موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- خداوند همواره و به هزاران طریق، ما را به “چگونگی تحقق خواسته هایمان”هدایت می کند؛
- سمت من در تحقق خواسته ام، عمل به الهامات و جدّی گرفتن هدایت هاست؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD267MB17 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی15MB17 دقیقه
به نام توی خدایی که تا الان به این میزان شناختمت و پاسخ دادی، حست کردم، دیدمت، ندیدمت، استشمامت کردم، خوابتو دیدم، دستاتو دیدم .. به نام تو و برای تو
نمیدونم چی بنویسم .. ولی میدونم باید بنویسم! چون این جلسه این موضوع سربازی دقیقا trend این روزهای من و تمرین ستاره ی قطبی امروز من بود .. که خدایا یک نشانه بهم بده .. یکی دیگه .. یالا یکی دیگه ..
استاد جان ممنونم که به دلت گوش میدی و درست هر فایلی را میذاری هر چیزی را میگی هر کاری که میکنی انقدر متصلی و در صلح ماشاا.. که همیشه هدایتی جلو میری و با اون هدایتت با اون بودنت در درست ترین زمان و مکان مناسب هر کسی که توی مدارش باشه به اندازه ی ظرفش (ّباورهاش) پاسخش را میگیره .. راهکار میبینه .. ایده میبینه ..
خلاصه اصلاا این هدایت و هدایتی زندگی کردن یک حالی داره که … به خاطر همین هم ازتون تشکر میکنم هم تحسین دمتون گرم.
اگر شما هم به این درجه اتصال و صلح و موفقیت و زندگی در بهشت رسیدید من هم میتونم چون بیلِ شما و من یکیه ..
پروردگاریی که کل آسمان ها و زمینی که عبث نیافریدی
پروردگاری که شب و روز را بی عبث و بیهوده نیافریدی
پروردگاری که اگاهی، و محیط به هر چیزی به تمام جهان و جهانیان
پروردگاری که شنوایی و بینا به هر چیزی و هر چیزی باز
پروردگاری که به یک پرنده در آسمان بی انتهایت و به مورچه در دل خاک و به انسان از زمین و اُسمان با بارانت روزی فراوان و بی منت اعطا میکنی
پروردگاری که انسان ها را با تمام پیچیدگیاشون و تفاوت هاشون، زمین را با تمام موجوداتش، گل و گیاه و خاک و آب و آتش و نور و خورشید و ماه را همه چیز همه چیز هر چیزی جزء به جزء این کل را خلق کردی و هدایت میکنی به سمتِ کمالشون .
پروردگاریی که من راا میبخشی و می آمرزی
مرا هدایت کن که چی بنویسم .. این لحظه .. همین لحظه لحظه ای که تو هستی و همه از تو .. چی میخوای بگی توسط من .. چه حرفی … چه درکی .. چه اگاهی .. سپاس گزارم ..
بگو بگو .. شدم محرم اسرار .. دلم آرومه ..
بیش از سه سال که غیبت سربازی دارم به خاطر دلایل زیاد به خاطر پیروی از قلبم به خاطر مهاجرت به خاطر عشق و علاقه ام …
و یک روزی که همین پارسال بود آذر تصمیم گرفتم که این مسئله را حلش کنم چون توانایی حل مسئله دارم و باورش دارم که دارم ..
از اون کوچیکی به خودم میگفتم من سربازی نمیرم .. من معافم .. خب وقتی که بزرگتر شدم قد کشیدم سن و عقلم میگفتم به خانواده ام به دوستانم که من نمیرم من معافم .. اما میگفتن چطور .. منم نمیدونستم .. اتفاقات زیادی افتاد تا اینکه رسیدم به تصمیم گیری روز آذر ماه پارسال ..
تصمیمی که با هدایتم به سمت یکی از راهکارها در سایت که به قلم مریم جان تحسین برانگیز بود.
اینجوری بود که مریم جان پاسخ داد به سوال یکی از هم پاره هام .. اگر همین الان خب کارت معافیتتو گرفتی بعدش چی؟ بعدش میخوای چکار کنی؟ بعدش چی .. اصلا چرا میخوای که این کارتو بگیری .. مریم جان گفت به این سوال ها فکر کن ..
من فکر کردم گفتم خب وقتی این کارتو بگیرم پاسپورتمو میگیرم و استارت جهان گردی را از همین ترکیه میزنم بعد از تکاملی که دو سوم ایران را گشتم و ایران گردی گردم ..
اوکی ..
قدم بعدی که مریم جان گفت این بود که گرفتن کارت معافیت در راستای قدم برداشتن برای سربازی هست
اوکی ..
اتفاقی که افتاد منم تصمیم گرفتم که این کارتو بگیرم حتما چون برام خواسته ام پیش از پیش مهم شده بود و میدونستم حتما من باید قدم عملی براش بردارم
یک ماه بعد یعنی اواخر دی ماه، در حالی که از نظر احساسی بهترین بودم و ثبات داشتم در عین حال یک برگه زیر در خونه ام بود اول صبح ساعت ۸ .. وقتی همون اول صبح اینو دیدم یک لحظه جا خوردم!
سلام بر هموطن عزیز اقای محمد فتحی .. شما سربازی فراری هستی عزیزم .. خودتو به پاسگاه معرفی کن تا این سریع وضعیتش مشخص بشه .. اگر نیای خودمون میاییم و دستگیرت میکنیم
خب راستش اگر حضرت فیلم باشی جا میخوری یهو اول صبح اینو ببینی ..
لحظه های اول که هزاران اروور توی ذهنم بود .. یک شوکِ واقعی ..
ولی به لطفِ کار کردن روی خودم و استفاده از آموزش های پدر عزیزم تونستم توی ده دقیقه ای تقریبا حالمو سرجاش بیارم اونم با این ابررر باوررر
که وقتی تو روی خودت داری کار میکنی و حالت خوبه وقتی که یک تضادی پیش میاد یک ناخواسته ای پیش میاد شایدد در ظاهر زشت اومده ولی بدون که اومده کمکت کنه تو را به خواسته ات برسونه
اره چند باری اینو مرور کردم و یاد چندتا خاطرات افتادم .. یعنی جهت دهی کردم یا یادمم نمیاد جهت دهی به لطف و هدایت خداوند شد ذهنم .. و آروم شدم .. آروم .. آرومی که با ” الابذکر الله تطمئن القلوب بودش .. در هر صورت هر چقدرمم ارزش ایجاد کردم در کل دنیا و دل ها را به خدا با تمام وجودم با قلمم با عکس های سفرم با سفرنامه های بی انتها ارزشمندم و .. در هر صورت هر چی دارم از خداست هر چی هر چی .. مال خودشِ ..
اوکی ..
همون روزا که این پیام را دیدم با اینکه پاهام یکم میلرزید ولی خب رفتم پاسگاه ..
تا رفتم اونجا! سرباز اونجا با روی خوش بهم گفت داستان چیه .. منم گفتم که اینجوریه .. قبل از اینکه برم اون آقای اصلی را ببینم
دیدممم بلافاصله روی خندان بهم گفت .. اقا یک بخش نامه جدید اومده که هر کسی بیش از یکسال غیبت داشته توی همون شهر خودش خدمت کنه
گفتم اوکی .. ممنونم .. رفتم با همون اقای اصلی صحبت کردم و داستان این غیبت را گفتم که این سال ها به سفر بودم و درست کردن کارهای دستی و کارآفرینی هر چند کوچک برای سه نفر با همون درست کردن دریم کچر و بافتن دستنبد و پای بند و هدبند .. و گفتم درخواستم را که چقدررر دوست دارم حالا که اینجا انقدر به سفر بودم سفرهای خارجیم را هم شروع کنم
بهم گفت با شادی! که چقدرر خوب آقا جون شما بیا سربازی همینجا هم که خدمت میکنی بیا و این دو سال سریع میگذره و ” جالب اینجا بود که ایشون بهم گفت که؛ به این فکر کن! که پاسپورتتو گرفتی و رفتی نروژ و استرالیا و آمریکا و … ” اخه بهش گفتم که دوستای خارجی زیادی دارم که باهاشون توی سفرهام آشنا شدم ..
بدجوررر دلمممم اونجااا با این حرفااا آروممم بود .. بدجور ارامش داشتمممم .. انگار اونجا خونه ام بود …
یک دلیل برای این حس و حالم را میدونم! اونم ایمان بود .. میتونستم به ترس ها ادامه بدم وا بدم شاخ و برگ بدم تا اینکه انقدرر اوضاع بد میشد و با ماشین پلیس میومدند منو میبردند! ولی گفتم نه! من خودم میرم .. میترسم و اقدام میکنم ..
و وقتی رفتم اینجوری بود و شد ..
همون روز بهم گفت که قدم های بعدیم چیه .. رفتم انجام دادم ..
و از دی تا فروردین ماهی که دفترچمو پست کردم .. تقریبا هر روز ماشین پلیس میدیدم وقتی بیرون میرفتم و میدیدم این نشانه ها که خداوند داره تاییدش میکنه .. و سپاس گزاری ازش میکردم که من درست زمانی بیرون اومدم درست جایی هستم که این ماشین را میبینم ..
اما این ماه ها یک تغییراتی بوده و به وجود اومد ..
همچنان با کار کردن روی خودم .. من واا ندادم به سربازی رفتن بلکه به همون چیزی که همیشه میگفتم وایِ بیشتری دادم یعنی معافیت .. حالا این وا دادن چطوری شد .. آیاا خود به خودی بود؟ سر به هوا بود؟ داستانش چیه مارکو؟ بهمون بگو که چطور انقدر آرامش داری بهمون بگو که چرا اینقدر ایمان داری به خواسته ات ..
خب راستش، چقدر این وقتّ شب حوس ِ قهوه ای که جزیی پایان ناپذیر از منه کردم .. من برم یک قهوه لاته درست کنم با اینکه ۶ ساعت پیشم درست کردم و یک سرویسم برم و بیام و ادامه اش را به امید خدا بدم .. اگر زنده باشم ..
اوهوم امروز یک قهوه جدید گرفتم خیلییی بینظیره .. ۳۰۰ گرم .. نصفش دونِ عربیکای بسیار خوش بو لایت رُستِ و یک ربعش، کلمبیای لایت رست و اون ربعش، چِری هست .. ترکیب بینظیرش شده، برای کسایی که مثل من عاشق قهوه ی شیرین بدون هیچ افزدونی هست، مناسبِ واقعا .. قهوه ای که به خاطر دونه های عربیکاش عطر و رایحه ی فوق العاده فوق العاده استثنایی داره واقعا دیوونه ات میکنه و اما ترکیب اون دو ربع هم، بهش یک کِرمای عالی و البته کافئین مناسبی میده که در کل در کنار شیر پرچرب واقعا مزه اش خاطر خاه هر قلب و زبان و سلیقه ای میشه .. okay Thank you
Here We Go.. oom It’s really amazing hallelujah
این قهوه هم داستان داره ها از وقتی که به تهران مهاجرت کردم و به یکی از بهترین و گرون ترین کافه رستوران های تهران، خ فرشته هدایت شدم سال ۹۶ و همون تماس هایی که خانواده و دوستانم با من میگرفتند و تعریف های من داستان های من در مورد قهوه اونااا هم عاشق این موجود زنده محترم ِ شور انگیز شدند .. تمامم خانواده ی پرجمعیتم .. تمام دوستانم .. هر کسی که اسم قهوه را توی کامنت ها و یا استوری تلینگ کردن هام میخواند و گوش میداد هر کسی که توی سفر دیدم … به راحتی تونستم همه را قهوه خور کنم بیش از ۲۰۰ نفر تا الان، و شایدم خیلیی بیشتر سود تونستم برسونم به بازار قهوه نه با تعریف کردنم! نه با ادا و اشاره و ایما، بلکه فقط با عشقی که به این نعمت دارم عشقی که به خدای خودم دارم آخه وقتی تو عاشق خودت باشی همه عاشق تو میشن و من دیدم که قهوه چقدر باعث شد توی این سال ها و سفرهای مارکوپولی ام به آدما نزدیک تر بشم و بهتر بتونم ارتباط موثر برقرار کنم.
اما هیچ وقت قهوه و کافه داری را احساس نکردم رسالتم بوده باشه .. اوکی . بریم سر داستان اصلی ..
چرا من اقدام کردم برای گرفتن این کارت؟
خب بذارید یک آمار بگم
سال ۹۷ همون موقعا من میتونستم با درکی که داشتم؛ ۶ تا ۸ ماه کسری بگیرم
سال ۹۸ یک قانون جدید اومده بود که برای افرادی که باباشون رزمنده بوده و اون زمانی که بسیجی در پایگاه بوده را هم جز کسری میشه و من با این قانون ۱۴ ماه میتونستم کسری بگیرم ..
اما یک چیز! و اونم همه ی کسری ها را زمانی میتونی در قانون سربازی ایرانی بگیری که تو هیچ غیبتی نداشته باشی ..
خب چرا با اینکه اینا را میدونستم بازم اقدام کردم؟
راستش هیچ وقتی برام منطقی نبود! اینکه چرا همچین قانونی هست که تو نمیتونی کسری و این چیزها بگیری وقتی که غیبت داری .. چرا کسایی که این قانونو گذاشتند اینجوری فکر کردند .. چرا اینجوری فکر نکردند چرا نیمه ی پر لیوان را ندیدند که بگند بابا چقدر خوب ادمایی که غیبت دارند حتما دلیل هاشون بینظیرن! حتما پی کسب و کار خودشون علاقه ی خودشون رفتند الان کلی کارآفرینی کردند .. یعنی این نگاه را من مثبت بین دارم خب .. هر باری که سوال میپرسیدم برام منطقی نبود که چرا نمیشه .. گفتم ولش کن بیخیال .. میشه عوض بشه .. تمام قانون های کشوری که انسان ها گذاشتند میشه عوض بشه اونی که عوض نمیشه قوانین ثابت جهانی هست که از قبل بوده و هست و خواهد بود
در واقع من با این باور یک مقدار ایمانم بیشتر شد
خب محمد ایا همین ایمان کافی بود بعدش چی؟ بعدش چکار کردی؟
خب راستش نه اگر از من میپرسی هیچ وقت یک میزان ایمانِ کافی نیست توی جهانی که براساس رشد اگر میخوای خرد و له نشی بین چرخ دنده های دنیا تو هم باید پا به پاش حرکت کنی و رشد کنی در واقع من مخالف Stay on your track and keep your faith هستم بلکه میگم و باور دارم که stay on your track and IMPROVE YOUR FAITH
اخه اون جمله ی قبلی را یک فرد انگیزشی میگفت .. ولی وقتی بهش بلند بلند بلند فکرر کردم دیدم جور در نمیاد با قوانین! دیدم اصلا داستان حفظ کردن کسی و یا چیزی نیست! داستان داستان سعی بر تمرکز ِ لیزری روی خلق کردن ِ مولد بودنِ ( مرجع: قدم دوم جلسه چهار ) و نه استفاده از داشته ها؛ هر چند ایمان در این حد و امروزت باشه. Come on
بعدش هیچ کاری نکردم .. خودش اومد! وقتی دید من قدم های اولی را برداشتم
چی شد چی شد؟!
خب هم زمان شده بود با ورودم به قدم چهار جلسه اول و دوم که پدر در مورد الگوسازی میگه کاملا ..
روندی که هر خواسته ای برات میتونه به این شکل عالی ترین منطقی بشه و به میزانی که منطقی میشه مقاومت هات کنار میزنی ایده میاد راهکار میاد تو قدم برمیداری ..
یعنی میخوای محمد بگی الگو پیدا کردی واسه معافیتت با تمام این وجود و تفاسیر با اینکه میدونستی شما که غیبت نداری نمیتونی حداقل کسری بگیری و خلاصه باس بری ؟؟
آره دقیقا عزیزم .. و بهترین الگوم .. همین برادرم پنجم بود! که فقط دو ماه و ۲۰ روز رفت خدمت .. دو ماه رفته بود اموزشی که برگشت و قانون سه برادری اومد و معافیتش را گرفت .. گفتم اگر برای ایشون شده پس برای منم میشه .. قانون یکیه .. خالق یکیه مالک یکیه روزی رسان و هدایت کننده من و تمام جهان یکیه ..
همین یک الگو؟
نه راستش، بسنده نکردم، خب من یک عادت خیلی خوبی را درونِ خودم ایجاد کردم عزیزم .. اینکه سعی میکنم وقتی بذارم برای کامنت خواندن .. مخصوصا کامنت های قدم ..و اگر از من میپرسی جلسه دوم سوم قدم دوم جوووون میده واسه خواندن و باورسازی .. تا الان بین ۱۰۰و خورده ای صفحه اش ۹۰ صفحه ای را خواندم و یادداشت برداری کردم اینجوری که هر کسی به خواسته ای رسیده نوشتم توی دفتر سبزم که ببین خدا برای این عزیز شده گوشی جدید .. شده خونه ی جدید .. شده سلامتی .. شده شفای مادر شده همسری که میخواد با همون ویژگی ها .. شده کسب و کار مورد علاقه شده مشتری فراوان .. شده دلار شده ماشین .. شده هر چیزی که باور داشتی که میشه خدات واست جورش کنه اوکیش کنه میشه .. میشه خدا به همون ظرف آبی در بیاد که تو با انرژی ای که توی ذهنت با تکرار و تکرارش به جهان هستی میفرستی در بیاد.
توی همین کامنت هاا دیدم .. حسن جان .. مسعود جان .. علی جان و .. چندین و چند نفر دیگه خواستند و معاف شدند اصلا ..
یعنی اینجوری ایمان عملیت بیشتر شد منطقی تر شد واست که شما هم میتونی معاف بشی؟
آره خب .. البته هیچ کدوم از بچه ها توی نوشته هاشون ندیدم که غیبت داشته باشند .. یعنی الگوی این چنینی ندیدم ..
پس چی! یعنی میخوای چی بگی؟ میشه واضح تر بگی؟
خب راستش من از خدایم هدایت خواستم اخه هیچ الگوی با شرایط خودم ندیدم توی این چند ماه از دی تا فروردین و ..
راستش دوست من، خب درسته الگو ندارم ولی یک سری اتفاقات افتاد که ایمانم بیشتر شد ..
میشه بگی چطوری؟ چون مثال زدن واقعا میتونه منطقیش کنه؟
اوکی، با کمال میل
مثلا همین چند روز پیش بایستی میرفتم کمیسیون چشم توی اهواز .. وقتی رفتم ۵۰ نفر دیگه مثل خودم اومده بودند که چمششون معاینه بشه و توی اون همه آدمممم من فقط با یک نفر هم صحبت به صورت ادامه وار شدم .. خب اولش گفتم اونم اومده مثل من .. و همین سوال را ازش پرسیدم که دیدم اومد بهم گفت که نه! من برای معافیت پزشکی اومدم! گفتم ایول مبارک باشه ..
۹۰ دقیقه بعد وقتی که من کارم تموم شده بود و منتظر ماشین بودم که بیاد و بریم به خواهر زاده ام دم بیمارستان گفتم من بایددد معاف بشمم .. لبخندی زد و گفت چرا آخه! برای چی .. همون لحظه که خیره به افق بودم دیدم توی همین منتظر بودن همون لحظه همون لحظه که گفتممم من بایدد معاف بشم لحظه بعدش اونو گفت .. دقیقاا چشم تو چشم همون پسری شدم که معاف شده بود .. و همون لحظه یک ایمانی یک نوری درونم احساس کردم که خدا داره با من حرف میزنه .. و داره بهم میگه درسته الان هیچی نیست هیچ دلیلی .. ولی درست میشه .. اینم نشانه اش عزیزم تو فقط ادامه بده.
پس میخوای محمد بگی با دیدن نشانه ها تو ایمانت را بیشتر میکنی و البته بیشتر کردی؟
آره اره دقیقا .. خداروشکر میکنم که زبان نشانه ها را درک میکنم .. و خودم را تحسین میکنم
خب منم تحسینت میکنم عزیزم واقعا ممنونم برای این مصاحبه ..
منم ازت ممنونم خدا جونم (چشمک) که هدایتم کردی .. واقعاا بازم بهت اثبات کردی همون شعره را که تو خود پای در ره بنما و هیچ مپرس که راه بهت میگه ادامه را .. ممنونم
خب چیزی دیگه هست که بخوای بگی در انتهای این نوشته؟
خب راستش خدا جون درس های خوبی توی این موضوع گرفتم .. الان اردیبهشت ماه و اول خرداد امسال من میرم آموزشی .. ولی خب آرامش دارم .. میدونم که میشه یک دری وا میکنی وقتی واقعا عملکرد من را میبینی ایمان من را میبینی ..
برام الان طبیعیه که همین فردا بگی یک قانون جدید دقیقااا واسه فردی مثل خودت اومده باور دارم که من واقعا خلقش کردم .. بیشتر از همیشه آخه خداوندا باور کردم اصلا همین مورد شده یکی از بهترین دستاوردهای سال گذشته ام اینکه بیشتر باور کردم تو منو هدایت میکنی به سمت ِ کانون توجه ام ..
اما یک درس خیلی مهمی که گرفتم در مورد تجسم و توی همین توجه کردن و باور هم راستای خواسته ..
چی را؟ بهمون بگو خوشحال تر میشه جهان برای این ایجاد ارزش، ممنونم محمد
راستش، من میومدم خودم را تجسم کنم ولی میرفتم به مثلا یک دوران اموزشی ساده و خوب .. و یا اینکه مثلا یک جای خیلی خوبی افتادم توی تهران در واقع شمال تهران .. و ..
بعد یک روز متوجه این اشتباه شدم که خواسته ی من اگر معافیت کاملِ پس تجسم اون نقطه ها چیه! در واقع دارم باورهای هم جهتِ خواسته را ایجاد نمیکنم الان و انرژیم یک جای دیگه در واقع روی ناخواسته دارم میبرم ..
به خاطر همینم کلا از وقتی که اینو متوجه شدم هر وقت میخوام تجسم کنم ذهنم را اصلا جایی به جز معافیت کامل نمیبرم .. و روی همین زووم این میکنم .. تا تجسمم هم راستای خواسته ام باشه ..
اوکی ممنونم محمد به خاطر این نکته قابل تامل ..
منم ممنونم خداجونم سپاس گزارم ازت که بهم فرصت دوباره ی زندگی و تجربه کردن خودم را دادی، سپاس گزارم که میتونم بنویسم به این زیبایی و شگفتی اور و تاثیرگذار و الهام بخش که اول دلِ خودم را میبره و آروم تر میکنه .. ممنونم به خاطر همه ی نعمت هایی که بهم اعطا کردی به خاطر این خانواده ی بینظیر و دوست داشتنی به خاطر پدر به خاطر مریم جان .. ممنونم پروردگارا ممنونم
من میدونم و باور دارم که توی این حرکت کردن ِ بالاخره یک دری وا میشه که الان خودم نمیدونم ولی میشه .. این فرمول همیشه درسته .. من + خدای درست= دسترسی به همه چیز ..
پروردگارا دعا میکنم که ایمان ابراهیمی بهمون اعطا کنی .. آخه دنیا با ایمان و عمل و حرکتِ که قشنگ تر میشه و فکرشو کن که توی راستای عشق و علاقه اتم باشه دیگه نور الی نوره خداجون ..
دوستون دارم.
اوه اوه یک چیز دیگه یادم اومد خداجون!
*حتما مهمه که اومدی کامنتت را ویرایش کنی؟ So What you want to say us؟
میخوام مثل خودت خدا جون که وقتی قرآنتو میخوانم همش میگی با مثال روشن با منطقی روشن برای شما مردم زمین بیان کردیم .. بگم ..
اومم باریکلا . .بگو ببینم پدر سوخته! (لبخند)
توی جاده هستم .. تاریک ِ تاریک .. سوار ماشینم .. الان توی نقطه ی A هستم .. و میدونم و این خواسته به وضوح رسیده که قدم بعدی مقصد بعدی؛ نقطه ی B هست .. خب جاده که تاریکه .. مقصد را میدونم و میدونم از چه مسیری باس برم پیش فرض البته .. اوکی .. ماشین را روشن میکنم عزم رفتن میکنم نور بالا میزنم .. فقط صد متر جلوم روشنه … هیچچچچی مشخص نیست اصلا و ابدا .. فقط یک راه دارم اونم اینه که صدمتر را برم جلو آخ وقتی صدمتر را برم صدمتر بعدی هم خود به خود لاجرممم روشن میشه هویدا میشه صدمتری که الان توی این نقطه ای که هستم جز تاریکی نمیبینم ..
خدا: خب
خب به جمالت خدا جون (لبخند)
یک چیزی را درک کردم خیلی خیلی بیشتر از همیشه اونم اینه که مقصدِ مهم نیست به خودی خود .. اخه بارهااا تا قبل از این درکی که الان میگم رسیدم به مقصد هاا ولی وقتی وقتی رسیدم و اون موقع میخواستم فقط لذتِ را ببرم خب دو سه روزی بردم لذت را ولی بعدش کم باد شدم و گفتم همـــــــش همین … بودددد؟ این همه خودمو چیز کردم آخرش همین .. ای بابا .. و اونجا بهم یک درسِ حسابی دادی .. این پازل را کامل ترش کردی .. بهم گفتی محمد یک فرق اساسی هست بین خواسته و احساس خوشبختی، خوشبختی اینجوری بدست نمیاد که به خواسته ات برسی احساس خوشبختی کنی .. خوشبختی احساسِ خوب در لحظه است جانم .. اینو بارهاای بارر به خودت بگو .. خوشبختی احساس خوبِ در لحظه است و این احساس خوب از توجه بر نکات مثبت میاد از باورهای درست میاد
بازم تکرار کن .. اصلا بذار یک آهنگش کنیم خداجون گیتارم که بلدم .. اها بیا گام دو ماژور اوکیه ..
درن دَن دن .. خوشبختی خوشبختی .. آی خوشبختی .. احساسِ خوب در لحظه است .. یوهووووو ..
خدا: عاا باریکلاا عا باریکلااا ببین همینه که میگم احسنت بر خودم که همچین موجودی را خلق کردم فتبارک الله احسن الخالقین .. واقعا جات که فقط تو بهشته شاه پسر .. تو لیاقت بهترین هاا را داری لیاقت یک زندگی بهشتی اوهوم .. واقعا بهت افتخار میکنم افرین افرین افرین ..
قربونت من برم خداجون .. مخلصیم .. از خودت یاد گرفتم! .. از جاده .. از سفر .. از دست بینظیرت .. پدر .. مری .. بچه ها .. همه همه واقعاا
چیزی دیگه هست که بخوای بگی؟
خب با این درکِ من توی جاده سعی میکنم فقط به چیزهای مثبت توجه کنم .. و از مسیررر بخوام که لذت ببرم .. واقعا قبلا چطوری به خواسته ام میرسیدم با کم ترین لذت یا اصلا بدون لذت و حالا همش هر لحظه ی این مسیر دارم سعی میکنم با در لحظه زندگی کردن لذت ببرم و عشق کنم و برم جلو ..
در واقع من وابسته ی مقصدم در اینجا خدا جون که گرفتن کارت معافیت ِ نیستم میرم جلو و سعی میکنم از این روند طی کردن به این خواسته لذت ببرم درس بگیرم. همین.
ممنونم عاشقتم.