گفتگو با دوستان 11 | رمز رضایت از زندگی

موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • ورودی های ذهنی ایمان آورنده؛
  • کلید شکوفا ساختن توانایی های درونی؛

منابع بیشتر:

«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    393MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 11 | رمز رضایت از زندگی
    23MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

203 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «شینا زرگوشی» در این صفحه: 1
  1. -
    شینا زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 621 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عباس منش من می خواهم یک داستانی تعریف کنم که ربط به کامنتم دارد.

    یادم آمد که روز های تابستان پدرم می گفت بیائید باهم یک بازی کنیم.

    آن بازی این طور بود که باید اتفاق های خوبمان را در آن روز می نوشتیم.

    و پدرم همیشه نفر اول در این مسابقه یا بازی میشد.

    حتی یک روز گفت که من یک نیسان دیده ام که رنگ آن سبز لجنی بوده و خیلی خیلی قشنگ بوده است.

    استاد عباس منش همین چیز های خوب بود که مرا به سمت خداوند بیش تر جلب می کرد و هر روز که این مسابقه را ادامه می دادیم ، هر روز اتفاق خوبمان بیشتر می شد .

    آن روز ها برای من خیلی خوب بود و شب با خیال راحت می خوابیدم.

    حالا من یک داستان دیگری دارم که به تازه گی اتفاق افتاده که باز هم من یک درسی از خداوند گرفتم.

    در هفته ی قبل که دسبند فروشی میکردم استاد من یک کار اشتباهی کردم آن اشتباه این بود که ارزش دست بند های خود را نمی دانستم

    و ارزان می فروختم و روز اول 13 تا دست بند را با قیمت هر کدوم 10 هزار فروختم.

    و مادر و پدرم گفتند چرا همه ی این ها را با10 هزار فروخته ای دست بند های تو باارزش تر از این حرفاس

    بعدش من فردای آن روز یاد گرفتم که 20 یا 30 بفروشم از آن به بعد یاد گرفتم که برای خودم و دست بندام ارزش قاعل باشم

    و من متوجه ی یک چیزی هم شدم آن وقت که 10 هزار می فروختم مشتری کم داشتم

    ولی وقتی قیمت ها را بردم بالا مشتری های زیاد تری نسیبم شد. و این برای من خیلی جالب بود .

    استاد من تازه گی ها دارم به رفتار بابام توجه می کنم یادمه که قبلا وقتی به لبتابش می خوردی عصبانی می شد

    و می گفت حواست کجاست ولی یک بار پام به جایی خورد و با سر افتادم روی لبتاب بابام و اون

    گفت که چیزیست نشد من خیلی توجه کردم بابام از اون زمانی که با شما اشنا شده خیلی تغیر کرده و من اون روز فهمیدم که بابام هر روز داره

    به سمت ثروت نزدیک تر می شه

    استاد من در شنا توانستم 2 دقیقه نفسن رو هبس کنم برای شروع خوبه مگه نه

    من اگر بیشتر تلاش کنم و تمرین می توانم هدقل 10 دقیقه زیر آب باشم

    استاد خداوند مرا به یک آیه دعوت کرد و من خیلی چیز ها دربارش فهمیدم الخیرفی ما وقع

    خداوند میگوید هر چیزی که اتفاق برایت می افتد خیری درآن است

    تازه استاد عباس منش من می خواستم برای محمد حسن کامنت بنویسم

    بعد با لبتاب بابام نوشتم بااینکه کیبرد لبتاب بابام اینگلیسی بود

    اول پدرم به هم گفت که بی خیال شو برو با تبلت خودت یا گوشی مامانت بنویس

    اما من گفتم نه بابا این برای بعدنم خیلی به دردم می خوره

    بعد از چند ساعت تونستم که به صورت خیلی تند کامنت برای محمد حسن بنویسم پدر و مادرم و

    خودم تشویقم کردن و خیلی تعجب کردن

    ممنون از کسانی که برام کامنت نوشتین

    ممنونم از دوست خوبم محمد حسن ممنونم از خاله فهیمه ممنونم از عمو جواد ممنونم از آسمان عزیز که می خواستم بهش 5 ستاره بدم ولی 3

    ستاره سبط شد.خداحافظ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای: