موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- خداوند همواره و به هزاران طریق، ما را به “چگونگی تحقق خواسته هایمان”هدایت می کند؛
- سمت من در تحقق خواسته ام، عمل به الهامات و جدّی گرفتن هدایت هاست؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD267MB17 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی15MB17 دقیقه
سلام به استاد عزیزم و تمام اعضای این خانواده دوست داشتنی
من در فایل های دیگری در زمان خدمت سربازیم چندین کامنت از شرایطم و هدایتهای الهی نوشتم.. اما اینجا وقتی این فایل رو دیدم انگار قلبم میگه تجربیاتم بنویسم.. خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی واقعا اینجا نیروی خاصی داره میگه بگو..
آقا من از بچگی دوست داشتم برم خدمت! اصن این لباس نظامی و چیزایی که میگفتن مرد میشی بری خدمت عجیب روم تاثیر گذاشته بود.. البته اصلا خود شغل نظامی بودن دوست نداشتم ولی به عنوان تجربه دو ساله خیلی حس خوبی داشتم بهش..
از طرفی 19 سالم شد و باید برای کنکور انتخاب رشته و دانشگاه به ترتیب اولویت انجام میدادم.. چون دوست داشتم برم رشته انیمیشن و اون زمان هیچ دانشگاهی برای لیسانس این رشته رو نداشت تصمیم گرفتم برم بهترین آموزشگاه خصوصی اون زمان سال 90 که مجتمع فنی تهران بود.. برای همین گفتم میخوام تهران بمونم و اصلا برای اینکه بتونم این رشته رو ادامه بدم میرم دانشگاه هر چی تهران بود میزنم صرفا برای اینکه خدمت نرم و به علاقه م برسم.. آقا ما تهران پیام نور شرق رشته صنایع دستی قبول شدیم و الکی برای نمره قبولی گاهی میرفتم و در کنارش خیلی پر قدرت دوره های بلند مدت انیمیشن سازی مجتمع فنی هم میرفتم که بالای 900 ساعت آموزش در طی 4 سال بود.. من اینجا توی این مدت کم کم شرکتم رو زدم و کلی سفارش گرفتم و کلی نیرو استخدام کردم و… واقعا پیشرفتهای خوبی داشتم اما اون آرزوی کودکی در من هنوز بود که خدمت از تو یه مرد میسازه و حالا رسیدم به اینکه اگه برم خدمت چی؟ دو سال نباشم این تیم و این کارو اینهمه تلاشم چی میشه؟ درواقع هم نمیخواستم برم هم آرزوی کودکیم باهام بود..
گفتم خیله خب حالا برای اینکه نرم سربازی که لطمه نخوره میام ارشد هم یه چیزی مینویسم تا این کارهای شرکت رو سیستم سازی کنم به یه روال درست برسه و بتونم رها کنم برم خدمت.. یعنی بازم اصلا به این فکر نمیکردم یه جوری بشه کلا نرم.. اصلا همچین باوری سر سوزن در من نبود.. بخاطر ذهنیت های کودکی فقط به رفتن اونم با حس خوب فکر میکردم..
گذشت من ارشد با اینکه اصلا نخونده بودم رفتم سر جلسه همه رو شانسی زدم و رتبه سه رقمی آوردم و اولین گزینه ای که انتخاب کرده بودم و علاقه هم داشتم قبول شدم.. و به طرز عجیبی همه چیز خوب پیش رفت که ارشد هم شروع کنم.. اینجا بازم اصلا دنبال نرفتن سربازی نبودم.. به این فکر میکردم امریه بگیرم یا شرکتم رو دانش بنیان کنم یا هزار راه دیگه که خدمت بکنم ولی مثلا راحت تر.. توی این مدت قوانین خدمت ریز به ریز درآوردم و تا جایی که شد درسم طول دادم و ارشد 2 ساله رو 5 سال کشیدم.. یک سال بعدشم که اجازه داشتم قانونی نرم و روز آخر فرصتی که داشتم رفتم دفترچم رو پست کردم.. بازم میگفتم آخه دو سال خیلیه و اگه بیوفتم شهرستان بازم شرکتم ممکن آسیب ببینه.. اینجا آشنا پیدا کرده بودم و شرک داشتم چون سکه دادم بهش که تهران بیوفتم و آدم واقعا قوی و از نظامی های درجه بالا بود و گفت اوکی برو آزمایش اعتیاد بده و کلی کار و آخرش تایید کرد.. همین که دفترچه رو پست کردم شد شلوغی های ماجرای مهسا و من با فایل صحبتای استاد روبرو شدم و میخکوب حرفها.. اومدم رو سایت و تا جایی که جون داشتم ویدیو دیدم از استاد.. خلاصه ما چیزی که قرار بود بیوفتیم نشد و اصلا جای دیگه افتادم اما اگر به هرکسی میخواستم سکه بدم اینجور خوب نمیتونست درش بیاره برام.. من دیگه به شرک آگاه شده بودم و داشتم تلاش میکردم موحد باشم.. خدا بهترین پلن برام چید و حتی اون سکه رو بهم پس دادن و آخرش زمان خدمتم شد 16 ماه بجای دو سال و من هر روز ساعت 1 یا 2 از خدمت مرخص میشدم و به شرکتم میرفتم ، حتی 5 ماه آخر هفته ای یک روز میرفتم.. بهترین مسیر نسبت به خونه نسبت به شرکتم و… هوای عالی.. آدم های عالی.. کاری که تخصص خودم بود.. همه ش بدون اینکه خودم پلن چیده باشم.. و چقدر خدا تو این مسیر 16 ماهه بهم درس داد و بزرگتر شدم و خدا رو شکر میکنم..
اما نکته پایانی.. تو رو خدا اون ذهنیت های کودکیتون یه بررسی بکنید خخخخ. چون من تو خدمت با کسی آشنا شدم که مثل من شرکت داشت و هم سن من بود اما اصلا بخاطر ترس از چیزی دانشگاه نرفت و چسبید به علاقه و یادگیری و بیزینس .. و خدمتش رو توی یه مدت یک ماهه که باز شده بود خریده بود.. یعنی اگر منم حواسم جمع میبود میتونستم مثل اون بخرم .. چون فقط یک ماه قانونش اومده بود .. من همش حواسم پرت دانشگاه و اینکه کجا خدمت برم آسون تره و.. بودم.. خدا رو شکر که اینجور پیش رفت اما باید بدونیم آرزوهای بچگی هم میتونیم آپدیت کنیم تا راحت تر زندگی کنیم..
در پناه الله یکتا شاد و سالم و پربرکت باشید