گفتگو با دوستان 16 | چگونه در مدار مناسب قرار بگیرم؟

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • تغییر اساسی را از کجا شروع کنم؟
  • چگونه از دل این شرایط نا امید کننده، خوشبختی ام را خلق کنم؟!
  • نقطه تحول زندگی من؛
  • آگاهی از دلیل اصلی نتیجه، بسیار ارزشمند تر از خود نتیجه است زیرا با تکرار و پیروی از آن دلایل، نتایج بیشتری خلق می کنیم؛
  • اگر من در مسیر درست قرار بگیرم، خداوند در زمان مناسب من را با آدمهای مناسب هم مدار می کند و ما با هم ملاقات می کنیم. در نتیجه من برای پیدا کردن آدمهای مناسب تلاش نمی کنم بلکه برای هماهنگی خودم با قانون تلاش می کنم؛
  • اگر ما در مسیر درست قرار بگیرم، خداوند کارها را برای من انجام می دهد همانطور که برای ابراهیم، موسی و محمد انجام داد؛
  • در جهانی که فقط به فرکانس ها واکنش می دهد، روی بهبود فرکانس هایت کار کن؛

منابع بیشتر:

دوره روانشناسی ثروت 1 


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    512MB
    33 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 16 | چگونه در مدار مناسب قرار بگیرم؟
    30MB
    33 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

306 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مطهره یعقوبی» در این صفحه: 2
  1. -
    مطهره یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    به نام خدایی که امیدم فقط به اوست

    خدایا مهربونم

    رب العالمین

    قدرت مطلق

    خیرو برکت بی انتها

    امشب با ایه های زیبات تو کامنت های سعیده حالی به حالیم کردی

    امشب قلبم رو اروم کردی

    ممنونم ازت

    ممنونم از شما سعیده جانم

    قلبم هنوز برای توصیف زیبایی های روح این دختر کوچیکه !!

    ولی قول دادم که اگاهانه زیبایی های اطرافم رو ببینم و تحسین کنم

    درسته که اولش تقلا هست

    انرژی باید گذاشته بشه

    ولی من شک ندارم روزی میرسم به

    درجه ای که قلبم نرم میشه

    دیگه حسادت ها نیست

    دیگه طمع ها نیست

    من اون روز فقط زیبایی هارو میبینم

    و فقط و فقط و فقط تحسین میکنم

    و برای پیشرفت عزیزانم از صمیم قلبم خوشحالم …

    سعیده نور خدا بر جسم وجانت جاری باشد

    سعیده جان امیدوارم اتصالت همواره به رب العالمین برقرار و پایدار باشه

    و امیدوارم این پیام تاییدی باشد برای

    درستی مسیر پیش رویت

    چند روزه این جمله زیاد میاد توی ذهنم

    و مدام تکرار میکشه

    “در خواست شما تایید میشود”

    اینکه اینجا نوشتمش رو هم

    من والا نمیدونم،

    اومد نوشتم

    یا بهتره بگم گفته شد و نوشته شد!!!

    درسته !!

    من درخواست کردم

    از خود خدا درخواست کردم

    بهش گفتم این روزها یه لحظه م منو از خودش غافل نکنه

    این روزها من شدیدا به نور هدایتش نیازمندم

    وقتش رسیده انگاررر!

    حسش میکنم …

    به من هم گفته شده سعیده

    من شنیدم که گفت تو باید ازین مزون بری!!

    باید بری یک جای جدید

    من صداش رو شنیدم

    من وقتی روز جمعه روزی که همه تعطیل بودن ولی من رفته بودم کارگاه کارهام رو انجام بدم وفتی روی صندلی نشسته بودم و یهو بی مقدمه پیچ آینه ای که روی دیوار نصب بود شل شدو از دیوار پشت سرم جدا شد و پودر شد ریخت رو زمین و من هزار بار شانس اوردم که فقط یک گوشه ش پیراهنم رو پاره کرد و هیچیم نشد…در حالیکه ایینه به سر من اصابت کرده بود و بعد روی زمین افتاده بود ولی من هیچیم نشد

    من اونجا شنیدم که گفت باید بریم …

    چند روزش بعدش وقتی سقف شروع کرد ابچیکه کردن

    دوباره صدا واضح شد باید بریم

    چند روز بعدترش وقتی چوب پرده م کنده شد دوباره هشدارش رو دریافت کردم

    گفتم خدایا من کجا برم ؟

    بیا بهم بگو

    من که نمیدونم

    من که نمیفهمم

    خدایا مگه همینجا چشه؟

    خدایا تازه قبل عید بدهی ها صاف شده

    تازه رسیدیم به نقطه ی صفر …!

    بیا شروع کنیم امسال پرقدرت روی باورهای ثروت کار کنیم و این بیزینس رو یه جون تازه بدیم یک سال که هرچی دراومد رفت پیِ بدهی ها …

    بزار همینجا بمونیم …

    من التماسش کردم که بخدا دیگه نمیخوام قدم های بزرگ بردارم

    من خسته ام !!!

    من از طی نکردن تکامل هایی که باید سالهای پیش طی میشد خستم

    من از پرش های بزرگتر از قد و قواره م خستم

    من از تصمیمات هیجانی خستم

    من از بدو بدو کردن هام خسته ام …

    باز من فک کردم خیلی حالیمه گفتم خدایا میخوام تکاملم رو این بار طی کنم

    شده 2 سال دیگم تو این کارگاه کوچیک 18 متری سر میکنم ولی دیگه اینقدر بدو بدو نمیکنم عجله نمیکنم برای پیشرفت بیشتر

    میخوام لذت ببریم…

    باز من خواستم جای خدا تصمیم بگیرم

    بهم گف تو اصلا قرار نیست کاری بکنی

    بهم گف چرا فک میکنی باز قراره با اون عقل و منطق تو پیش بریم؟

    گفتم چیکار کنم؟

    بخدای اسمون ها وزمین قسم..

    به تک تک سلول های بدنم که الان در ارامش وصف ناشدنی به سر میبرن قسم…

    به همون صدایی که حتی الانم دارم میشنوم قسم …،

    این جمله رو شنیدم :

    تو فقط هیچ کاری نکن

    تو همینکه هیچ کاری نکنی خودش کلی کاره!!!

    باز من فک کردم توهمه

    گفتم استاد گفته عمل !!!

    استاد گفته

    ایمانت رو با عملت نشونم بده

    وگرنه حرف مفت میزنی…

    نه اینطوریام نیس!!!

    مگه میشه من هیچ کاری نکنم ؟؟

    همینطور شیک و مجلسی جا به جا شیم و ازینجا بریم…؟بدون زحمت؟؟

    یه زجری که باید باشه

    یه حرکتایی که بزنم دیگه!!

    اما خدا گف لطفا کاری نکن

    بالاخره تسلیمش شدم

    من با خدا معامله کردم

    گفتم من که خستم

    حوصله ی گشتنم ندارم

    اصلا نمیدونم باید کجا برم که بهترین جا باشه برام

    اگر تو یک نفر رو از درِ اینجا فرستادی

    خودش با پای خودش بیاد بگه بیا برو فلان واحد، که اون واحد هم اپشن های مورد علاقه ی منو داشته باشه من میرم

    و الّا همینجا رو تمدید میکنیم

    الله اکبر

    وقتی رها میشی

    وقتی تسلیمی

    وقتی به قول استاد میشی علی بی غم و زندگیت رو میکنی

    وقتی مومنتوم منفی رو سگ محل میکنی

    وقتی پارو هات رو میندازی رو اب میگی تو منو ببر ببینم کجا میخوای ببریم؟!

    وقتی پات رو از روی گاز برمیداری میگی

    حالا تو مسیر رو ادامه بده

    وقتی درِ ذهن منطقیت رو تخته میکنی

    میگی اجازه بده قلبم حرکت کنه

    اونجا در ها باز میشه

    الأحزاب

    وَاتَّبِعْ مَا یُوحَىٰ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا

    ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭﺣﻲ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻦ ; ﻗﻄﻌﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ .

    شاید برای اولین بار توی زندگیم انقدر ارامش رو یکجا و اینقدر طولانی مدت در خودم میبینم

    من هنوزم ارومم

    من حتی الان که چیزی به پایان اردیبهشت و پایان قراردادم نمونده ارومم

    خودم متعجبم خدا که فک کنم شاخ دراورده!!!

    سعیده من شاید هزار بار در روز این جمله رو میشنوم

    تو فقط کاری نکن

    تو همین که کاری نکنی خودش خیلی کاره!!!

    اون منو بیشتر از خودم میشناسه

    اون به حرکت های عجولانه ی من ازخودم اگاه تره !!!

    با اینکه بهش میگم باشه بابا حواسم هس

    اصلا این پروژه مال توعه

    من فقط این بار اومدم نگاه کنم

    و از همزمانی های تو ازینکه قراره من رو به بهترین نتیجه

    مهمون کنی لذت ببرم ،

    من اصلا کاری ندارم …

    ولی بازم میگه

    میگه لطفا حرکتی نکن ….

    به خدا گفته بودم یکی رو بفرس به من بگه کجا برم

    من برم همونجا

    چند روز پیش پشت چرخ بودم مشغول کار

    غرق گوش کردن به صدای استاد

    یکی از همکارام اومد دم در مزونم گفت

    من دارم تخلیه میکنم میخوام ازین جا برم

    واحد منو نمیخوای؟؟؟؟

    الله اکبررررررر

    یا خداااااا

    باورم نمیشه همونی که گفته بودم شد

    یکم فک کردم

    گفتم بزار ببینم واحدت رو …

    رفتیم و دیدمش

    همه چیش عالی بود

    شرایط عالی اما….

    من اون سمت راهرو جایی که شلوغ بود رو دوست نداشتم

    نجواها اومدن

    تو داری میترسی…

    تو از خارج شدن از دایره ی امنت میترسی…

    تو ازرو به رو شدن با ادمهای جدید با همسایه های جدید میترسی

    تو فقط حرف مهاجرت میزنی

    تو عرضه نداری از این سمت راهرو بری اون سمتش….

    من هم قاطی کردم

    رو کردم به خدا گفتم

    این شیطون منو دست انداخته

    خودت میدونی من هرررررررررکاری لازم باشه

    برای رشد وپیشرفت این بیزینس انجام میدم

    اگه قراره برم اون جا ،اگه خیر و صلاح من به اونجاست برام نشونه بفرست …

    ورها کردم

    چند روز بعدش اون همکارم اومد و گفت که من خودم با مالک صحبت کردم و اون موافقت کرده

    که تو بری اونجا فقط باید یروز هماهنگ کنید و اون بیاد و برین دفتر مدیریت و قرار داد ببندید…

    من اونجا رو خیلی دوست داشتم

    تر تمیز بود

    جای به نسبت خوبی بود منظورم اینه که حاشیه ی پاساژ بود چون واحد الانم توی راهرو هست

    ولی من اونجا رو چون خیلی شلوغه دوست نداشتم

    من دنبال یک جای اروم و دنج و البته با نورگیر عالی بودم

    اونجا خیلی تاریک بود و همیشه باید برق روشن میبود…

    ولی گفتم هرچی امر رب العالمین باشه گوش میدم …

    سعی کردم بهش نچسبم و به همکارم گفتم باشه

    انشالله در بهترین زمان میریم و قراداد میبندیم

    من حتی نرفتم از دفتر مدیریت در مورد مبلغ رهن و اجاره بپرسم

    تااینکه یکی دو روز بعد همکارم اومد و گفت مبلغ اجاره رو 6 میلیون گفتن

    اونجا فهمیدم ک این مبلغ برای من زیاده

    در مدار فعلیم این قدر مبلغ برای اجاره زیاده

    و تازه برای اون واحد که فقط 10 متر بزرگتر از واحد فعلیم هست واقعا زیاد بود

    گفتم دلم نیست و این مبلغ نمی ارزه و من هم در توانم نیس اصلا

    کلی ازش تشکر کردم و به خدا گفتم

    حالا چیکار کنم این که اینطوری شد

    چن روز بعدش دختر خالم که اون هم تو همین مجتمع مزون داره اومد پیشم

    گفت یه حرفی میگم از زبون من نشنیده بگیر

    بابات بهم زنگ زده گفته

    برو پیگیری کن ببین

    نمیشه برای واحد مطهره پول رهن ش رو بیشتر کنیم و اجاره ش رو کمتر کنن تا اون کمتر استرس داشته باشه!!!

    (من به مامان و بابام گفته بودم میخوام جابه جا شم برم یه جای کمی بزرگتر ولی اگه بتونم از پس کرایه ش بربیام میرم)

    الله اکبرررررررررر!!!!

    وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ

    ﻭ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ ﻧﻨﻬﺎﺩﻳﻢ ؟

    الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ

    ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﭘﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺷﻜﺴﺖ .(٣)

    خدایا تو کی هستی ؟؟؟

    تو چی هستی؟؟!!؟!

    من این رو در حکم یه نشونه دیدم و سپاسگزار خدا شدم

    مشتاق شدم ببینم این بازی چطور پیش میره

    وقتی خدا اینطور داره دستانش رو برای کمک به من میفرسته پس یعنی مسیرم درسته

    ایمانم بیشتر و بیشتر شد

    و توکلم قوی تر !!!

    تو هون روزها فایل جلسه ی 10 هم جهت اومد روی سایت

    باور مرجع” الخیر فی ماوقع”

    ومن گفتم هرچه پیش اید خوش اید

    یادم اومد از روزی که سعیده دختراش رو ثبت نام نکرد و تا اخرین روزها صبر کرد

    و بعدش خدا به طرز معجزه اسایی براش درها رو باز کرد

    با یاداوری اون شرایط سعیده گفتم

    حتی اگر یک روزهم به پایان قراردادم مونده باشه

    بازهم من دخالت نمیکنم تو کار خدا

    این بار میخوام صبر کنم

    =====================

    چند روز بعد بصورت هدایتی از کامنت یکی از دوستان

    هدایت شدم به فایل

    سفر به دور امریکا قسمت 160 +1

    اسمش برام عجیب بود و با یه حس کنجکاوی بازش کردم

    اون فایل درمورد میتینگ استاد با بچه های ایرانی در امریکا بود که بچه ها داشتن ازنتایجشون

    صحبت میکردن

    وقتی نوبت به یک اقایی رسید که جواهر فروش بودن و شروع به صحبت کردن

    من سراپا گوش شدم

    توی حرفهاشون میگفتن که در کانادا گویا در یک مرکز خرید که تازه افتتاح شده و تک و توک در حد 4،5 تا واحد در طبقه ی اول باز شده ایشون در طبقه دوم انتهای راهرو جایی ک به ظاهر اصلا پاخور مشتری نداره مغازه شون رو میزنن و بعدها که رشد کردن میشن الگوی خیلی ها که میان و تو اون پاساژ مغازه میزنن

    با این باورکه اگر برای اون اقا شده برای اونها هم میشه

    این جمله توی ذهنم پر رنگ شد

    طبقه ی دوم انتهای راهرو…!!!!

    نمیدونم همون روز یا شایدم روز بعد وقتی

    داشتم با پله برقی میرفتم طبقه دوم سرویس بهداشتی،دقیقا روبه روی پله برقی چشمم افتاد به واحد خالی روبه روم برای یک لحظه اون جمله مرور شد

    “طبقه دوم انتهای راهرو”

    تکه های پازل رو کنار هم چیدم و

    تصویر واضح تر شد

    پیشنهاد کرایه ی بالا برای اون واحد 28 متری در طبقه +1

    وصحبتهای اون اقا در سفربه دورامریکا

    حالا برام حکم یه نشونه رو داشت

    صدای خدا رو شنیدم

    اگه همین الان بگن تو کل این مجتمع یک واحد رو انتخاب کن همونُ بهت میدیم کدومو میگی؟

    گفتم خدایا خودت که به قلب من اگاه تری

    من یجا روست دارم نورگیرش عالی باشه

    من دوست دارم اطرافم خیلی شلوغ نباشه

    من دوست دارم به پله ها و اسانسور نزدیک باشه

    من دوست دارم تر تمیز باشه و رنگ نخواد

    من دوست دارم تو طبقه دوم باشه نزدیک سرویس بهداشتی…

    و بعد به خدا گفتم این واحد همونه درسته؟

    این دقیقا طبقه دوم و انتهای راهروست

    دقیقا اخرین واحد توی راهروی طبقه ی دوم

    وقتی دقیق تر شدم دیدم همه ی اپشن های موردعلاقه ی منو داره

    به علاوه کلی اپشن دیگه!!!!!!

    ازهمونا که استاد میگه من اصلا خیلی از این خواسته هام رو نمی شناختم که بخوام داشته باشمشون

    اونها همون نعمت های بغیر الحساب بودن

    برای استاد

    و من به چشم دیدم که چطور خدا نعمت های به غیرالحسابش رو به من نشون داد

    واضح ترینش 3 تا صندلی چرخدار تقریبا نوووووو بود که دقیقا من بهشون نیاز دارم و قصد خریدش رو داشتم ولی قلبم میگه من میرم اون واحد و اون صندلی ها رو از صاحبش میخرم

    و اینطوری کارها برای من اسون میشه

    درست طبق معامله م باخدا

    این بار قرار نیس من کاری بکنم

    قراره خدا مدیریت کنه اوضاع رو…

    خدا خودش صندلی هارو میاره تو مزون جدیدم

    بدون اینکه من ساعتها تو بازار بگردم و بعدش کلی هزینه کنم ماشین کرایه کنم و اونها رو بیارم مزون .

    صندلی ها همین الان اماده ست

    خیلی خوشحال شدم

    حسم عالی بود عالی ترررررر شد

    باز هم گفتم خدایا هرچه خیره همون بشه

    رفتم شماره ی مالک اون واحد رو از دفتر مدیریت گرفتم

    مدیریت گفت این اقا گفته اصلا قصد اجاره دادن نداره و اگر هم بده فقط رهن کامل میدیم

    مبلغ رهن 200 میلیون

    بااینکه به طور معمول باید

    بااین حرفها پا پس میکشیدم

    اخه مبلغ200 میلیون کجا و من کجا؟؟؟

    من توی دلم گفتم اگه خدا گفته کاریت نباشه این مسئله ت به من مربوطه

    پس ینی بقیه هیشکاره ن!!!!

    به قول رزای عزیزم

    دفتر مدیریت کیه بابا؛

    قدرت دست خداست!!!

    شماره رو گرفتم و وقتی فامیل مالک رو گفت

    تو دلم هزار بار خدا رو شکر کردم

    اقای توکلی….!!!!

    به خدا گفتم توکل برخودت …

    دلم روشنه ..

    وقتی نجوا ها اومد که بابا این ادم اصلا راضی نمیشه تو از کجا میخوای پول رهن رو بیاری؟؟؟

    یاد حرف بابام افتادم که گفته بود

    نمیشه پول رهن رو بیشتر کنیم

    تا مطهره کمتر جوش کرایه رو بزنه؟؟

    بااینکه میدونستم بابام دیگه در این حد رو نمیتونه ساپورت کنه و اون مثلا توقع 20،30 تومن رو داشته

    ولی همین یک فکت قوی شد و ذهن منطقی من رو خاموش کرد

    که مهم نیس بابا خودش گفته

    اون حتما پول داره

    بازهم همزمانی های هدایت های الهی قلبم رو اروم کرد

    باخودم گفتم

    بزار اصلا یه زنگ بزنم شاید کمتر کرد….

    خلاصه روز پنج شنبه 18اردیبهشت به اون اقا زنگ زدم و تو قلبم گفتم خدایا اگر به خیر و صلاح من هست

    خودت قلب این ادم رو برای من نرم کن

    و اون اقا در جواب گفت که ما اگر بخوایم جابه جابشیم یکسری میز و صندلی داریم اونجا که جایی نداریم براشون …

    به من گفت بهش بگو ازت میخرم

    اگر میفروشی شون..

    .

    پیشنهادم رو دادم و اون اقا ازم خواست که یکم فرصت بهش بدم

    گفت خبرتون میکنم

    گفت شنبه بهم زنگ بزن و خبر قطعی شو بگیر

    من بازهم به خدا واگذار کردم

    و امروز شنبه وقتی زنگش زدم با کلی معذرت خواهی گفت که فراموش کرده و بهش فرصت بدم تا عصر خبرم میکنه

    اینجمله رو گفت

    چون نمیخوام بی ادبی بشه

    خودش بهم زنگ میزنه

    چقدر تحسین کردم این ادب و شعور و احترامی که این انسان شریف به من گذاشت

    به خدا گفتم من راضیم ازت

    حتی اگر این واحد برای من نشه

    ولی من توی همین مسیر انقدر همزمانی ها ومعجزه هات رو دیدم که کلی ایمانم رو تقویت کرده و کلی من رو در برابر هدایت های تو تسلیم تر کرده …

    اگر همینجا بمونم خوبه

    اگر برم خیلی خوبه

    در هرحال خدایا راضیم ازت

    من منتظر جواب اون اقا هستم

    تو دلم مدام به خدامیگفتم

    ینی من الان نباید کاری کنم؟

    وخدا این ایات رو از زبان سعیده ی عزیز

    بر من نازل کرد:

    اصلا نیاز نیست کار بزرگی انجام بدید،به الله قسم…

    من خودم مثل شما تا میشنیدم استاد میگفت ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    چهارستون بدنم میلرزید که من به هیچی نمیرسم چون هیچ غلطی نکردم!

    عمل شما ایمان به الله!عمل شما بستن ورودی های منفیه،عمل شما حذف کردن آدم های سمیه،عمل شما گوش کردن به آموزش های استاده،عمل شما سپاسگزار بودن در هر لحظه ست،عمل شما نگاه کردن به اتفاقات از زاویه ای که بهتون احساس بهتری میده!

    بعد که بستر رو درست ساختید!

    به خدا!

    شما در زمان مناسب،در مکان مناسب،با آدم ها،ایده ها،شرایط،و هرچیزی که لازمه،هم مدار میشید و باهاش برخورد میکنید

    شما روی ریل قرار میگیرید

    بعد بهتون گفته میشه چیکار کنید،کجا برید یا چه حرفی بزنید

    نشونه ش هم اینکه:کاملا بدون تقلا و به آسونی وارد زندگیتون میشه…

    و دوباره داره این صدا تکرار میشه

    تو فقط کاری نکن

    همین که کاری نکنی خودش کلی کاره!!!

    خدایا تسلیییییییییم!!!

    خودت درستش کن.

    وتمام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    مطهره یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    به نام خدایی که همواره در حال هدایت کردن من است…

    قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی غُلَامٌ وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا

    ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ !

    ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﭘﺴﺮﻱ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ

    ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﺴﺮم ﻧﺎﺯﺍ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

    ﻭ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻱ ﺑﻪ ﻓﺮﺗﻮﺗﻲ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺍم ؟ !(٨)

    قَالَ کَذَٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا

    [ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻭﺣﻲ ﺑﻪ ﺍﻭ ]ﮔﻔﺖ : ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ

    [ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻲ ، ﻭﻟﻲ ]ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺍﻳﻦ [ ﻛﺎﺭ ] ﺑﺮ ﻣﻦ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ ،

    ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ

    ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﺒﻮﺩﻱ ﺁﻓﺮﻳﺪم .(٩)

    از روزی که هدایت شدم به خواندن سوره ی مریم و این ایات رو با درکی متفاوت تر از گذشته خواندم و در اونها تعقل و تفکر کردم

    احساس میکنم به قول استاد مدارم تصاعدی رشد کرده

    به خدای اسمانها وزمین قسم

    از اینهمه همزمانی و هماهنگی این سیستم ،

    دیگه دارم به قهقرا میرم

    فقط بزارید برممممممم منننننننن!!!

    استاد معجزه رو دیدم

    درهاباز شد

    خدا به وعده اش عمل کرد

    همون خدایی که به زکریا درحالی که پیر و فرتوت بود فرزندی عطا کرد

    دقیقا به من هم نعمتش را ارزانی کرد

    درحالیکه من هم با شرایط حال حاضرم کاملا نشدنی میدونستم که بخوام ازین واحد جابه جا بشم و برم تو واحدی که همهههههههههه نشدنی میدونستن که اونجا به کسی اجاره داده بشه

    اون هم با این شرایطی که خدا برای من قراردادش رو تنظیم کرد!!!

    الله اکبررررررر

    الله اکبررر

    استاد من با خدا معامله کردم

    و عجب معامله ای بود

    سراسر سوووووود!!!!

    سراسر خیر و برکت !!!

    سراسر لذت !!!!

    و سراسر نعمت !!!!

    خدا از اول تا اخرش رو انجام داد

    و من هر قدم که این پروسه پیش میرفت هر لحظه اش ایمانم به خدا قوی و قوی تر میشد…

    دل مالک این واحد جدید رو نرم کرد

    واون با شرایط من موافقت کرد و

    رضایت داد

    10 میلیون تومان برای پول پیش کم داشتم خدا از جایی که فکرش رو نمیکردم برام رسوند

    صندلی نداشتم میخواستم نو بخرم

    توی اون واحد چنتا صندلی نو بود که خدااونها رو برای من اونجا گذاشته

    تازه بزار ازین بگم؛

    یک کمد ویترینی بزرررررررگ هم همونجا بود که خیلی برای من خوب بود روزی ک رفتم از پشت شیشه ش نگاه کردم داخلش رو خواهرم گف این کمده روهم از صاحبش بخر به درد تو میخوره.

    ومن گفتم فعلا پول ندارم حالا همین صندلی هارو میخرم بعدا کمد هم جور میشه انشالله

    و استاد باورتون نمیشه

    روزی ک رفتیم با مالک قرارداد ببندیم

    همونجا گف ،گف ما همه ی وسایل رو میبریم فقط اون کمده رو ما نمیتونیم ببریم جا نداریم اون همینجا باشه شما ازش استفاده کنید هروقتم انشالله رفتید باز همینجا باشه

    خدااااااااایا

    تو چقدر دقیقی

    وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ

    وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ

    إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ

    قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا

    ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺑﺮﺩ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ،

    ﻭ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻨﺪ ،

    ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ ،

    [ ﻭ ]ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ

    [ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ] ﻣﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪ ; ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻱ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ .(٣) طلاق

    خدایا من فقط مدت کوتاهی هست که اراده کردم،

    تصمیم گرفتم

    و تعهد دادم

    که شروع کنم به خوندن قران

    و تو از همون موقع اینجوری داری رگباری نعماتت رو وارد زندگیم میکنی

    من برای خوشبختی مگه چیز دیگه ای میخوام که ندارم ؟؟؟

    خدایا راضیم ازت

    راضیم ازت

    راضیم ازت

    تو قلب من رو شاد کردی

    تو روح من رو به پرواز دراوردی

    تو من رو نجات دادی

    تو زندگیم رو بهشت کردی

    استاد الان که دارم مینویسم

    من دقیقا توی همون واحدی هستم که صفرتاصد پروسه ش رو از قرارداد تاجابه جایی وسایلم رو خود خدا انجام داد و همین دیروز کلیدش رو داد دستم و گفت مبارکت باشه

    استاد قلبم از اینهمه خوشی داره منفجر میشه

    استاد من عاشقتم که من رو وارد این مسیر کردی

    استاد تا زنده ام مدیونتم

    امروز اومدم بنویسم وردپایی بزارم برای خودم در روزها وسالهای اینده

    که مطهره

    فقط تسلیم خدا باش

    و بندگیش رو بکن

    بزار اون تو رو جلو ببره

    اون به هر چیزی دانا وتواناست

    اون تورو میرسونه به مقصدی که ارزوش رو داری

    فقط صبر کن

    واروم باش

    احساست رو خوب نگه دار

    انرژیت رو بالا نگه دار

    و سپاسگزار باش

    اجازه بده

    نتایج تو رو شگفت زده کنن

    ….

    در پناه نور حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: