گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی

موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • خداوند همواره و به هزاران طریق، ما را به “چگونگی تحقق خواسته هایمان”هدایت می کند؛
  • سمت من در تحقق خواسته ام، عمل به الهامات و جدّی گرفتن هدایت هاست؛

منابع بیشتر:

«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    267MB
    17 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی
    15MB
    17 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

129 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سید جواد همتی» در این صفحه: 1
  1. -
    سید جواد همتی گفته:
    مدت عضویت: 1955 روز

    به نام خدا که به شدت کافیست

    به شرط ایمان به شرط پاکی دل

    سلام خدمت استاد عزیزم بانو شایسته مهربان و تمام عاشقان این مسیر زندگی

    استاد خیلی تجربه ها از الهامات و توانایی ها و حضور خداوند در روند خدمتم با این فایل برام مرور شد که چقدر برام اموزنده بود یاد آوری این موارد که یه خورده بیشتر بازش میکنم

    داستان خدمت سربازی من

    من از بچگی همیشه میگفتم دوست دارم برم سربازی و با وجود این ترس ها و تمام استرس ها بابت ورودی هایی که گرفتم و تمام شک و تردید هایی که در وجودم موج میزد در مورد سربازی یک روزی تصمیم گرفتم که برم سربازی من قبل از سربازی با شما آشنا شده بودم و روی فایل های رایگان و قدم اول دوازده قدم کار میکردم و بالاخره پس از پایان درسم در دانشگاه چون تصمیمم را گرفتم و خودم را از برزخ بیرون کشیدم و گفتم میرم و واقعا از ته دلم به خدا توکل کردم و گفتم میریم از پسش بر میام خدا هست درست میشه و دقیقا همون روزی که پرونده درسیم کامل شد که میتونستم دفترچه خدمتم را پست کنم دقیقا همون ساعتی که پرونده ام رو گرفتم رفتم خودمو معرفی کردم و افتادم‌تو‌مسیر و تنها خواسته ام در اون زمان در درونم این بود که تو شهر خودم خدمت کنم

    اینم بگم نمیدونم چرا و از کجا اما واقعا زمانی که تصمیم گرفتم برم سربازی یه سری دلایل و منطق هایی که برام میاوردن که نرم خدمت برام یه جورایی شده بود ترسی که باید واردش بشم و برام اون دلایل دیگه مسخره شده بود اینکه من نمیتونم و سخته و حالا قراره چی بشه و دوسال عمرم تلف میشه و پول و درآمدم و زندگیم چی میشه اینا دیگه یه چیز غیر منطقی شد واقعا و انگار ایمان ‌‌ توکلم داشت کار خودشو انجام میداد و جایی که همه مخالف رفتنم بودن من قدم هام رو محکم تر بر میداشتم برای اقدام و فقط اون موقع خواسته ام این بود که تو شهر خودم خدمت کنم و همش از خدا میخواستم بهش هدایتم کنه تا انجام بشه

    در اولین فرصت دفترچه ام رو پست کردم و بعد قدم بعدی این شد که برم پذیرش کنم برای سپاه تا تو شهر خودم خدمت کنم اینجا بود که با وجود اینکه روی خودم کار میکردم کمی شرک ورزیدم بالاخره تمام کار هاش رو انجام دادم برای پذیرش و خودم فکر کردم که میشه و اوکی میشه برای شهر خودم که حتی آموزشی هم در شهر خودم باشم و چند هفته ای شد تا کاراش رو انجام دادم و بالاخره جواب اعزامم اومد و اون روز یکی از روزهای به یاد موندنی زندگیم هست که رفتم و برگ اعزامم را گرفتم و چیزی که دیدم برام خیلی سخت بود دیدم با وجود تمام تلاش هایم برای پذیرش شهر خودم و بهترین پادگان محل اعزامم افتاده کرمان نیروی انتظامی وقتی برگ اعزامم را گرفتم رنگم پرید و انگار همه چیز روی سرم آوار شد و بهم ریختم قشنگ یادمه استاد از دفتر پلیس به اضافه ده اومدم بیرون و نشستم روی موتورم و راه افتادم توی راه خیلی حالم بد بود مثل کسی که تمام برنامه هایش بهم ریخته و با وجود اون همه هزینه و وقت و انرژی برای پذیرش انگار هیچ کاره بوده و هیچ کاری نکرده یادمه قشنگ اشک میریختم و میرفتم رسیدم خونه اما یه لحظه یه چیزی در درونم با تمام ترس هام و ناامیدی گفت چی شد جا زدی به همین زودی یادت رفت من هستم به امید کی زدی به این جاده و این تصمیم به همین زودی ناامید شدی من رو فراموش کردی واقعا استاد باهام حرف میزد همون لحظات بود به خودم اومدم و سریع دفترم رو باز کردم و یه جمله افقی نوشتم توی دفترم به خدا گفتم تو هستی حواسم هست جواد فقط ادامه بده اگه اومده کرمان باید بری تو فقط یه خواسته داری و حرکت کردی اگر توکل کردی و میخوای ایمان نشون بدی باید ثابت قدم بمونی گفتم خدایا فقط بهم صبر بده

    بعد نشستم و باز ادامه دادم در صفحه بعد گفتم خدایا حتما یه خیری توش هست که من نمیدونم شاید رسیدن به خواسته ام از این مسیر بهتره برام من میرم تو هستی سعی کردم کمی ذهنم‌را‌کنترل کنم ‌و چقدر بهم آرامش داد و شروع کردم به آماده شدن خوب تا زمان اعزام یک ماهی طول می کشید اما من شروع کردم به آماده شدن برای رفتن و خیلی خوب اون روز پذیرفتم که من نمیدونم پس باید برم شاید باورتون نشه جوادی که موهاش تا پشت کمرش بود و عاشق موهای بلندش بود یک ماه مونده به اعزام رفت و موهاش رو از ته زد قدم بعدی رو برداشتم و موهام رو زدم یادمه ارایشگرم میگفت تو دیوونه ای یه ماه مونده چرا الان فقط هی میگفتم رفتنی باید بره بزن خیلی حسم خوب بود به خاطر کارهایی که دارم انجام میدم قدم های بعدی رو برداشتم رفتم وسایلم و آماده کردم و خدمت منم با شرایط پندامیک یکی شده بود و همین خیلی داستان را کمی سخت تر می‌کرد اما من فقط میگفتم رفتنی باید بره آنقدر این رو کفته بودم دیگه همه مسخره ام میکردن

    بالاخره این مدت هم گذشت و رسید به روز اعزام و اصلا اون روز بود که متوجه شدم چقدر شرایط عوض شده همه چیز در قرنطینه کامل بود یعنی من به مدت یک ماه آموزشی دیگه نه حق ملاقاتی داشتم نه کسی میتونست بهمون سربزنه نه چیزی بیاره نه هیچی به خاطر پندامیک من واقعا وقتی فهمیدم واقعا خوش حال شدم از این قرنطینه و محیط ایزوله ای که برام فراهم شده بود بالاخره اعزام شدم و رفتم کرمان باورش برای خودم سخته اما من فقط با خدا خلوت میکردم و هر موقع توی آسایشگاه بودم که فقط روی تخت خودم بودم و مینوشتم و درباره خواسته هام با خدا حرف میزدم و باهاش عشق بازی میکردم با اینکه هم شهری هام هم بودن و خیلی دوست داشتم اونجا اما انگار یه حسی بهم میگفت فقط خلوت کن و تمریناتت رو انجام بده تو خواسته داری پس درخواست کن تا یه هفته که اصلا به خونه زنگ نزدم فقط به یکی از دوستام زنگ زدم روز اول دوم بود و گفتم من رسیدم و حالم خوبه به خانواده ام خبری ندادم چون من تک پسربودم میدونستم الان اوضاع خونه و‌خانواده ام با اون حد از وابستگی مادرم ‌و خواهرم چه جوریه و نمیخواستم واردش بشم و اوضاع رو برای خودم سخت کنم سعی کردم اعراض کنم و کمی صبرکنم تا اوضاع بهتر بشه بالاخره که همه جی اونجا در نهایت سختی اما با حس خوب خر روز داشت سپری میشد‌ و جالب تر از همه این بود همین ماجرای زنگ نزدن من به خونه سبب خیری شد مار پیگیری های خانواده ام برای برقراری ارتباط با من با یکی از افراد داخل پادگان به صورت کاملا اتفاقی آشنا در اومدن و معاون بنده خدا دستی شد برای من تا اونجا مدت زیادی رو راحت تر خدمت کنم پست هام دو در میون شده بود و همش به خدا میگفتم خدایا سپاسگزارم که اینجوری در ها رو برام باز میکنی دمت گرم و باعث می‌شد من بهتر و بیشتر روی خودم کار کنم و همه چیز مثل معجزه برام اتفاق افتاد و بالاخره آموزشی من با تمام محیط ایزوله اش و خواسته خدمت در شهر خودم تمام شد و من برگشتم خونه وحالا نوبت به معجزه بعدی خدمتم شد دست دیگری به صورت معجزه بدون هیچ تلاش فیزیکی من باعث شد تا من محل خدمتی یگان من بعد از آموزشی یزد باشه در شهر خودم یعنی این اتفاق که افتاد و حتی اتفاق های قبلش چنان معجزه ای بود که من دیگه اصلا دیوانه شده بودم ما توی آموزشی بیست و هفت نفر هم شهری بودیم از اون بیست و هفت نفر فقط سه نفر افتادن شهر خودمون که یکی از اون سه نفر هم من بودم اصلا این خدمت سربازی من درس بزرگی برای کل زندگی من شد آنقدر که من درس گرفتم و خدا رو شناختم ‌خودمو شناختم و عمل کردم و توکل کردم و ایمان آوردم و یقین داشتم بیشتر از شک و حرکت میکردم و مطمن بودم خدا در ها رو باز میکنه

    تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس خود راه بگویدد که چون باید کرد

    واقعا همه خدمت من همین جمله بود استاد از شما متشکرم

    بالاخره جواد به یاری خداوند و لطف و رحمت خودش خیلی بزرگ تر شدم توی خدمتم خیلی جاها تقریبا همه جا خدا رو درک میکردم و باورش میکردم خیلی ایمان و توکلم یقینم باورم به خداوند دیدن دستانش و این که چطور دل آدما رو برام نرم میکنه کارها رو برام انجام میده اون حس خوب اون حساب باز کردن روی خودش واقعا توی خدمتم هر دو طرف قضیه شرک و ایمان رو دیدم جاهایی بود که روی دیگران حساب باز کردم و خوردم زمین و بسیار جاهایی توی خدمتم بود که روی خدا حساب باز کردم و از جایی که به ذهن هیچ کس نمیرسید برام درها رو بازکرد و فقط میگفت برو

    اونجا بود که فهمیدم خدا فقط منتظره من هست که بگم چی میخوام بسپارم و رها باشم و ایمان داشته باشم و هر طور میتونم حسم و خوب نگه دارم توی همه موارد خدمتم از مرخصی گرفته تا جاهایی که خدمت کردم تا پست دادنم تا ماموریت هام تا ساعت خدمتم تا آدم های اطرافم همه چی همه چی رو برام تغیر میداد زمانی که من تغیر میکردم اصلا یه کن فیکونی بود که بیا و ببین

    خدمت برای من خیلی خوب شد عالی شد از حس مسئولیت پذیری بیشتر زندگی از نظم از ایمان به خداوند توکل یقین از هدایت و نشانه از کار کردن بیشتر روی خودم از درک قوانین از غلبه بر ترس و بالاخره همه جوره خوب و عالی و فوق العاده بود برام خدا روشکرمیکنم برای این مسیر که واقعا مسیر راست ‌ودرست بود که نعمت هاش وارد زندگی ام شد

    سپاسگزارم هزاران مرتبه از خداوند اول و بعد از شما استاد عزیزم واقعا از اعماق وجودم ازتون ممنونم دمتون گرم عاشقتونم

    اینا رو هم گفتم برای آقایان سایت که هنوز تصمیم نگرفتن برای خدمت به خودشون و خدمت سربازی امید وارم گوشه ای از یقین و ایمان اونی‌که در این مدار هست رو پر کنه تا حرکت کنه من که بیشتر برای رد پا برای خودم نوشتم و چقدر ذوق داشتم برای این کامنت و چقدر لذت بردم چون در مسیر خدمت به خودم هستم با مستقل شدنم و مسیر جدیدی که پیش رو دارم خیلی درس هام که قبلا گرفته بودم برام مرور شد خدا روشکر و خیلی حس بهتری بهم داد برای ادامه مسیر خدا رو شکر بازهم ممنونم امیدوارم که بتونه کمکی هم بکنه به دوستانم

    تو‌خود‌ پای در راه بنه ‌و هیچ مپرس خود راه بگوید که چون باید کرد

    پناه تنها فرمانروای جهان شاد و سالم و ثروتمند و خوشبخت باشید دوستتون دارم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: