گفتگو با دوستان 15 | هیچ بهانه ای پذیرفتنی نیست

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • 12 قدم، مسیر تکاملی خلق زندگی دلخواه از دل همان شرایطی است که الان داری؛
  • جهان طبق قانون، امکانات دنیای اطراف شما را بر اساس باورها و اهداف جدیدتان از نو بروزرسانی می کند؛
  • همه ما به یک اندازه به خداوند به عنوان منبع خوشبختی، دسترسی داریم؛
  • بهود در کدام قسمت از زندگی ات را همین حالا می توانی شروع کنی؟

منابع بیشتر:

«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    537MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 15 | هیچ بهانه ای پذیرفتنی نیست
    31MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

312 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سارا خیاط» در این صفحه: 1
  1. -
    سارا خیاط گفته:
    مدت عضویت: 2599 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد گلم،سلام خانوم شایسته عزیز

    سلام شکیبا جان،سلام عادله جان و سلام سید علی عزیز و تمام دوستان خانواده عزیزم

    من سعیده هستم خواهر سارا

    وای خدایا شکرت دارم چی میشنوم

    الان بیش از 6ساعته که دارم فایل میبینم و چه حسن ختامی

    خدایا شکرت ،چه انرژی داشت این فایل

    چه الگوهایی

    خدایا شکرت چقدر حالم عالیه،چقدر اشک شوق ریختم، چقدر درکش کردم خدا جوونم

    بذارید داستان خودمو اینجا بنویسم،یعنی این چند روزه همش تو دلم بود که بیا و بنویس اما نمیدونستم کجا و الان اینقدر ساده هدایت شدم

    داستان به تابستون پارسال برمی گرده

    من قبل دوسالگی مادرم رو از دست دادم،پدرمون معتاد بود و زن بابا هم که…..

    کلا از بچگی شرایطمون خیلی سخت بود،تا با شروع مسیرمون منو سارا روی روابط خانوادگیون تمرکز کردیم و انصافا همه چیز عالی بود

    ما با دوره جهان بینی شروع کردیم

    دوره 12قدم

    سفربه دور آمریکا و….

    الانم که عزت نفس و دوره ثروت1 رو داریم خداروشکر

    اینجور بود که اینقدر روابطمون عالی شده بود که زن بابامون میگفت کاش بچه های خودم هم مثل شما بودن

    گذشت تا پارسال که سارا ازدواج کرد و رابطمون خیلی خیلی بدتر از قبل شد

    تضاد ها زیاد شدن،و من به شدت تنها بودم تو خونه و دلم میخواست از خونه بزنم بیرون و تنها زندگی کنم

    اما من دختر خوبه نه تنها خونه بلکه فامیل بودم،همه میگفتن خیلی سر به راهه،خیلی حرف گوش کنه،خیلی مسیرش درسته اصلا خطایی ازش سر نزده

    و همین حرفا زنجیر پاهای من بود برای حرکت،که همه میگن من اینجورم الان بخوام برم خونه جدا بگیرم چی میگن؟؟؟و البته من پول جدا زندگی کردنم نداشتم.

    خلاصه شرک از اینور و تضاد از یه طرف دیگه منو تحت فشار گذاشته بودن و قدرت حرکت کردن رو ازم گرفتن

    تا اینکه شرایط بد و بدتر شد و من شروع کردم به هدفون گذاشتن تو طول روز در خونه و تو یه گروه سپاس گزاری که عضو بودم فعالیتم رو بیشتر و بیشتر کردم(همه اینا تقریبا4ماه طول کشید)

    گذشت تا اینکه خیلی ساده خیلی ساده من این مساله که میخوام از خونه برم رو به خواهرم که از مادر خودم بودن عنوان کردم و نمیدونید چه استقبالی شد قرار شد برم خونه صحبت کنم که نمیخوام دیگه اینجا باشم و میخوام برم واینکه کجا و چطور رو اصلا نمیدونستم

    اون شبو که دقیقا 5شنبه بود خونه سارا موندم وگفتم خدایا من رفتم خونه نمیخوام زن بابام باشه،جمعه رو باسارا اینارفتم بیرون و شب جمعه رو باز خونه سارا موندم شنبه از همونجا رفتم سرکار و ظهر سارا زنگ زد گفت بعد کار بیا اینجا صحبت کنیم گفتم چی شده گفت مامان امین(دامادمون)اینجاست باهات حرف داره

    بعد کار رفتم خونه سارا (سارا ماجرا رو برای مادر شوهرش تعریف کرده بود منم بی خبر از همه چی)وای خدایا مامان امین گفت من میخوام بیای اینجا،چندین باره دارم به امین میگم سعیده رو بیار پیش خودتون و کلی صحبت های دیگه و گفت همینجا میمونم برو خونه با بابات صحبت کن و وسایلت رو جم کن و بیا اینجا

    من رفتم خونه،زن بابام رفته بود شهرستان و نبود و کس دیگه ای هم نبود حدود نیم ساعتی تو اتاق بودم تا جراتش رو پیدا کنم که برم با بابا صحبت کنم چون بابا دست بزن داشت و…

    خلاصه تمام جراتمو جم کردم و گفتم خدایا خودت کمک کن،رفتم با بابا صحبت کردم کلی عصبانی شد،توجیح کرد و در نهایت گفت برو

    وای باورم نمیشد تا 3،4ساعت تو اتاقم داشتم گریه میکردم میگفتم خدایا اینقدر ساده بود من این همه دست دست کردم؟

    اینقدر ساده بود و من خودم رو اینقدر اذیت کردم؟

    همش گریه میکردم و خداروشکر میکردم

    وسایلمو جم کردم امین اومد دنبالم و اومدم پیش سارا اینا زندگی کنم،الان حدود 8ماهه که اینجام و واقعا دارم بهشت رو از هرجهت تجربه میکنم.

    آرامش زندگیمون هزاران برابر شد

    آدمهای اطرافمون عوض شدن

    من از ته بیماری به اوج سلامتی رسیدم

    وضعیت مالیم خیلی پیشرفت کرد

    رابطم باخودم و خدا چقدر عالی شده

    هر روزم پر از حس سپاس گزاری هست

    واین نتایج هر روز داره بیشتر میشه

    هرروز به لطف خدا بیشتر وبیشتر میشه

    خدارو شکر این مسیر همچنان ادامه داره

    خیلی دوستتون دارم

    شکیبا و عادله جون واقعا برای من الگو هستید همیشه کامنتاتون بهم حال عالی میداد و الان صداهای خوشگلتون بهم حس بی نظیری داده خداروشکر واسه وجودتون

    استاد ممنونم مرسی واسه این صحبت های بی نظیر

    یعنی قبل باید میرفتیم کامنا میخوندم واسه فهمیدن نتایج دوستان الان خودشون میان و با صدای خوشگلشون نتایج زندگیشون رو با اون حس عالی تعریف میکنن و پشت بندش استاد توضیح میده…

    وای خدایا مگه از این عالیترم داریم…

    ممنوووونم استاد

    میبوسمتون

    خدایا شکرت بابات این حال عالیم شکرت شکرت

    در پناه خدا باشید

    سعیده خیاط

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت