو خدا بگیو و ممنونم عزیز جانننننن اینم یادم رفت که بگم من شمارو الگو گرفتم برای کسی که از کارش بدش میاد و عاشقش شده و گفتم این که تنفر داشت ولی من علاقه هم داشتم پس بهتر میتونم موفق بشم ولی چون شما میگید دویتش نداشتیدو…. هنر رو دوست داشتید یکم ترسیدم و لی چون از شما شناخت کافی ندارم نمیتونم قضاوت بکنم آخه شما کارتون رو که میبینم یعنس وکالت هیچ انگیزه ای ازش در نمیارم و واقعا یک جوریه ولی پزشکی هم کسی که مصدومه تو خ بش میکنی و انگیزه میده ولی واقعا وکالت من هسچ ی توش نمیبینم و دروس انسانی رو اصلا دوست ندارم و….. ولی هنر رو هم به نظرم بهتره ولی علقه ندارم و وقتی به روز کنکور فکز میکنم واقعا میترسم چون خیلی وقتا تو شکم و…. و فقط نگید برا کنکور بخون و فقط بگید افکارم مسخرن یانه؟ چون مثلا کوچک ترین تضاد و بی حوصلگس ببینم میگم پس علاقه ندارم و اینجا حتما حوزه مورد علاقم نیست و مثلا پرسیدم برم کتابخوکه که انگیزه برا درط بخونم عیب نداره و از زاداکبری پرسیدم چون ذهنم با منطق مسگفت اگر انگیزه درونی داری کتابخونه لازم نیست ولی ایشون گفت انقدر حساس نشو و اینکه فهمیدم ذهنم زیاد چرت میگه و ممنون میشم کمک بکنس و بگید فقط افکاز چرتن و همین وممنون میشم