مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- تغییر اساسی را از کجا شروع کنم؟
- چگونه از دل این شرایط نا امید کننده، خوشبختی ام را خلق کنم؟!
- نقطه تحول زندگی من؛
- آگاهی از دلیل اصلی نتیجه، بسیار ارزشمند تر از خود نتیجه است زیرا با تکرار و پیروی از آن دلایل، نتایج بیشتری خلق می کنیم؛
- اگر من در مسیر درست قرار بگیرم، خداوند در زمان مناسب من را با آدمهای مناسب هم مدار می کند و ما با هم ملاقات می کنیم. در نتیجه من برای پیدا کردن آدمهای مناسب تلاش نمی کنم بلکه برای هماهنگی خودم با قانون تلاش می کنم؛
- اگر ما در مسیر درست قرار بگیرم، خداوند کارها را برای من انجام می دهد همانطور که برای ابراهیم، موسی و محمد انجام داد؛
- در جهانی که فقط به فرکانس ها واکنش می دهد، روی بهبود فرکانس هایت کار کن؛
منابع بیشتر:
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD512MB33 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 16 | چگونه در مدار مناسب قرار بگیرم؟30MB33 دقیقه
سلام به روی ماه همه تون
دیدم اینجا بازار سپاسگزاری چقدر داغه، اینجا همه یادشون میمونه از هم تشکر کنند و قدردان چیزی باشند که دارند …. تو یکی از قسمت های گفتگوی استاد با دوستان دیدم استاد داره میگه : بچه ها باید یاد بگیریم از هم سپاسگزاری کنیم ….. دیدم استاد میگه اینجا تو امریکا اگه یکی مثلا درب مرکز خرید یا درب آسانسور رو برای من باز کنه من حتما ازش تشکر میکنم ….. با اینکه خیلی ها این کار رو انجام میدن و دیگران چیزی نمیگن و تشکر نمیکنن ولی من تشکر میکنم …. دیدم مریم شایسته هر بار که با استاد صحبت میکنه از صمیم قلب از استاد سپاسگزاره ؛ دیدم به قول خودتون شما بابت یه نیمرو اون طوری از مریم شایسته سپاسگزاری میکنی …… و اون با عشق برات پیتزا درست میکنه و برای یه آشپز چه لذتی از این بالاتر که غذایی رو که درست کرده با دل و جون خرده بشه و شما استاد عزیزم اون قدر با لذت غذا رو میل میکنی که آدم از لذت بردن شما لذت میبره .
چقدر گفتگوی شما رو دوست داشتم استاد با شکیبا و عادله و سید علی….. اونجا که همه شون با هم سلام میکردن و میگفتن دوستون داریم استاد ….. چقدر شکرگزاری .. سپاسگزاری …. دیدن کار خوب دیگران زیباست …..
بذارید از خودم بگم که چه گوهری رو پیدا کردم، چه پاشنیه ی آشیلی رو تو خودم پیدا کردم …. یادمه استاد تو یه فایلی گفت باید تمااااام تمرکز و انرژیتو بذاری رو پاشنه ی آشیلت و حلش کنی گفت: میدونم سخته ولی اگه درستش کنی رو کل زندگیت تاثیر میذاره اگه درستش کنی زندگیتو درست کردی ….. و استاد میگفت پاشنه ی آشیل خودش پسرش مایک هست …… یادمه تو یه فایلی میگه اگه تو زندگی میتونستم برگردم به عقب تنها موردی که دلم میخواست درستش کنم رفتارام در مورد پسرم هست… اینکه راجع به پسرم و تربیتش سخت گیری نکنم و رها تر باشم واینکه همه به یک اندازه به خدا دسترسی داریم و اونم تو مسیر هدایت میشه …. استاد سرشو تکون میده و میگه پاشنه ی آشیلمه دیگه پاشنه ی آشیلمه و باید منم رو خودم کار کنم ………. و من اون موقع اسم دو نفر تو ذهنم اومد و دیدم این دو نفر پاشنه های آشیل منن ، چون رفتاراشون ، کاراشون ، طرز برخوردشون با من، برام مهمه و دیدم تو طول روز چقدر انرژی من و تمرکز مشغول این دو نفر هست …. اسمشون رو گذاشتم پاشنه ی آشیل 1 و 2 و تو دفترم نوشتم که باید رو این 2 تا پاشنه ی آشیلم کار کنم ….. الان یه دو سه ماهی میشه که حتی سر کارم هم یه لیبل به میزم چسبوندم و نوشتم: Ashil هههههههه که جلو چشمم باشه و یادم باشه ….. بعد سعی میکردم به نکات مثبت این آدمها توجه کنم …. اما میدیدم انگار نتیجه نمیگیرم …. کاملا میفهمیدم که یه چیزایی جور در نمیاد ……. من 3 سانت میرم جلو دوباره 2 سانت میام عقب …… 4 قدم میرم جلو دوباره 5 قدم میام عقب ….. نمیفهمیدم چرا …… با اینکه تو دفترم هم نوشته بودم Ashil 1و2 و باید هر روز تیک میزدم …. یعنی سمانه امروز آیا حواست به پاشنه های آشیلت بوده یا نه ….. گاهی روزا تیک میزدم و مینوشتم عالی بودم … روزایی که رفتار اون 2 نفر یا کاراشون یا اعمالشون روم تاثیری نداشت یا رابطه ام با اون 2 نفر بهتر بود اون روزا مینوشتم ok عالی بودم و تیک میزدم ……. اما مشکل اینجا بود که باز چند قدم به جلو باز چند قدم به عقب ….. از طرفی حرف استاد دائم تو گوشم بود که اگه تو اطرافیانت آدمی وجود داره که خوشایند تو نیست و تو از کاراش یا رفتاراش خوشت نمیاد به خاطر اینه که تو هنوز بدی و تو هنوز خوشایند نیستی و تو هنوز تغییر نکردی … که اگه تغییر کنی جهان خود به خود تاکید میکنم خود به خود همه چیز و برات درست میکنه…… با خودم میگفتم خدایا من که خیلی خوب دارم رو خودم کار میکنم و خیلی نتیجه تو دستمه ….. من که تو لحظات بسیاری از روز حال دلم خوبه …. چرا این طوریه پس…. مشکل کجاست ؟!….. طوری شده بود که تو تمرین ستاره ی قطبی تو جواب اون سوالی که: ” دلم میخواد امروز چه اتفاقاتی رو تجربه کنم ؟” من مینوشتم دلم میخواد امروز کمتر این آدم رو ببینم یا کمتر باهام حرف بزنه یا حتی مینوشتم خدایا دلم میخواد از طرف این آدم مورد لطف قرار بگیرم ….. تو دلم این حرف رد میشد که نکنه این شرک باشه که دارم به خدا میگم خدایا میخوام از طرف این آدم مورد لطف قرار بگیرم ولی بعد با خودم میگفتم نه ، چون به خود اون آدم نمیگم که ؛ دارم به خدا میگم پس اوکیه ……. گذشت و گذشت و من تو این مدت فایلهای توحید عملی رو خیییییلی گوش میکردم …… اما پاشنه های آشیل من همچنان وجود داشتند و من هر بار که حرف اونها منو تحت تاثیر قرار میداد از خودم دلخر میشدم و می اومدم تو دفترم مینوشتم ….. مینوشتم و خودمو آروم میکردم که سمانه اشکال نداره اگه سخته ….. اگه هنوز رفتار اون آدمها روت تاثیر میذاره به خاطر اینه که پاشنه ی آشیلته …. و یه جایی هم استاد گفته بود پاشنه های آشیل خوب نمیشن فقط بهتر و بهتر میشن و این یعنی تا همیشه باید روشون کار کنی …… منم هی خودمو آروم میکردم که سمانه اشکال نداره آروم باش ….. سخته چون پاشنه ی آشیلته ….. به قول مدیر فنی سایت عباس منش. Com که تو اون گفتگوش با استاد ایشون گفتن که برای خودش نوشته : هر مسیر سختی مسیر اشتباست …………. من هی میدیم که این مسیر خیلی سخته …. بعد 2-3-4 ماه هنوز پیشرفتی نکردم …..داستانو تا اینجا نگه داریم تا یه چیزی رو بگم ………… تو همین روزا بود که فایلهای گفتگوی استاد با دوستان منتشر شد …. دیدم بچه ها میان میگن سلام استاد من از خدا سپاسگزام و شما دست خدا شدی و اگه خدا نبود تو دست الله نمیشدی و یکی دیگه میشد و از این حرفا …… اون موقع منم فکر میکردم که این حرفا درسته ….. حالا نه اینکه این قدر واضح بیایی تو روی استاد یا هررررر آدم دیگه ای بیایی این طوری بگی ولی در کل این فکر درسته و تمااااااام کردیت ها میرسه به خدا و تمام ……. بعد دیدم استاد تو یه فایل دیگه میگه باید از آدمها به طور خیلی شایسته ای سپاسگزاری کنی ….. دیدیم استاد میگه درب رو برای من باز میکنن من سپاسگزاری میکنم …. به خاطر غذا درست کردن یا انجام دادن کار خونه از مریم شایسته ی عزیز سپاسگزارم و …….. بعدش یه فایل دیگه منتشر شد که شکیبا و عادله و سید علی با هم حرف زدن و سلام کردن و ذوق کردن و کلی تو اون فایل از استاد تعریف و سپاسگزاری کردن و با دل و جون گفتم استاد شما تو زندگی ما خیلی تاثیر گذاشتی و خلاصه از استاد سپاسگزاری کردن ……. استاد تو اون فایل گفت اگه میخوایین برید تو سایت سرچ کنید اسم این دوستمون رو و کامنت هاشو بخونید که چقدر کامنتهای زیبایی نوشته …………. منم مشتاق شدم و همین کار رو کردم …… شکیبای عزیزم که چه متن های فوق العاده ای نوشته بود و چقدر اشعار رو درست و به جا به کار برده بود و این نشون میده بارها و بارها اون اشعار رو خونده که میدونه کدوم شعر برای کدوم قسمت نوشته ش مناسب تره ……………. دیدم ( فک کنم شکیبا ) بود که نوشته بودم من به زندگی استاد نگاه میکنم ….. میبینم استاد بسیار سپاسگزاری میکنه پس منم همین طوری رفتار میکنم و به خاطر خواهرم که برام کاچی و غذا و ….. درست میکنه متشکرم …. نوشته بود از سید علی که مثل یه برادر شده واسم و مثل یه دوست راهنماییم میکنه متشکرم و …….خلاصه ….. من اینا رو خوندم تا اینکه……………………… تا اینکه ……. یه روز با یکی از پاشنه های آشیلم که داشتم حرف میزدم بهم گفت : من این همه مدت پارکینگ و در اختیارت گذاشتم و تو ندیدی و به چشمت نمیاد …………… منم بهش گفتم بله در این مورد حق با شماست و من واقعا ممنونم ازت ……….. ولی بعد از یکی دو ساعت تازه دوزاری من افتاده بود …….. مثل پتک رو سرم فرود اومد …………… اوه خدای من از گریه صورتم خیس شد و من فهمیده بودم اشکال کارم کجاست …………. و این درحالی بود که من هررررر روز تو تمرین ستاره ی قطبی برای چندین ماه متوالی تو جواب اون سوال اول که : “به خاط چه چیزهایی همین الآن سپاسگزاری؟” مینوشتم پارکینگ داشتنم ……. چون خیلی خوشحال و راحت بودم وقتی میرفتم سر کار و ماشینم و میبردم تو پارکینگ و سر جای خودم پارک میکردم ….. یه جای پارک تو همون طبقه ی همکف پارکینگ که خیلی هم نزدیک آسانسور بود و من تو همون مسیر کمی که توی پارکینگ طی میکردم از کنار یه بنز و یه BMW رد میشدم و هر روز براشون دست تکون میدادم و میگفتم سلام پسرا …….. مثل انیمیشن های خارجی که دوبله میشه، صدامو تغییر میدادم و میگفتم: سلام پسرا … هی من اومدم …… اوه خدای من امروز یه روز جدیده …… یوهوووووو ……. حتی گاهی خودم از کارای خودم خنده م میگرفت ……. گاهی کنار ماشین من یه BMW دیگه پارک میشد نمیدونم واسه کدوم واحد بود اما از اینکه کنار ماشین بود خوشحال میشدم ……. و اینو نشونه ای میدونستم که من دارم راهو درست میرم و تو مسیر ثروتم که هر روز صبح این ماشینای خوب و میبینم ………. اما مشکل اینجا بود که با اینکه تو دفتر سپاسگزاریم و تو تمرین ستاره ی قطبی پارکینگ داشتنم رو مینوشتم و شکرگزار بودم اما حتی یک بار درست از دهنم بیرون نیومده بود که به خاطر این قضیه از اون آدم تشکر و قدردانی کنم …………….. آخ آخ اون لحظه گفتم وااااااای بر من که ناسپاسم …………… من پاشنه ی آشیل پاشنه های آشیلم رو پیدا کرده بودم …………… فهمیدم این دو تا آدم که من میگفتم آشیل 1 و 2 من هستن …. اصلا این طوری نبود …… بلکه پاشنه ی آشیل من تو عدم سپاسگزاری درست و صحیح بود ……………. من همش میخواستم سمانه ی خدا باشم ….. گیلاس خدا باشم ……. هزار بار با خودم میگفتم همه ی کردیت ها از آن رب هست و فقط رب لایق کردیت گرفتنه …………. حتی از رب خواستم بهم کمک کنه………. یادمه استاد تو یه فایلی گفت قبلا که با همسر سابقش زندگی میکرده حدودا یک سال آخر زندگی سعی میکرده خانومش رو راضی کنه ….. با ایشون صحبت کنه و اونو با خودش همراه کنه و این قضیه خیلی از تمرکز و وقت استاد رو میگرفته ……. اما یه جایی استاد با خودش گفته: نه من از حرف و حدیث مردم نمیترسم و این قضیه رو رها میکنم و میسپرم به خدا و بعد میره حق طلاق رو میده به همسرشون و میگه من که از این زندگی راضی ام ولی اگه شما میخوای جدا بشی بفرمایید این حق طلاق و هر کاری که فکر میکنی درسته انجام بده ……. و این طوری جلوی نشتی انرژی رو گرفته …… و استاد میگه من دیدم که بعد از اون قضیه چقدر درهای ثروت و رحمت بیشتر و بیشتر باز شد …… منم به وضوح میفهمیدم که این قضیه یعنی آشیل1و2 خیلی از تمرکز و انرژی منو ازم میگیره …… اصلا معلوم بود نشتی انرژی دارم ….. میرفتم سراغ خدا و از اون هدایت میخواستم و بهش گفتم با پاشنه های آشیلم چی کار کنم خدایا ؟ خیلی تمرکز و انرژی منو میگیرن ….. بهم این طوری جواب داد که : “باهاشون حال کن اما تو دلت فقط باید من باشم ” و من این جمله رو تو دفترم نوشتم و میخوندمش و میگفتم این الهام رب هست مثل آیه ی قرآن منه …. میخوندمش ولی درست درکش نمیکردم ……………تا اینکه فهمیدم دارم از اون ور بوم میفتم ………….. دیدم این دو تا آدم که من فکر میکردم پاشنه های آشیل 1و 2 من هستن اصلا این طوری نیست …….. اونا آدمهای بسیار بسیار خوبی بودن که به من بسیار لطف و مهربانی میکردن و من حتی دهن باز نمیکردم که از ته دل ازشون سپاسگزاری کنم چرا؟ چون فکر میکردم کردیت فقطططط از آن رب هست ….. چون فکر میکردم اگه کسی بهم محبت میکنه فقط دستی شده از دستان خدا و من فقطططط باید به خدا کردیت و اعتبار بدم …………… نمیفهمیدم که ای بابا سمانه ی لامصب دهنتو باز کن لبخن بزن و تشکر کن که اییییین همه مدت پارکینگ رو رایگان در اختیارت قرار داده ……. بابا لامصب یارو میره برات آب میوه هایی که دوست داری و میخره و میاره و تو فقط یه تشکر زور زورکی میکنی ازش چرا؟ که میخوای مشرک نباشی و میلیارها محبت دیگه که من از این 2 نفر میدیم و سرسری رد میشدم و با خودم میگفتم ول کن سمانه زوم نکن رو محبتشون….. تمرکز نکن رو کارشون که مشرک نباشی …………….. اونجا بود که فهمیدم من چقدر اشتباه فکر میکردم ….. چقدر نادیده میگرفتم آدمها رو …… محبت آدمها رو ……. لطف و مهربونی آدمها رو …….. تازه با خودم میگفتم اینا پاشنه های آشیل منن که باید رو خودم کار کنم تا بتونم نادیده بگیرمشون …………. من مغرور تازه فهمیده بودم که داستان از چه قراره ……………. خلاصه الآن چند روزه دارم سعی میکنم به خاطر کارهایی که برام انجام میدن و به خاطر لطفی که بهم دارن ازشون تشکر کنم …… چشمام ببینه خوبی دیگرانو ……. چشمام ببینه مهربونیه دیگرانو …… چشمام ببینه لطف دیگرانو ………… و نتیجه چی شد ؟ : الآن چند روزه رفتار این دو تا آدم (که قبلا رو مخم بودن و پاشنه های آشیل 1 و2 من بودن) کلا تغییر کرده …… من قبلا فکر میکردم نشانه ی توحیدی بودن اینه که رفتار آدمها روم تاثیری نذاره ……. و چون فوکوس کرده بودم رو فایلهای توحید عملی و فکر میکردم با نادیده کرفتن آدمها میتونم توحیدی تر باشم …… و دیگه داشتم از اون ور بوم میفتادم و میدیم هنوزم رفتار این دو نفر روم تاثیر میذاره …. پس تو دفترم مینوشتم خدایا کمتر این آدما رو ببینم که احتمال تحت تاثیر قرار گرفتنم کمتر شه که توحیدی تر باشم …..که سمانه ی تو باشم …..که گیلاس تو باشم …………. اما …… اما ……. حالا فهمیدم اون 2 نفر اصلا پاشنه های آشیل من نبودن ….. بلکه اونا دوستای خوب من بودن…. دستهای مهربون خدا بودن و هستن ….. آدمهای مهربون زندگی من بودن و هستن که کلی مهربونی نثار من میکردن و از من بی توجهی میدیدن ……………. و این طوری شد که من پاشنه ی آشیل پاشنه های آشیل 1و2 رو پیدا کردم. الآن که دارم این متن رو مینویسم ساعت 05:35 بامداده و من از این کشفم بسیار خوشحالم ……. حس میکنم جلوی یه نشتی بزرگ انرژیمو گرفتم …… دیگه نه در مقابل فقط اون 2 نفر بلکه در مقابل همه ی آدمهای دیگه هم سعی میکنم خوبیهاشونو ببینم و سپاسگزار باشم ………نشستم تو دفترم نوشتم و تعهد دادم که همواره و تا آخرین لحظات زندگیم آگاهانه از قانون بدون تغییر خداوند در زندگیم درحد توان و فهمم استفاده کنم ….. فهمیدم خدا همون موقع هم منو راهنمایی و هدایت کرده ولی من متوجه نشدم …… دیدم اون روز که از خدا هدایت خواستم بهم الهام کرد که : “باهاشون حال کن ولی تو دلت فقط باید من باشم ” حالا معنی حرف خدا رو میفهمم که یعنی سمانه با بنده های من حال کن .. بگو .. بخند …. تشکر کن …. مهربونی کن ….. مورد لطف و مهربونی قرار بگیر …. ولی یادت باشه تو سینه ی هر آدمی یک قلب وجود داره و اون جایگاه رب هست ……………………. یاد حرف استاد افتادم که تو دوره ی عشق و مودت یه جایی فک کنم داشتن درباره ی عدم وابستگی صحبت میکردن که گفت که من با این فردی که دارم باهاش زندگی میکنم (منظورش عزیز دلش بود) و ایییین همه ازش راضی ام و اییییین همه ویژگی های خوب و فوق العاده داره و از هر نظر عالیه و روابط بسیار عاشقانه ای با هم داریم …. اگر همین آدم از زندگیم بره من 2-3 ساعت نهایتا تا بعد از ظهر یه کم ناراحت باشم شاید ولی بعد نه …. زندگی جریان داره ….. و هون خدایی که این آدم رو برام آورده از این بهتر هم برام میاره …………….. دارم فایل 8 عشق و مودت رو بارها و بارها گوش میکنم دوباره که یاد بگیرم محبت کردن با وابستگی فرق داره ……… دارم یاد میگیرم میشه محبت کرد… محبت دید …. لطف کرد ….. مهربونی کرد ….. مورد لطف و مهربونی قرار گرفت …. میشه احساس دوست داشتن و سپاسگزاری رو ابراز کرد ولی وابسته نبود …………. همن چند روز پیش تو دفترم نوشتم خدایا میخوام به وضوح بفهمم که مدارم تغییر کرده و بالاتر رفته که حالا این حس قشنگ رو دارم ………….. با درک و فهمیدن اهمیت سپاسگزاری در واقع جلوی نشتی انرژیمو گرفتم …….. الهی شکرت …….. و من همچنان سمانه ی خدام …..گیلاس خدا ……… یه بارم خودش بهم گفت : ” سمانه تو واسه من که ربم عزیزی ” …………… یه بار تو یه فایلی استاد گفت قرآنی که بر محمد نازل شده به عربی هست چون زبان محمد عربی بوده ….. و درباره ی محیطی هست که محمد در اون بوده و در واقع سوالاتی هست که تو ذهن پیامبر بوده ….. و میدونم خدا به همه وحی میکنه حتی به زنبور ……….پس جملاتی که بهم وحی میشه رو مینویسم ………….. معمولا جملات کوتاهی هستن که به طور خیلی واضح و روشن تمااااااام مطلبی رو که باید بدونم در خودش گنجونده …… و در واقع آیه هایی هستن که به فارسی (چون زبان مادریم فارسی هست ) بر من سمانه وحی شده و البته درباره ی مسائلی و سوالاتی هست که تو ذهن منه …… اینا در واقع آیه های قرآن منه : یکیش همین جمله هست که بهم گفت : “تو واسه من که ربم عزیزی ” و این کاملترین جوابی بود که میتونست به سوال اون لحظه ی من داده بشه ………….. یکی دیگه ش هم همینه که : ” باهاشون حال کن ولی تو دلت فقط باید من باشم” ………….. و من میام سریع این جملات رو تو دفترم مینویسم ….. و با خودم میگم اینا آیه های قرآن منن ……
و من باید یاد بگیرم سپاسگزار باشم که سپاسگزاری بر من می افزاید ……. استاد خوبم ممنونم که داری این مسیر زیبا رو میری و هم خوت لذت میبری و جهانو گسترش میدی و هم جاپاهات میمونه برای ما ….. که وقتی به صحبت هاتون گوش میکنم و عمل میکنم و نتیجه میگرم حس میکنم پامو گذاشتم درست جا پای شما …… و میفهمم راهم درسته …… از شما هم متشکرم مریم شایسته ی زیبا که همت کردی و یه عالمه ساعت از استاد و زندگی خصوصی تون فیلم تهیه کردی ….. که چقدر تو زندگیت برنامه ریزی داری و به همه ی کارهات میرسی که خونه رو با عشق تمیز میکنی و چقدر از تمیزکاری لذت میبری ……و من گاهی که دلم مخواد اطرافم دوستایی داشته باشم با فرکانس خوب یا آدمهایی که عباس منشی فکر میکنن ….. با خودم میگم استاد دیگه اون دوست عباس منشیه منه هههههه اصلا خودشه ههههههه چی از این بالاتر که دهها و دهها ساعت فایل صوتی و تصویری دارم ازتون استاد و مریم شایسته که با حرفاش و کاراش داره باهام حرف میزنه و داره بهم یاد میده همیییییشه تحت هرررر شرایطی باید زیبا بین باشم ………. الهی شکر که دارمتون ……. و از همه ی بچه های سایت که نظر میذارن یا تو کلاب هاوس هستن و صحبت میکنن ……. الهی شکر و براستی که اگه خودمون رو تو مدار درست بذاریم آدمهای خوب، نعمتها ،شرایط خب ، ثروت و لذت لاجرم وارد زندگیمون میشه ….. ما نمیخواد کاری انجام بدیم ……. خود به خود این اتفاقات میفته …… جهان انجام میده ……
الهی شکر . . .
شاداب باشید .