موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- خداوند همواره و به هزاران طریق، ما را به “چگونگی تحقق خواسته هایمان”هدایت می کند؛
- سمت من در تحقق خواسته ام، عمل به الهامات و جدّی گرفتن هدایت هاست؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD267MB17 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی15MB17 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
“این کامنت مخصوص دوستانی هست که از دیدن نتیجه ی بچها ممکنه ناامید بشن از جمله خود من”
شما باید به قلبتون گوش بدین همیشه به قلبت گوش کن
در رابطه با ترمز ها اینو بهت بگم که تا زمانی که به اونا خوراک ندی اونا ضعیف میمونن و نمیتونن کاری کنن . تو اصلا نباید به این فکر کنی که چه ترمزی داری . تو فقط باید ببینی چطوری میتونی زمان بیشتری گاز بدی (در احساس امید و ایمان و شادی و آرامش بمونی). باید همش آگاه تر بشی. چون هرچی آگاه تر میشی یعنی داری بزرگتر میشی و وقتی بزرگتر بشی یعنی دیگه اشتباهات بچگونه (ترمزها) رو انجام نمیدی.
تازه اگر بیای فکر کنی که چه ترمزی دارم و اومدیم و شناساییش هم کردی بازم به این نقطه میرسی که نباید بهش خوراک بدی تا ضعیف بشه بازم ممکنه اون ترمز رو نتونی رفع کنی چون هنوز اونقدر بزرگ نشدی .
پس وقت ارزشمندت رو بزار روی ایجاد باورهای قدرتمند کننده و هرچی قوی تر بشی خودبخود میفهمی که چه وجه ضعیفی تو وجودت داری و راحت رفعش میکنی.
در واقع یه آدم نمیتونه هروز قوی تر بشه و هروز ضعیف تر هم بشه … وقتی داری میری بدنسازی خب هروز قوی تر و عضلانی تر میشی … مگه میشه هم لاغر شی هم عضلانی بشی؟ مگه میشه همزمان این اتفاق بیفته؟ نه دورت بگردم … تو یا داری میری بالا یا داری میری پایین
مگه میشه هم بری بالا هم بری پایین؟
مگه میشه احساست هم عالی باشه هم بد؟
پس اگر داری به چیزهایی توجه میکنی که احساست رو خوب میکنه به این معناست که پات روی گازه
من اینو قبول ندارم که میشه همزمان گاز و ترمز داد
تو یا داری گاز میدی یا ترمز
مثلا داری یه فایل گوش میدی که بی نهایت احساس و باورِ تحقق خواسته هات رو بهت میده و تو قلبت باز میشه آرامش میگیری خیالت راحت میشه و ترس و غم و شک و ناامیدی از وجودت میره… پس تو میفهمی که الان داری گاز میدی داری فقط گاز میدی … پس باید این فایل رو گوش بدی گوش بدی گوش بدی … فایلهایی که این حالت رو برات ایجاد میکنه رو همش گوش بده … مادامی که خوراک خوب به ذهنت میدی پات روی گازه
ولی مثلا یه فایلی هست که گوش میدی بعد حالت بد میشه قلبت میگیره یهو کل ایمانت میریزه پایین و ناامید میشی ( ممکنه اون فایل خیلیم خوب باشه ولی به خاطر مداری که هستی برداشت نا صحیحی از اون فایل کنی و حالت بد بشه ناامید بشی)… خب اینجا داری ترمز میگیری احساست انقدر بده که میفهمی پات روی ترمزه … سریع اون فایل رو پاک کن اون فایلی نیست که بهت کمک بکنه اون در مدار تو نیست…
در واقع گاز دادن یعنی چیزایی رو میشنوی و حست خوب میشه و ایمان پیدا میکنی.
ترمز دادن یعنی چیزایی و میشنوی ک حست بد میشه ناامید میشی.
و هرچقدر که بتونی در طول روز در احساس خوب بمونی به این معناست ک گاز دادی.
بعضیا در طول روز یکم چیزای خوب گوش میکنن یکم شکرگزاری میکنن بعد باز میرن اخبار میبینن یا با دوستی میشینن ک حرفای اکثریت جامعه رو میشنون که رسما تو دیوار هستن. یکم از روز گاز میدن و یکم ترمز میگیرن.
بازم میگم
اینو بدون که هروقت حالت خوبه به این معناست که داری تخته گاز میدی ( یعنی رسما پات رو از رو ترمز برداشتی ها)
هروقتم حالت بده داری ترمز میگیری.
حالا بعضیا اشتباها فکر میکنن که نه هرچقدر حالت خوب باشه ولی ترمزها دارن کار خودشون رو میکنن … که این باعث میشه ایمان نداشته باشن و نتونن حال خودشون رو خوب نگه دارن… این شک و تردید و توهمِ ترمز نمیزاره ایمانشون مدت زیادی حفظ بشه و قدرت بگیره.
امام علی میگه بنده هیچوقت مزه ایمان رو نمیچشه مگر اینکه باور کنه که اون چیزی که بهش میرسه نمیتونسته نرسه. ( یعنی وقتی داری گاز میدی لاجرم میرسی به خواستت)
یعنی مغز ما ، وظیفش اینه مارو به ارتعاشمون برسونه
چیزی ک مدت ها ارتعاشش رو فرستادم نمیتونه که اتفاق نیفته…تا اینجوری باور نکنی ایمان نداری… تا به این فکر کنی که نکنه من عملگرا نیستم نمیتونی ایمان بیاری…تا به این فکر کنی که پس چرا فلانی تونست من چقد عقبم نمیتونی مزه ایمان رو بچشی…ایمان یعنی مستی یعنی رو پات نمیتونی وایسی … یعنی فارغ از اینکه الان وسط لجن زاره زندگی هستم … شرایط تغییر میکنه لاجرم تغییر میکنه…
مثلا تو بحث روابط وقتی ایمان داری ک من رابطه خوبی رو دریافت میکنم… یهو یه حرفی از دهنت درمیاد و طرف خیلی خوشش میاد ازت … خب تو بخاطر اینکه در بحث روابط ایمان داشتی که خدا برات میسازه پس مغزت بهت دستورهایی میده که این اتفاق برات بیفته … خودبخود کارهایی رو میکنی ک شیرین و دوست داشتنی میشی …
مثلا در بحث ثروت ببین مارک زاکر برگ وقتی اینستاگرام رو میخواست بخره همه سهام داران فیسبوک بهش میگفتن این دیوونگیه و ما کنارت نخواهیم بود
ولی تو مغز مارک زاکر برگ این کار دیوونگی نبود مغزش داشت اون و به باورای مالیش میرسوند و خیلی منطقی براش جلوه میداد ک تو باید اینکارو کنی
در واقع مارک این کارو منطقی ترین کار ممکن میدونست و بعد انجامش داد … اگر یه ذره شک داشت ک نمیرفت بخره … ته دلش ایمان داشت ک اینکار درست ترین کاره ممکنه و بعد انجامش داد… و خب وقتی با ایمان و یقین قدم برداشت نتایجش هم اومد…
ما تصمیم هایی میگیریم که براساس باورامون هست ما ماشین اثباته باورهامون هستیم
ما نمیتونیم تصمیم هایی بگیریم که ضد باورامون باشه مغزمون بهمون این اجازه رو نمیده! نمیشه که باورای مالی داغونی داشته باشیم و یه ایده رو با شجاعت و جسارت اجرا کنیم و بهمون نتیجه بده! مطمئنا اون ایده هیچ ثروتی نداره و عزت نفست و خورد میکنه… دیگه ترس داری قدمی برداری..ترسات رو بیشتر میکنه.
مثلا کسی که به درامد ماهی یه تومن باور داره
نمیتونه کارایی کنه که ماهی دو تومن بهش سود برسونه.حتی اگ برفرض مثال کاری رو کنه که دو میلیون بهش سود بده در نهایت با همون تصمیم هایی که میگیره یه تومنه اضافی رو به باد میده مثلا ممکنه مغزش بهش فرمان بده که تصادف کنه تا اون یه تومن و خرج ماشینش کنه و در نهایت یه تومن برای خودش باقی بمونه.
پس اصلا به این فکر نکن ک چه کاری انجام بدم یا چه ترمزی دارم؟
تو فقط بگو چه ارتعاشی بفرستم چه باوری بسازم چه چیزی رو ببینم و گوش بدم که حالم بهتر بشه ایمانم قوی بشه … بعدش دیگه بصورت خودکار تمام آدم ها و جهان و مغزت و تصمیماتت به خدمتِ ارتعاشِ غالبت در میان ..دقت کنین ارتعاشِ غالب! نه اینکه یکم چیزای خوب ببینم یکمم برم با آدمایی ک تو دیوار هستن نشست و برخواست کنم بعد خیال کنم ک دارم رو خودم کار میکنم! نه جانه دل … تو باید عاشقانه تقوی داشته باشی عاشقانه مث عقاب بالای سر خودت وایسی و بفهمی ک چی بدردت میخوره و سمتِ چه ورودی هایی نباید بری…
شما نگاه نکن ک بچها چیکار میکنن خب پس من چون انجام نمیدم پس نتیجه نمیگیرم… شما اصلا تو مغز اون آدما نیستی که بفهمی چه فعل و انفعالاتی انجام شده… شما الان تنها کاری ک میکنی اینه که امیدت رو حفظ کنی
فکر کردن به ترمز باعث میشه امیدت رو از دست بدی.
ولش کن بخدا ترمز ها خودشون برطرف میشن
من از پارسال تا الان هزارتا ترمز داشتم ک برطرف شده
من اصا فکر نکردم بهشون … هرچی رو خودم کار کردم اون ترمز ها برام بدیهی شدن من بزرگ شدم و فهمیدم که اونا چقدر ضایه هستن ..و چقدر واضح هست که اشتباهه و برطرفشون کردم.
مثلا یه بچه رو در نظر بگیر وقتی خیلی کوچیکه رو فرش دسشویی میکنه و از نظر ما خیلی بدیهی هستش که اینکار اشتباهه ولی اون بچه با درک و باورای اون زمانش نمیتونه متوجه بشه که کارش اشتباهه ولی وقتی بزرگتر میشه دیگه براش مث روز روشنه که این کار اشتباهه و وقتی میفهمه راحت تغییر میکنه .( حالا فرض کن که اون بچه که هشت ماهشه بیاد به داداشه هفت سالش نگاه کنه و بگه عه داداشم رو قالی دشویی نمیکنه پس چرا من نمیتونم مث اون باشم پس من خیلی داغونم و تا اخر عمر قراره همینکارو کنم وای چقدر من ضعیف و ناتوانم و یا بزور بیاد سعی کنه بره دسشویی اصلا مگه میتونه؟ هههههه اصلا مگه بچه هشت ماهه میتونه راه بره …)
ما هم اینطوری هستیم هرچی بزرگتر و با فهم تر میشیم ترمزهامون برامون بدیهی میشه و میتونیم شناسایی کنیم و ترکشون کنیم.
مثلا بارها شده که یه فایل و گوش دادیم که استاد میگه غیبت نکن … بعد تو میگی خب تو غیبت ک مشکلی ندارم و اوکی هستم و میزنی میره … درحالیکه دقیقا تو همون کار و انجام میدی ولی چون مث اون بچه هنوز درک و فهم و آگاهیت پایینه نمیفهمی … بعد یکم زمان میگذره یکم آگاه تر میشی دوباره اون فایل و میشنوی یهو میگی عه من چرا غیبت میکردم تا الان ولی نمیفهمیدم !!! من خودم جز همین دسته بودم ولی نمیفهمیدم…!!! خب شما الان انقد برات بدیهی هست که میتونی راحت غیبت کردن رو ترک کنی شاید اصلا اون فایل و گوش ندی ولی درونت داد میزنه و برات بدیهی میشه که این عادت زشت و ضایه اس و باید ترکش کنی… ولی چند وقت قبل کوچیک بودی ناآگاه بودی نمی دونستی ترمزی به اسم غیبت تو وجودت هست… فکر میکردی تو این قضیه مشکلی نداری و اوکی هستی …اصلا زشتی اینکار به چشمت نمیومد… یه دروغگو اگر بدونه دروغ زشته که اینکارو نمیکنه … اون آدم تو ذهنش دروغ رو شیک و خوشگل کرده که میتونه انجامش بده… از دید ناظر بیرونی قابلِ تشخیصه ولی خودش تو مدار و آگاهی نیست که بتونه زشتیش رو تشخیص بده… مث اون بچه ک دسشویی میکنه و میخنده بعدش …
پس برطرف کردن ترمز ها نیاز به زور زدن نداره… کم کم بزرگ میشی آگاه میشی و خیلی بدیهی و واضح مث روز برات روشن میشه که داری از فلان جا ضربه میخوری و چون متوجه میشی و تو مدار این آگاهی هستی خیلی راحت اون عادت و ترمز رو برطرف میکنی.
مشکل ما اینه که الان رو پله اول هستیم و داریم به بچهایی ک رو پله هزار هستن نگاه میکنیم و میگیم ای دل غافل من چقد شوت هستم و عزت نفست و میاری پایین و فکر میکنی ناتوان هستی.
مگه اون بچه که رو قالی دسشویی میکنه ناتوانه؟ یا چیزی از بقیه کم داره؟ نههه اون فقط هنوز آگاهیش به اون مرحله نرسیده که متوجه بشه کارش اشتباهه و عملکردش رو تغییر بده.
تو ناتوان نیستی تو قدرت جذبت پایینتر از بچهای دیگه نیست تو فقط باید ادامه بدی تا آگاهیت هروز بالاتر بره… بعدش به اون بچها میرسی به خواسته هات میرسی … بخدا که هیچی از بقیه کم نداری… اگ بعضیا زودتر نتیجه میگیرن به این معناست که آگاهتر بودن و صفر کیلومتر نبودن… بالاخره یه گذشته متفاوتی با ما داشتن .. ممکنه خانوادشون از خانواده ما آگاهتر بودن و هزارتا دلیل که باعث میشه همینکه به سایت وارد میشن نتایج بزرگی دریافت کنن … و بعد ما بچهای پایینتر نگاهشون میکنیم و حسرت می خوریم و ناامید میشیم و بدتر ترمز میگیریم … لطفا صبور باشید و ادامه بدید.
خیلی از بچها از سن پایین کار میکردن… بقولی تو خیابون بزرگ شدن هزارتا سرد و گرم و چشیدن… خیلی زودتر از اینها با خیلی از ترس هاشون روبرو شدن کوهی از تجربه هستن… خیلی جاها مجبور شدن رو پای خودشون بایستن… خب اینا زودتر پیشرفت میکنن… ولی خیلیا من جمله خودِ من تا هیجده سالگی حق نداشته از خونه تنها بره بیرون.. هرجا خواسته بره براش آژانس گرفتن… حق نداشته به هیچ مهارتی فکر کنه چون پدر و مادر دیکتاتورش ازش خواستن دکتر بشه!
خیلی مهارتهارو دوس داشته یاد بگیره ولی پدرش نذاشته چون لطمه میخورده درساش! من خودم چنین شرایطی رو داشتم و عزت نفسم له شده … من نمیتونم امروز یه فایل گوش بدم بعد بگم عه پس پاشم گیوه هام و وَر بکشم برم تو دل ترسام! من کل عمرم و تحت کنترل و ترسای پدرو مادرم بودم… برام خیلی عجیبه که بچها چطوری پامیشن میرن یه شهره دیگه… ناامید میشم خودمو سرزنش میکنم … چرا من مهارتام انقدر کمه چرا انقدر وابسته ام به پول پدرم؟
من میدونم خیلی جای کار دارم .. ولی این به این معنی نیست ک من چیزی از بقیه کم دارم یا دارم توهم میزنم! من فقط نیاز دارم صبر و استقامت داشته باشم در این راه… ترسای من از بچها دیگه بیشتره ولی به این معنی نیست ک من ناتوانم.