مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- خداوند به بی نهایت طریق در حال هدایت ماست؛
- وقتی به الهامات خود عمل می کنی، درها باز می شود؛
- تنها جریان حاکم بر هستی، جریان خیر و خوبی است اما اورهای محدودکننده ما، جلوی جاری ماندن این جریان در زندگی مان را گرفته اند؛
- رشد در هر حوزه ای را از منبعِ آن پیگیر باش و به دنبال واسطه نباش؛
- تمرکز خارپشتی روی هدف؛
- وقتی نشانه ای دریافت کردی، برای عمل آن، هرگز به دلت شکّ راه نده؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD496MB31 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 14 | باید پارو نزد…29MB31 دقیقه
سلام استاد عزیزم بهترین استاد و معلم من
روزتون مبارک باشه مهربان ترین استاد
چی بگم و چجوری بگم که حق این تبریک رو ادا کرده باشم…آخه کدوم استاد و معلمی اینهمه آگاهی رو که خودش به تک تک شون عمل کرده و نتایجش گواه ِ همه چیه، میاد میشینه ۴ساعت اونم بدون دریافت هیچ هزینه ای فقط و فقط بخاطر اون بزرگی ِ روحش بخاطر اون احساس عشق و رسالتی که در خودش یافته،اینهمه آگاهی ناب رو در اختیار شاگردانش قرار میده. استاد واقعا نمیدونم چطور از شما سپاس گزاری کنم ولی از اونجایی که میدونم ارزشمند ترین هدیه برای شما،نتایج ِ شاگردان تون هست ،مخصوصا اونجاهایی که خدای خودتونو در زندگی های ما.در کسب و کار ما،در روابط و سلامتی ما ،بصورت های مختلف،مشاهده میکنین و اشک در چشمان تون حلقه میزنه و به گوشه ای خیره میشین و به قول دوستان، اون دُر گرانبهایی که مهمان چشماتون شده رو زیر لبه ی کلاه تون،پنهان میکنین، من اومدم تا باز هم گوشه ای از نمودِ این خدای دوست داشتنی که توی زندگیم هویدا کردین رو،براتون هدیه بیارم.میدونم که هنوز بسیااااار بسیاااااار راه دارم تا برسم به اونجاهایی که باید، به اونجایی که شما هستین، اما از شما یاد گرفتم که باید برای هر موفقیت و پیشرفتی توی این مسیر، سپاس گزار باشم،از خدا. از شما مهربان ترین استاد…و از خودم .و از شما یاد گرفتم که بااااااید نتایجم رو به شیوه های مختلف برای خودم یادآوری کنم. بنویسم،نقاشی کنم،بگم،تایپ کنم تا ثابت قدم تر بمونم توی این مسیر. من می نویسم تا رد پا بذارم
می نویسم تا اون لبخند ِ آغشته به اشک، دوباره مهمون ِ صورت پر مهرتون بشه استاد عزیزم….
استاد جان،من از شما توحید رو یاد گرفتم، اونجایی که گفتین بجای حرف زدن و ایراد گرفتن از دیگران و انگ مشرک زدن بهشون، رفتین سر وقت ترس هاتون و ایمان تون رو نشون دادین .استاد ،منم توی این مسیر،خیللللییی ترس ها داشتم و دارم
همون جایی که از شغل کارمندی که به قول شما،رویای خیلیاست، اومدم بیرون
سه بار استعفا نوشتم تا بالاخره موافقت کردن.چون نیروی بی حاشیه و بی درد سری بودم براشون. سرم به کار خودم بود. اجازه ی توسری زدن به هیچ کی نمیدادم،حتی بعضی پزشکایی که درون شون لبریز از خشم و حقارت بود.
اما حاشیه و درد سری نداشتم برا هیچکی.
استاد جان.من اونجا هنوز با شما آشنا نبودم و حدود دو سال بعد این سعادت نصیبم شد ولی فقط بخاطر اینکه فهمیدم برای این کار آفریده نشدم و روحیاتم با این محیط و این افراد و این کار و اون همه استرس که روی تمام زندگیم و فرزند و همسرم اثر گذاشته بود،ساز گاز نیست و یک بار بخاطر بی عدالتی و تبعیضی که مسئول اتاق عمل مون،توی برنامه ی شیفت ها و مرخصی ها بین ِ پرسنل میذاشت و خیلی دلی برنامه ریزی میکرد برا شیفت ها و مرخصی ها،ایستادم و حرفم رو زدم و گفتم چرا به من که ۴ماهه درخواست مرخصی میدم برا اینکه یه تولد کوچیک بتونم بگیرم برا پسر کوچولوم،مرخصی نمیدین.ولی به فلانی توی این ۴ماه هررررررماه مرخصی دادین؟و اونجا اون مسئول فکر نمیکرد که من بایستم و نذارم بهم ظلم بشه و برا همین خیلی بهم ریخت و بدتر،اصلا فکر نمی کرد که برم پیش مترون و درخواست استعفامو بنویسم و بگم دیگه نمیام.
استاد جان، اونجا همه خواستن رای منو بزنن یا دلسوزی بود یا هرچی، نمیدونم
مثلا میگفتن اینکارو نکن استعفا نده،بازار کار اشباعه بیکار میمونی باید بشینی خونه بچه داری و شوهر داری کنی و …..ولی استاد، من اصلا این چیزا برام مهم نبود اصلا نمیتونستم بمونم توی محیط کاری که ظلم رو تحمل کنم که کارش با روحیه م با لطافتم ناسازگار بود.من حتی بعد از اون ماجرا اصلا حتی یه بیمارستانم نرفتم فرم درخداست کار پر کنم.فقط یه جا رفته بودم و در این دو سالی که گذشت دو سه بااار از همونجا بهم زنگ زدن که برم کار کنم اما بهشون گفتم که اون فرم منو معدوم کنن و دیگه بهم زنگ نزنن.
استاد عزیزم
کاری که شب شیفت بودم و صبح میرسیدم خونه ولی انققققدددررر عاشق ِ دوخت و دوز و کارهای هنری بودم که نمیومدم مث همکاران، خونه بخوابم تا ظهر (چون کاری که علاقه ت باشه،ازش خسته نمیشی که برسی خونه بری بیفتی از خستگی و به زمین و زمان غر بزنی) من میرسیدم خونه با عشق کار هنری میکردم دوخت و دوز میکردم به خونه میرسیدم و غرق لذتی میشدم که با دنیا دنیا پولی که از اون شغل کارمندی میگرفتم، برام برابری نمیکرد…
استادجان
من اونجا استعفا دادم، با وجود همه ی حرفهایی که بهم میزدن که نباید اینکارو بکنم،
با وجود اینکه همسرم شغل آزاد دارن و همه یه جورایی میگفتن لااقل تو برو کارمندی و جاپاتو محکم کن برا پیری کوری تون….😑😑و من یک احساس محکمی درونم بود یه صدای مهربون و بلندی که میگفت تو نباید اینجا باشی ،من پشتت هستم،من از رحم مادر،کنارت بودم،همه چیزو برات مهیا کردم تا به امروز،غصه ی چی رو میخوری،کاری که فکر میکنی درسته رو انحام بده.
باید پار و نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هررررجا دلش خواست
به هرجا برو بدون ساحل همونجاست.. .
و استاد جان،من ایمانم رو نشون دادم (یه ذره،فقط یه ذره)و حدود ۲سال بعد این بیماری شروع شد و کلی از همون همکارایی که به من میگفتن داری اشتباه میکنی، آرزو میکردن کاش زودتر استعفا داده بودن و توی اون محیط آلوده و پر استرس،نبودن.چون وقتی این بیماری اومد، نیاز به کادر درمان چنننننندین برابر شد و دیگه با استعفای کسی موافقت نمیشد.استاد عزیزم
من هم وقتی به عقب بر میگردم و نگاه میکنم، میبینم خدایی که شما بهم شناسوندین که الان تا اسمش میاد،قند توی دلم آب میشه بجای ترس و وحشت، حتی اون روزایی که مثل الان نمیشناختمش، هوامو داشته و دستمو محکم گرفته.این خدا رو کدوم روضه و مجلسی به ما شناسوندن؟ این خدایی که هدایتت میکنه،وقتی حتی هنوز اونجوری که حقشه، نشناختی ش…😢استاد جان چطور از شما سپاس گزاری کنم که این خدا رو برام رو نمایی کردین
من خیلی وقته با اون خدای غضب ناک ِ پر از عقده و فقر، غریبه ام
از همون وقتی که شما گفتی این خدا یک سیستمه
از همون وقتی که گفتی اون هیچ ظلمی بهم نمیکنه
این منم که گاهی با افکار و باورهای خرابم، جریان نعمت و زیبایی رو در زندگیم متوقف کردم
و گاهی که یک قدم به سمتش برداشتم او به سمتم دوید و منو روی شونه هاش نشوند و گفت :تو به حرفای مردم کاری ت نباشه، گوشت به هدایت من باشه و الهامی که بهت میکنم و عمل کن و عمل کن و عمل کن و دیگه نه ترسی از آینده و پیری کوری داشته باش و نه غمی از گذشته.
استاد عزیزم
من از حدود یک سال قبل که با شما آشنا شدم، کسب و کار ِ مورد علاقه ی خودم رو از اتاق پسر کوچولوم اونم با یک چرخ سیاه قدیمی و پر سر و صدا و داغون که ۷۰هشتاد سالشه🙈شروع کردم،اتاق ِ اون وروجک و کارگاه ِ کوچک ِ من، مشترکه چون هنوز اتاق مجزا برای خودم ندارم اما اجازه ندادم محدودیت های حال حاضرم، فریزم کنه.
از زمانی که از شما شنیدم هر کاری که بهش علاقه داشته باشم، پتانسیل بی نهایتی برای ثروت ساختن داره، شروع کردم ،بیزنس خودمو ران کردم و کوچولو کوچولو،با همین بیزنس کوچیک، سرمایه ساختم و لوازم و ابزار اولیه کارم رو تهیه کردم و به لطف الله و آموزه های دانلودی و پر ارزش ِ شما ،درآمد ساختم اونم از کاری که فقط و فقط و فقط علاقه داشتم بهش
در شروع،هیچ تخصصی هیچ کلاسی هیچ مربی هییییچ دوره آموزشی نرفتم ولی هر روز با تمرین و تکرار و عشق و علاقه. خودمو به چالش کشیدم و مهارتهامو گسترش دادم و خدا رو هزاران مرتبه شکر الان هنوز به سال نرسیده، از پیج خودم بدون هیچگونه تبلیغی به درآمدهای میلیونی رسیدم. منی که هیچ آموزشی ندیده بودم منی که رشته دانشگاهم کارم کارشناسی بیهوشی بود، نه هنر!!!
اما احساس کردم هنر. اون چیزیه که حالم باهاش بهتره و رفتم سراغش و باهاش کلی پول ساختم.
استاد جان خیلی دوست تون داریم الهی که سالهای سال بمونین برامون.ازتون سپاس گزارم مهربان و سخاوتمند ترین استادم❤