گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی

موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • خداوند همواره و به هزاران طریق، ما را به “چگونگی تحقق خواسته هایمان”هدایت می کند؛
  • سمت من در تحقق خواسته ام، عمل به الهامات و جدّی گرفتن هدایت هاست؛

منابع بیشتر:

«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    267MB
    17 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی
    15MB
    17 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

129 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زینب سلمان زاده» در این صفحه: 1
  1. -
    زینب سلمان زاده گفته:
    مدت عضویت: 2448 روز

    بنام خدایی که بــــــــــشدت کافیست

    ســـــــلام😍

    تبریک میگم به علی عزیز که از سن کم تو این مسیر هست و داره روی خودش کار میکنه اینکه ایـــــــنقدر خوب داره روی خودش کار میکنه و هر روز داره از درون بزرگ تر میشه؛ علی تو فوق العاده ای پسر، احساست به وضوح بهت میگه علی تو نمیری سربازی خـــــــــــلاص. دمت خـــــــــیلی گرم که عالی داری روی خودت کار میکنی چقدر عــــــــالی گفتی من دیگه

    ◀حرص خیلی چیزها رو نمی خورم

    ◀مشکلاتم زودتر حل میشه

    آره باورهای ما به حقیقت می پیونده قانون یکیه برای همه ما، همه مون به یک اندازه دسترسی داریم به نعمتها و ثروتها و خداوندی که نگفته من فقط برای فلان گروه نزدیکم؛همه به یک اندازه قابیلت رشد و بزرگتر شدن داریم، مثل زمانی که استاد وقتی تازه مفهوم توحید رو فهمید و درک کرد از خدا خواست که ابراهیم وار بشه و اشاعه کننده یکتاپرستی که فقط تا همین لحظه چــــــــقدر آدم از آموزش های استاد به خدا رسیدن، کسانی که (از جمله خودم) اولش اومده بودیم فقط با نگاه مالی ولی وقتی شروع کردیم و وارد این مسیر شدیم اصل و اول و آخر تمام ثروتها و نعمت ها رو شناختیم، همون خدایی که باعث شد استاد که بقول خودش عــــــمرا دنبال کاری رو میگرفت و همه اش امروز و فردا میکرد و استاد پشت گوش انداختن، بلند بشه بیست و هشتم اسفند بره نظام وظیفه قم، خـــــــــدای من، افسره بهش بگه نه تو متولد تهرانی باید بری از اونجا استعلام بگیری، پـــــــــس دیگه برو که رفتی برای سال بعد ولی استاد و اون حسی که خیلی شفاف و واضح بهش گفت تو کاری به این افسره و اینکه چی میگه نداشته باش، همین الان برو یه ماشین دربــــــــست بگیر تهران استعلامت رو بگیر و برگرد، اونم به کی؟ بقول استاد اون که اصلا هیـــــــچ وقت اینطوری راحت هزینه نمی کرد ولی خـــــــیلی راحت دربست بگیره اونم شــــــــــوتی بره تا تهران و شوتی برگرده😍ایــــــــــنقدر که افسره باور نمی کرد که یکی به این سرعت انجام بده تا اینکه قانع شد زنگ بزنه تهران تا باور کنه آره میشه، میشه اگر کسی باشه که باور کنه خدایی رو که بـــــــــشدت کافییه و گوش بده به الهاماتش و عمل کنه که البته که بقول استاد همه این ها تکامل میخواد، بیست و هشتم اصلا استاد نمی دونست که چرا آخه الان باید بلند بشه بره نظام وظیفه اونی که همیشه چشت گوش مینداخت ولی گوش کرد به الهامی که بهش شد و رفت و همینطور مثل پازل درست شد تــــــــــا رسید به اون لحظه ای که خدا اون خانمه رو تو سفارت گذاشته بود فقط برای اینکه کار استاد رو انجام بده و بهش بگه من دوست دارم شما رو بفرستم آمریکا 😍فقط این سوال رو جواب بده که کجا خدمت کردی؟ و هـــــمه اینا از همون روز بیست و هشتم و قدمی که استاد برداشت و گــــــوش کرد به الهامی که بهش شد و حرکت کرد، وقتی افسره بهش گفت دیگه برو واسه سال جدید برگرد اون گوش نکرد و شـــــــــوتی رفت تهران و شــــــــــوتی برگشت قم و الان که بهترین ایالت آمریکا، خـــــــــــدای من چی بگم آخه بجز شـــــــــــــکرت،

    مثل گیاهی که اون زیر داره کلی اتفاق رخ میده و قوی تر میشه تا برسه به اون نتایج ولی یه دفعه وسط راه مثلا خسته اش بشه بگه آقا من دیگه نمی خوام کی این میوه ها میاد پس😒😂

    هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر/ آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

    هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر/رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

    استاد منم سال ۹۲ آخرین ترم کارشناسی ام تو رشته جامعه شناسی بود، خیلی به ورزش علاقه داشتم ایــــــنقدر که عشق دخترا که مهمونی رفتن و بازار بود ولی من فوتبال دیدن عشقم بود شرایط خانواده مون طوری نبود که کلاسی ثبتنامم کنند اونم ورزشی اونــــــم فوتبال که ته مسخره بازی بود واسشون ، ولی من با همون تماشای مسابقات فوتبال با بازی کردن با دستگاه برادرم اصلا با تمام وجودم بازی می کردم ولی وقتی موقع دانشگاه شد با اینکه عشق فوتبال بودم ولی اصلا فکر نمی کردم رشته ای به اسم ورزش باشه تو دانشگاههای خوب باشه اگرم باشه منم همون نگاه پایین رو به این رشته دواشتم واسه همین اصلا موقع انتخاب رشته اصلا چیزی که دوستش دشاتم به ذهنمم خطور نمی کرد واسه همین رفتم یه رشته دیگه و وارد دانشگاه شدم و منی که اصلا تا قبل دانشگاه فوتبال رو فقط تو تی وی دیدم یا با دستکاه بازی کرده بودم و فوقش تو خیابون با پسرای همسایه خیلی کم البته وارد دانشگاه که شدم رفتم سراغ کلاسهای فوق برنامه و شرکت در کلاسهای فوتسال و بعد شاید دو سال عضو تیم دانشگاه شدن و شرکت در مسابقات کشوری و ترم آخر کارناسی ام شد و دقیق یادمه تو حموم بودم یه حسی بهم گفت زینب کنکور این سال جدید رو شرکت میکنی تا بری تربیت بدنی، حالا من نه اصلا می دونستم میشه اصلا چنین چیزی؟ اصلا کتاب های دبیرستان رو دیگه نداشتم که بخونم، چه میدونم فاصله گرفتم از فضای کنکور کارشناسی، ولی استاد اون حسه خــــــــیلی قوی بود خیلی صداش واضح بود و من که الان فکر میکنم واقعا قبلش اصلا چنین تصمیم که بخوام یه چیز رو برگردم و از اول شروع کنم اصلا چنین شخصیتی نبودم ولی انجام دادم استاد انجام دادم، رتبه ام تو کنکور دقیقا نصف سری اول که کنکور داده بودم شد، بازهم دانشگاه دولتی چمران قبول شدم، اون موقع درسته دوست داشتم ورزش رو ولی واقعا نمی دونستم چرا من باید گوش بدم به این حسم و برم دوباره کنکور بدم؟ چون معمولا ۹۹% کسانی که مثلا بخوان رشته دیگه ای که دوست دارند رو بخونن میان این رشته رو تو مقطع فوق لیسانس میخونن نه اینکه برگردن کامل از لیسانس اون رشته ای که دوست دارند رو بخونن ولی من انجام دادم و الان اتفاقات خیلی خوبی که نتیجه همون روزی که زیر دوش بودم و اون حسی که ایــــــنقدر قوی و واضح بود که استاد احساس میکردم قلبم بزرگتر شده اصلا احساس عجیبی بود خیــــــــلی قوی بود، الان بعد اون حرکت، من تجربه های فوق العاده ای کسب کردم و خدا میدونه باز هم چه اتفاقات فوق العاده زیبایی منتظرم هست، استاد تازه این ها زمانی که من نمی دونستم که جهان قانونی داره و خدایی که اولین ویژگی که خودش رو معرفی میکنه نزدیکی اون به من هست تا اجابت کنه چیزهایی که میخوام نیازی نیست من جار بزنم این رو میخوام لازم نیست من خودم رو بدبخت نشون بدم تا خدا رحمش بیاد و بهم بده اون نزدیکه خــــــــــیلی هم نزدیکه، خدای من شکرت، استاد چند روزی بود یه خورده بازم ذهن جونی میخواست کِرم بریزه 😐که پس کجا اون نتایج بزرگ پس چی شد زینب جون؟ بهش گفتم چی میگی تو آخه؟ من فقط تو همین یک سال که گذشت (سال ۹۹) حال خوبم پایدارتر شد، من تو همین یک سال چـــــــقدر قدرت خریدم بیشتر شد، چــــقدر ابراز عشقی که تونستم به دیگران بدم و عشقی که دریافت کردم زیادتر شد، الان یکی از تیکه کلام های من شده عــــــاشقتم درحالیکه قبلا اصلا نمی تونستم ابراز علاقه کنم الانم نمیگم پرفکت شدم ولی خـــــــــِلی بهتر شدم، اینقدر که یکی از دوستام که خیلی راحت تر ابراز عشق میکرد الان در مقابل من کم میاره 😍و مهم تر از اون عشقی که به خودم میدم، من قبلا سعی میکردم چشمم تو چشم خودم تو آینه نیفته ولی الان آگاهانه میرم جلوی آینه قربون صدقه خودم میرم، قبلا بینی ام رو مخم بود و شده بود کابوس من که باید عمل کنم تا زیباتر بشم ولی الان نگاه میکنم تو آینه احساس میکنم بینی ام کوچیک تر شده ، قشنگ ذهن جونی عزیزم گفت باشه حالا بابا یه چیزی گفتیم دیگه 😟، بهش نگفتم نه صبر کن صبر کن بازم بگم😎 ، من تا اوایل ۹۸ بخاطر باورهای غلط خودم هر چقدر خودم توانمندی داشتم اصلا انگار کور بودم نمی دیدم، تو ارتباط با جنس مخالف و برای ازدواج که هیچی اصلا یه چیز محالی می دیدم یه پسر خوب و موفق و مستقل بیاد سمتم و همینم بود چون باور خودم بود ولی سال فقط سال ۹۹ چهار تا پسر فوق العاده به سمتم هدایت شدند که هر کدوم کلی بهتر از قبلی اش بود و میدونم بزودی خداوند یکی از بهترین هایی که کنار هم هم باعث رشد هم بشیم و هم جهان و عشقمون هر روز زیباتر بشه به سمتم هدایت میکنه اونم خــــــیلی راحت و روان این ارتباطه شکل میگیره، دیگه ذهن جونی ام گفت عزیزم غلط کردم 😩😂😂

    استاد، چقدر هر روز بهتر دارم می شنوم صدای خداوند رو😍، بهتر می فهمم و بیشتر و راحت تر میتونم ازش بخوام، چند روز پیش تو مسیر محل کارم بودم دوست داشتم قهوه بخورم ولی یه مدتی بود نخورده بودم همون لحطه یه حسی بهم گفت زینب از خدا بخواه بهت بگه الان بخوری یا نه؟ منم همون لحظه گفتم خدایا چند قدم بیشتر نمونده برسم به جایی که میخواستم برم ازش قهوه ام رو بخرم که سر خیابون هست، برم بخورم یا الان خوب نیست واسم و بهتره نخورم؟ خــــــدای من شــــــــــکرت، دقیقا همین که اینو گفتم چند ثانیه بعدش دیدم پسر عموم با ماشینش ایستاد کنارم گفت برسونمت درحالیکه شاید چند ماه بود که این ساعت اصلا ندیده بودمش ولی دقیقا هیمن بار که از خدا خواستم همون احظه خدا اون رو فرستاد و من با اون سوار شدم، خدایا شکــــــــرت، یا مثلا چند وقتی بود که دوست داشتم یه مقاله کار کنم و ارسال کنم جایی، همین دو روز پیش یکی از پسرایی که من اسفند ۹۸ همه اش روی هم رفته چند ساعت تو دانشگاه تهران برای همایش کشوری که رفته بودم برای ارائه اولین مقاله ام که اونم بطرز عجیبی که اصلا نمی دونستم مقاله ام من پوستر هست و آخرین لحظه متوجه شدم و رفتم در قالب پوستر اوردمش و رفتم بردم برای چاپ و تحویلش دادم در بین کلی مقاله دیگه با اینکه اولین مقاله ام بود برتر شد، من این پسر رو اونجا دیدم و الان دو روز پیش بهم پیام داد که یه مقاله دارم دوست دارم با هم ارسالش کنیم فقط یه جمع بندی داره با هم انجام بدیم بفرستیم؟ خدایا شـــــــــــــــــــکرت

    خدایا شــــــــکرت برای این جهانی که هر روز داره زیباتر میشه و هر روز بیشتر و بیشترها رشد میکنه چون سازو کار اون همینه؛ رشد و بهبودی که دائـــــــمی هست، خداوند به هر طریقی که خـــــــــودش میدونه من رو به خواسته هام میرسونه و بی نهایت ها از نعمت ها و ثروتها رو بهم میده، خدایا سکان دست خودته، من چیزی نمی دونم، میخوام خودت هدایتم کنی به مسیر بی نهایت ها و آسان شدن برای آسانی هایی که بــــــــی نهایته

    هر لحظه مون توحیدی تر و ثروتمندتر در پناه رب الــــــــــــعالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: