گفتگو با دوستان 11 | رمز رضایت از زندگی

موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • ورودی های ذهنی ایمان آورنده؛
  • کلید شکوفا ساختن توانایی های درونی؛

منابع بیشتر:

«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    393MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 11 | رمز رضایت از زندگی
    23MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

203 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهدی وثوق» در این صفحه: 2
  1. -
    مهدی وثوق گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    سلام به استاد عزیزم و هرانکه در حال مطالعه این متنه.

    چه حس خوب ِ بیشتری داد این بخش ازگفت و گو با دوستان …

    چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟

    این روزا احساس میکنم در حضور و مورد توجه ویژه خدا قرار گرفتم…

    با گوش کردن داستان تغییر “‌امیر”‌ اون دوستی که گفت من “‌غواص” هستم یک دفه شور و شوقی در دلم ایجاد شد که منم داستان تغییر زندگیمو بگم .

    با توجه به مدار این روزام ،  نقطه عطف این بخش مکالمه واسه من اون قسمتی هست که استاد گفتن : 

    یکی از تمرین هایی که خیلی کمک میکنه خودمون اصلاح کنیم ، فک کردن به اون لحظه ای هست که عزائیل میگه بیا بریم … 

    اون لحظه چی بهش میگی ؟ 

    با توجه به این مسیری که الان دارم ادامه میدم ، اون لحظه چی بهش میگم ؟

    آیا میگم نه تورو خدا یکم دیگه میخام زنده باشم و ازش زمان میخای برای انجام کار یا تجربه ای ؟

    باید جوری مسیر زندگی رو پیش ببریم که تا گفت بریم ،‌ مشتاقانه بهش بگم ،‌برررررریم … من خودمو تجربه کردم …

    جوری زندگی کنید که لحظه مرگ حسرت چیزی تو دلتون نباشه…

    کاری رو انجام بدین که دوست دارین …

    فعلی که روح شمارو به پرواز در میاره و فارغ از بحث پول و …  حاضر به انجامش هستین به صورت داوطلب…

    و یک بار عنوان این گفتگو ” چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟ “‌ جلو چشمم اومد…

    در واقع چی میشه که ادم رو تصمیماتش تعلل میکنه یا علارقم تمایلش اقدام نمیکنه یا حتی بعد اقدامش اون بازخورد مناسبو نمیگره  به عقب برمیگیرده ؟؟؟؟

    این محبثی هست که به صورت مفصل در دوره کشف قوانین و البته خیلی واضحتر در توضیحات بیشتر جلسه ششم واکاوی شده

    خیلی جالبه اتفاقا دیروز بهم الهام شد گوشش کردم …

    به صورت مختصر میگم که استاد در پاسخ یکی از دوستان که نوشته بود :‌ اگه هرکسی بره دنبال کاری که دلش میخاد و بهش احساس خوب میده ،‌ پس وظایف انسانی/مادرانه/پدرانه/بشر دوستانه چی میشه ؟؟؟

    خب بگذریم از پاسخ کامل و درست استاد … اما چیزی که من ازون دوره و اون جلسه ، درک کردمو باعث شد همه محدودیت هام تقریبا تبدیل بشن مثه سوخت جت این بود که :

    ۱- من خودم با شناخت کامل ،‌ با تکیه بر اگاهی های قبل تولد ،‌ این زندگی رو انتخاب کردم

    ۲- خودمو درچهارچوب هنجارهای جامعه قرار ندم و بیدار بشم  ، بیدار بشم و کاری که قلبم میگه ،‌ فارغ از انتظارات یا نگاه دیگران انجام بدم

    ۳- خود واقعیمو پیدا کنمو واسه خودم زندگی کنم ،‌ من یه بار به دنیا اومدم و میخام این وقتمو واسه تجربه های خودم پاس کنم

    //////خب من از خدا ممنونم که اونقدری منو حمایت کردو اماده بودم که با شنیدن این حرف استاد که میگه :‌ کاری رو انجام بده که واقعا دلت میخاد از همون ماه اولیه اشناییم با این سایت که همزمان شده بود با یه تضاد به ظاهر بد و تعطیل شدن محل کارم ، به خودم گفتم :‌ مهدی آقا الان شما دلتون چی میخاد ؟

    گفت :‌  حالا که کارو بار تعطیل شده بریم تو طبیعت و بچرخیم و شاد باشیم …

    واقعا منم خودمو در عمل کردن به این الهام خـــــــــــفه کردمو واقعا هر روزم برنامه کردن بود و دور دور …

    خوب یادمه اون زمان داشتم رو دوره عزت نفس و کتاب رویا ها کار میکردمو تمرینی که استاد میگفت تنها برید تو دل طبیعت و با خدای خودتون بگید ،‌ بخندید ،‌ شاد باشید …

    یادمه تو یکی از برنامه هام روبه رو شدم با یه آبگیر بزرگ ( سد بُتنی ) …

    دلم گفت لباستو بکن و برو شنا کن!!!!!!!

    خب اولش ترسیدم ،‌ تنها بودم ، محیط ناشناخته بود …

    به خودم گفتم اگه من برم تو این آب و بمیرم ، خوشحالم که در مسیر تجربه کردن خودم و زندگی مُــردم و اگه هم زنده بیام بیرون خب خداروشکر خیلی قویتر میشم…

    خلاصه اینکه من رفتم تو آب و شنا کردم …

    بحدی تماس با آب روح منو به پرواز در اورد که هربار میگفتم : مهدی آقا الان دلتون چی میخاد ؟

    بی برو برگرد میگفت بریم تو سَد شنا کردن…و منم میگفتم اوکی و میرفتیم ( تنهایی) و فهمیدم به شنا کردن و در آب بودن علاقه دارم و هر فرصتی پیش میومد میرفتمو تنهایی ساعت ها شنا کردن و دور دور !

    خب بعد چن وقت شرکتی که توش کار میکردم باز شدبرگشیتمو علارقم میل باطنیم کاری رو انجام میدادم که دوسش نداشتم

    من دلم میخاست تو آب و دریا باشم اما تو خیابون و بیابون مشغول نقشه برداری بودم !

    خب یه سری نشونه ها واسم مشخص شده بود که “‌ پنیرم ” داره تموم یا بهتره بگم تلخ میشه …

    همزمان داشتم رو دوره کشف قوانین کار میکردم تا اینکه نشونه هاش ظاهر شد که عین تضاد پارسال ،‌ اوایل آشناییم با این سایت ،‌ شرکت قراره تعطیل بشه  و…

    از طرفی یه پروژه هم برای شهرداری مشهد انجام داده بودیم که به خاطر یه ایراد کوچیک در اول کار تمااااااااااااااااام محاسبات گویا به مشکل خورده بودو باید دوباره کاری میشد و من سر اون پروژه خیلی خیلی روم فشار اومدو سنگین بود واسم .

    از طرفی چون من مقصر نبودم جم کردن دوبارش واسم زجر آورد بود…

    همین دی ماه ۱۳۹۹ بود که مدیر عامل شرکمتون یک دفه به من گفت :‌ یک هفته ،‌ ده روزی برید مرخصی تا ببینیم میتونیم برای حل این مشکل چکار کنیم !!!

    مجدد تو گوشم صداش اومد :‌ این همون سیکله و قراره تعلیق نیرو داشته باشن …

    یه تضاد دیگه هم باهاش روبه رو شده بودم که بخاطر همین بحث بیماری جهانی استخر ها بسته بود و از طرفی چون زمستون بود نمیتونستم برم تو اون آب گیر بزرگ شنا کنم

    و این آلارم دائم تو گوشم بود :‌ مهدی آقا بریم شنا کنیم ، رسالت و وظیفه این روزات شنا کردنه و برای خودم شبیه سازی میکردم که اگه الان عزائیل بیاد چی بهش میگم ؟؟‌

    در جواب بهش گفتم یه فرصت کوچیک بده من برم تا بندر عباس یه آب تنی کنم بعدش جون منو بگیر !!!!!

    حالا چرا بندر عباس ؟!!!!

    من تا بحال به جنوب ایران سفر نکرده بودم و حرف استادواسم پلی میشدکه اونجا هوا خیلی گرمه و التبه بچه که بودم عموم از خاطره سفری تعریف میکرد که مشهد یک متر برف باریده و سگ سرما ! ایشون همون لحظه لخت تو آب داشته قــِـر میداده !!!

    خب من آگاه شدم به دنیا اومدن تو مشهدو به این دلیل انتخاب کردم که دور است از دریا که گویا نشونه ای باشه واسم بر تجربه و حرکتم به سمت خواستم… در واقع تا این مرحله رو به یاد اوردم …

    یک بار دیگه از خودم پرسیدم :‌ مهدی آقا الان دلتون چی میخاد ؟

    گفت یه بلیط هواپیما بگیر بریم بندر شنا کنیم و برگردیم !!!!

    این حرفش همزمان شد واسم با جلسه عزیز یازدهم کشف قوانین که استاد مختصر گزارشی از دوره “‌ OPEN WATER ” ینی اولین گرید غواصی که شرکت کرده بودن به عنوان هدیه رو نمایی کرده بود.

    اوووووووووووو خدااااااااا ….

    استاد چقدر ذوق کردم وقتی دیدم دارین وسایل غواصی میخرین …

    چقدر ذوووق کردم وقتی خیس از استخر اومدین بیرونو از سختی بویانسی یا همون تمرین شناوری تعریف میکردین … سیلندر اکسیژنو بلند میکردین …

    چقدر ذوق کردم وقتی که از ساحل به دریا دایو زدین …

    چقدر دلم خواست !

    هیچ چیزی رو تا به این لحظه فکر میکنم به اون اندازه دلم هنوز نخواسته …

    در واقع من علاقه مند شده بودم به آب و البته غواصی اما فکرشو نمیکردم میشه داشتش میشه تجربش کرد

    فکر میکردم خیلی دوره …

    اما با دیدن شما گفتم نه میشه … میشه … منم میخام …

    خب اینجا من اگاه شدم که باید تغییر کنم و به سمت خواستم حرکت کنم …

    همه اینارو گفتم که برسیم به اینجا …

    پنیر یا شغلم واسم تلخ و البته نشونه هاییم بود که قرار بود تعلیق نیرو داشته باشن …

    از طرفی مشهد دیگه شده بود منطقه امن و به نوعی دلم میخاست یه زندگی جدیدو شروع کنم

    و البته  استاد میگفت تمام تغییرات و رشد زندگی من از بدو مهاجرتم رخ داده و منم با اینکه تغییرات مثبتی تو زندگیم رخ داده بودو به مرحله ای رسیده بودم که حداقل فهمیده بودم میتونم خالق رویداد ها و زندگیم باشم

    و اینکه حسم به مهاجرت خوب بودو اصلا مبنای تاریخ اسلام بر مهاجرت حضرت محمد بوده ،‌ ایه ۹۷ سوره نساء که فرشتگان به اونی که جونشو داره میگیره میگن چطور زندگی کردی ؟

    اون طرف میگه من ناکام بودم میگه بد بخت چرا مهاجرت نکردی ؟؟ بدون حالا که مهاجرت نکردی به عنوان تنبیه میبریمت جهنم و یک بار دیگه ناکامی رو میچشی …

    خوب یادمه دقیقا یک هفته طول کشید که من  تصمیم به تغییر گرفتم و به رئیسم گفتم من تمایل به همکاری با شرکتو ندارمو علارقم ااااون همه مزایا ، اون سابقه کار و جایگاه شغلی و کلی آپشن های خانوده پسند که داشتم باهمـــــشون خداحافظی کردمو و همه پل های پشت سرم رو “‌با احترام “‌ خراب کردم بدون اینکه بدونم قدم بعدی چیه !

    فقط بهم گفته شد ازین شغل استعفا بده !!!!!

    البته ۲۸۰ روز تکامل و فعالیتم در سایت و تمرین دوره ها پشتبانه این حرکتم بود…

    — یاداوری روبه روشدنم با عزائیل و سوال تاریخی که : مهدی اقا الان دلت چی میخاد منو به حرکت و تغییرات زیادی وا داشت …

    واضح الهامات و صدای خدارو تو سرم ،‌ ازطریق مکالمه تلفنی و …. میشنیدم …

    بعد اینکه استفعا دادم بهم الهام شد برم قشم و بعدش برم جزیره هنگام …

    و داستان کامل این حرکتمو در جلسه اول جهان بینی توحیدی یک ثبت کردمو در این رد پا میخام اینو بگم که

    خداوند برای بنده اش کافی هست و هدایتش میکنه …

    تو خود پای در راه بنه خود راه بگویدت که چون باید رفت …

    من همه چیزو ول کردم حسم مثه ابراهیم یا موسی بود که تو بیابان بهش گفته شد به سمت اون نور که از دور دیده میشه برو …

    خب بعد فوت پدرم طبق رسم و رسومات به نوعی سرپرست خانواده بودم و البته کلی مسئولیت های تحمیلی اجباری که تو باید جای بابا رو برای خونواده پر کنی و الان تو مرد خونه ای و باید حواست بیشتر به مادر و خواهرت باشه و کلی ازینجور چیزا …

    من تا اون لحظه دو هفته از خونه و خونوادم دور نشده بودمو با مادرو خواهرم زندگی میکردم…

    گفتم خدایا خونوادمو میسپارم به تو و میرم مشغول به کاری میشم که الان دلم میگه انجام بدم و اونا رو تنها گذاشتم ، از کارم استعفا دادم  و برای اولین بار یک بلیط بدون بازگشت گرفتم به جنوب ایران …

    شنا کردن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    شنا کردن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    شنا کردن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    هدایت هایی شدو تنهایی “۲ روز ” تو ساحل اقامت کمپی داشتمو و در زیبا ترین سایت های مرجانی جزیره هنگام شنا میکردم

    تا اینکه باز خدا منو هدایت کردو با ماشین اومدم قشمو به راحتی و البته واقعـــــــــــــــــا معجزه وار به

    بهتررررررین دایو سنتر بین المللی فعلی قشم هدایت و

    در ماه اول به عنوان مسئول اتاق لوازم و

    ماه دوم به عنوان سوپروایزر و

    این در این ماه سوم رابطه نزدیکی با مدیر داخلی پیدا کردمو یه جورایی در نبود ایشون بعضی از کاراشو انجام میدم…

    در واقع به لطف خدا سه ماهه تو این مرکز مشغول به کار هستم و در یه شرایط نسبتا خوب دارم زندگی میکنم…

    دَت سِـت !

    خدا میدونه من هیچ هیچ هیچ و هیچ شناختی ازینجا و حتی غواصی نداشتم

    میخام اینو بگم که خداوند همه چیز شد واسم …

    من نه خونه داشتم…

    نه کار…

    نه پارتی …

    و البته محدودیت های مالی هم همراهم بود …

    فقط یه هدف یا رسالت داشتم “‌شنا کردن” و انجام کاری که روحمو به پرواز در میاورد …

    – این روزا با توجه به موج مجدد این بیماری و قرنطینه شدن جزیره

    یک فرصت عااااااالی واسم باز شده که تمام وقت هم رو باور هام کار کنم و هم هر وقت که دلم خواست برم اسنورکلینگ و شنا …

    اینو هم در پایان بگم : استاد بهم گفتن وقتی در مسیر علایقتون حرکت میکنید و تکاملتونو طی میکنید ثروت ها به اشکال مختلف وارد زندگیتون میشه و …

    خب این روزا من تو دوره جهان بینی توحیدی یک هستم …

    بچه ها معجزه و تغییر بزرگ این دوره واسه منم رخ دادو مهاجرت کردم و هدایت شدم به شغل مورد علاقم ! رسالتم!

    موهای تنم سیخ شد بخدا .

    تو یکی از جلسات این دوره من به استاد قول دادم تا اخر عمرم رو پاشنه آشیل عجله و بی صبریم کار کنم…

    وقتی تو این حوزه وارد شدم ، وقتی مدرسین غواصی و حرفه ای ها رو دور و برم میبینم ،‌

    ذهنم شروع میکرد زووود باش زووود باش حرفه ای شو برو دوره هاتو بگذرون …

    یه حسی مثه اون حالتی که استاد در بدو ورودش به امریکا رخ دادو ذهنش میگفت زووود دوره ها رو به زبان انگلیسی برگزار کن و …

    اما من خیلی اروووم گفتم میخام از مسیر لذت ببرم …

    در حالی که سه ماهه خونوادمو ندیدمو ازشون دورم … تا چند وقت پیش دائم زنگ میزدن میگفتن دلشون تنگ شده ، میگفتن ما هم میخایم پیش تو باشیم و ازینجور چیزا …

    اما من گفتم میخام تکاملمو طی کنم و به ثبات فرکانسی برسم…

    خیلی حسم خوبه … این روزا با مفهوم جدیدی اشنا شدم… با گوش کردن جلسه نهم جهان بینی توحیدی میخام منم مثه استاد رو شونه های خدا بشینمو نعمت های زندگیمو به سادگی بدست بیارمو زیبایی ها رو تجربه کنم …

    این درخواست و مداری هست که این روزا توش قرار گرفتم …

    شاید باورش سخت باشه فک کنم دوهفته گذشته بود مدیر مجموعه منو صدا کرد ،‌ رفتم دفترش ، بعد صحبت کردن از پشت میزش پاشد و اومد سر منو بوس کرد و گفت مهدی اقا ازینکه تو مجموعه ما هستی افتخار میکنیم و رو کرد به مدیر داخلی و گفت دوره اپن واتر رو به عنوان هدیه واسم فعال کنه …!!!!

    کورس اپن واتر اولین مرحله ورود و غواصی در آب های آزاده …

    اولین پله و مرحله حرفه ای شدنه …

    و البته هزینه ثبت نامش حدودا دوبـــــرابر حقوق الانمه !

    و این روزا به قول استاد در راستای بهبود و بهتر شدن همیشگی قبل ازینکه اوضاع بخاد سخت یا راکد بشم

    تصمیم گرفتم از سوییت و محل اقامتی که همین موسسه در اختیارم گذاشته به یک خونه بهتر نقل مکان کنمو خونوادمو بیارم پیش خودم…

    این روزا علارقم یه سری محدودیت های مالی به تکرار میکنم :‌ خدا واسه من یک خونه عالی با شرایط عالی در یک مکان عالی با اسباب و وسایل عالی میشه …

    از خدا یه خونه و شرایط بهتر واسه زندگی کردن میخام…

    فکر میکنم مدار و مرحله زندگیم مثه اون قسمتی هست که استاد در ماه های اولیه مهاجرتش به تهران باهاش روبه رو شده ، اون مرحله ای که از سوییت به قصد گرفتن مای تابه ! میاد بیرونو بمب !!!!!

    دستان خدا میاد ، یه خونه عالی ، با یه شرایط عالی ، با کلی وسایل نو و عالی واسش هماهنگ میشه و از اقامت تو سوییت های خانه معلم رهـــــا میشه و مابقی داستانو هم که همه بلدین ….

    خدایا شکرت …

    چقدر حسم خوب شد این متنو نوشتم …

    من میدونم که چند وقت دیگه میایمو مینویسم از فضل و رحمت بی نهایت خدا که به شکل بی نهایت بر من جاری تر شده و این چالش ها رو چطور با موفقیت پاس کردم…

    میدونم این اتفاق میوفته…

    خوب یادمه و ردپاهام تو همین سایت هست که اون اوایل آشناییم با استاد گاهی آخر کامنت هام مینوشتم :

    ارادتمند ، مهدی وثوق

    الان از :‌ مشهد/ ایران

    یه روزی یه مشهدی کامنت منو خونده بودمو ازینکه همشهری بودیم ذوق کردو واسم کامنتی نوشت…

    من در پاسخ به اون دوست عزیز نوشتم :

    اینکه ” درحال حاضر” افتخار زنده بودن و زندگی در دنیا ، مشهد/ایران رو دارم خیلی خداروشکر میکنم و ازینکه با شما همشهری هستم خوشحالم و اون ذوق همشهری بودنو دقیقا وقتی که فهمیدم متولد ۱۳۷۴ هستی رو حس کردم ، چون منم متولد ۷۴ هستم : ))

    باور دارم اموزش ها و عملکردی که من مطابق اموزه های استاد عباسمنش انجام میدم زندگیمو تغییر میده و میتونم برسم به فـــــــــــــــــــــراتر از هرانچه میخوام …

    اصلا اینکه پای اون کامنتم نوشتم مشهد/ایران – که باعث شد شما ذوق کنی از همشهری بودنمون اینه من باور دارم هدایت میشم به جاهای بهتر … میدونم از مشهد / از ایران میرم…

    منم مثه استاد میخام لــَست باشم ، آزاد و رها … بی هر فرم و قالب …

    هیچ محدودیتی رو نمیتونم قبول کنم…

    خدایا با تمام وجود برای این روحیم ازت سپاس گذارم

    پیشنهاد میکنم بعد مطالعه این متن بری و فایل ” ارامش در پرتوی اگاهی شماره یک ” رو گوش کنی

    ارامشی پیدا میکنم با اون فایل که وصف ناشدنی …

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت : )

    چی بگم واقعا …

    چی بگم.

    حسم مثه حالتیه که استاد در فایل ” پاسخ به مسابقه کنترل ورودی ” داشت …

    معنی اون مکث کردنا و ریز لبخندش و گاهی زول زدن به اون طرف رو دارم میفهمم …

    خدایا شکرت چقدر این لبخندی که گاهی از رضایت میاد رو لبم دوست دارم////////////////

    /////////////////////////////

    //////////

    در پایان میخام اینو بگم

    من از زندگیم راضیمو اگه الان آلارمش بیاد و بگه باید این دنیا رو ترک کنی ،‌ مشتااااااقانه میگم بررررررریم …

    مرگ ، 

    یه ، 

    در قدیمیه ، 

    که روبه یه باغ ، ، باز میشه …

    من تا جایی که میتونستم و با توجه به داشته هام از زندگیم لذت بردم ، سعی کردم ،‌ سعی کردم زیبا زندگی کنم و حداقل با نوشتن این کامنت سعی کردم انگیزه ای ایجاد کنم که دنیا جای بهتری بشه واسه زندگی کردن.

    ارادتمند

    مهدی وثوق

    الان از :‌ جزیره زیبای قشم / ایران

    +۳۷۷

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  2. -
    مهدی وثوق گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    سلام

    ممنونم بابت انرژی و احساسی که از طریق کامنتت نثارم کردی!

    – خوشحالم که یادداشتم باعث شده رِفرش بشی.

    🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    اون متن حدود ۲۰۰ روز پیش نوشته شدو بعد اون تاریخ خیلی مسمم تر  و بیشتر از خودم هر بار میپرسم:

    مهدی آقا جان ؛ اگه الان قرار باشه ازین دنیا بری آخرین  تجربه/خواسته قبل مرگت میخای چی باشه ؟

    تا الان یک بار با تمام وجود رسیدم به مرحله ای که گفتم مرسی من لذت بردم آمادم که برم ازین دنیا ، اما اگه قبلش تارگت بعدیمم تجربه کنم محبتتو بر من تمام کردی …

    در واقع این سوال شده مبنا و اولویتی که زندگی و فعالیت هامو بر اساسش دارم پیش میبرم و ببیییییین خیییییلی داستانم جالب شده

    تا الان ، ،

    خدای من ، ؛ ،

    ن م ی ت و ن م توصیف کنم که چقدررررر همه چی عالی پیش داره میره…

    یه سری رخداد عالی پیرو اخرین خواسته ی این روزای قبل مرگم که میخام تجربه کنم داره ظاهر میشه کع توضیحش در این مقال نمیگنجد.

    این روزا دارم به اشکال مختلف تکرار میکنم :

    خدایاشکرت که منو خیلی شیرینو راحت

    هدایت کردی به یه پست عالی روی عرشه ی یه کشتی بزرگ که با تمرکز و راحتی تمام فایلهای عباسمنشو گوش میکنمو لذت میبرمو ثروت میسازمو دریانوردی میکنم…

    🌱  به صورت واضح تر گزارشای هدایت ها و حرکتامو در کامنت های دوره ی قانون آفرینش (پنجم به بعد) دارم مینویسم.

    خوش باشی سارای عزیز و امیدوارم اون لحظه که اومدو گفت بریم ، بگی بررررریییم . من زیبا زندگی کردمو باعث شدم دنیا جای زیباتری بشه واسه زندگی.

    ارادتمند

    مهدی وثوق

    +۵۷۴

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: