مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- نتایج، فقط تا زمانی ادامه پیدا می کند که روی بهبود باورها و شخصیت خود کار می کنم؛
- لحظه ی بعدی زندگی من، با فرکانس های اکنون ام خلق می شود. پس مهم است آگاه باشم در حال توجه به چه چیزی هستم؛
- به اندازه ای که شخصیت من تغییر می کند، جهان پیرامونم نیز تغییر می کند؛
- اگر مدتهاست که تجربیات شما تغییر خاصی نکرده است یعنی هنوز تغییرات مشهود در شخصیت شما رخ نداده است و شما همان فرد با همان باورها و رفتارهای قبلی هستی؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت392MB25 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت23MB25 دقیقه
به نام خالق هدایتگر
سلام استاد جان و بهترین درودهای پروردگار تقدیم به شما
سلام مریم بانو جان. عشق و احترام خاص تقدیم به شما
سلام به همه دوستان خوبم. ارادتمندم
اتفاقا مدتیه تو فکر شکیبا جان و خواهرشون عادله کیانی فر و همسر دوست داشتنیش سید علی خوشدل هستم. اصلا نیستن. امیدوارم هرجا هستن در پناه لطف و رحمت رب العالمین شاد و تندرست و در مسیر رشد باشن.
استاد به حق گفتید جهان مثل آیینه عمل میکنه و در همون لحظه پاسخ ما رو میده. من دیدم. من حس کردم. من با تمام وجود درکش کردم.
اصلا جهان امون نمیده کلامت منعقد بشه، اصلا مکث نمیکنه تا فکری که از سرت گذشته کامل بشه و ساخته و پرداخته اش کنی، سریع کن فیکون میشه.
فقط تفاوتی که هست اینه که چشم ما و عمر ما چون مادیه و محبوس در گذر زمانه بعضی اتفاقاتی که در لحظه رخ میدن تا بتونیم پاسخ فرکانسمون رو ببینیم در دایره دید ما نیستن. ولی در حال رخ دادنن.
یعنی دقیقا مثل مثال نون گرم که خودتون تو دوره مقدس 12 قدم زدید، همون لحظه ای که یک سیگنال فکری از ذهن من می گذره و هوس نون گرم می کنم، به شرطی که ایمان داشته باشم از راه میرسه و به چگونیگیش فکر نکنم، اون نون میاد تو پروسه رسیدن به دست من.
اون فرکانس من در لحظه پاسخ داده شده اما یک فرآیندی دارن بعضی کارها که ما اون فرآیند رشد و به عمل اومدن رو گاهی نمی خواهیم با نمی تونیم ببینیم چون انسان مادی هستیم.
اما اگر به خدای این مدارها و قوانین اعتماد داشته باشیم مطمئنیم که پرونده اون درخواست در دست اجراست و بزودی اصل اون موضوع به زندگی ما وارد میشه.
حتی من تجربه کردم که دقیقا تو همون لحظه یا چند ثانیه اول پاسخم داده میشه.
چند روز پیش ابراهیم جانم به شوخی گفت هیچ صدایی دلنشین تر از sms بانک نیست
بخدا هنوز ت کلمه نیست از دهنش خارج نشده بود که sms واریزی بانک واسش اومد و چشماش گرد شد. تازه نمی دونست که کی ممکنه واسش واریز کرده باشه. کلی فکر کرد و حدس زد تا بالاخره فهمید کی بوده. که بعد از مدتی که قرار بوده پول واریز کنه همین الان تو همین لحظه واریز کرده.
خوب این اگه قانونمندی نیست پس چیه؟
خیلی مثال دارم. به لطف خدا و شاگردی کردن در مدرسه توحیدی استاد عباسمنش عزیزم تونستم یه مقدار بیشتر از قبل به اندازه تلاشم نتایج لذتبخش قانون های کیهانی رو لمس و مزه مزه کنم.
شهریور ماه گذشته که جرأت به خرج دادم و گفتم به هر قیمتی شده می خوام بیرون از خونه کار پیدا کنم، در صورتیکه نه ماشین داشتم نه فکری برای مهد کودک رفتن بچه ام داشتم، نه کسی منو می شناخت نه من کسی رو می شناختم، یه روز گوشی تلفن رو برداشتم و به هرچی دبیرستان غیرانتفاعی اطرافمون بود زنگ زدم.
یکی از همون اولین تماسهام نتیجه داد. منو واسه تدریس ریاضی دعوت کردن و بدون اینکه اصلا مدارکم رو ببینن گفتن اگه معلم خودمون رفتنش 100درصدی بشه شما حتما جایگزینش میشی.
من اون زمان داشتم فرکانس قوی ای از اعتماد به خدا رو می فرستادم. چیزی ته دلم می گفت نگران بچه نباش نمی گذاریم اذیت شه.
نگران پول اسنپت نباش همه چی جور میشه تو فقط برو.
ذهنم تا میومد دودوتا چهارتا کنه که مگه 5 تومن حقوق چیه که 4 تومنشو بدی اسنپ و مهدکودک؟ یه صدای قوی می اومد که برو نگران نباش.
توی مهر ماه یه روز که واسه یه کار اداری تهران بودم، موبایلم زنگ خورد و مدیر همون مدرسه گفت خانم رضایی شما اون روز با تلفن خونه ات زنگ زدی و شماره موبایلت رو به ما نداده بودی. من شماره خونه ات رو سیو نکردمو کلی گشتم تا از توی مموری تلفن پیداش کردم. امروز زنگ زدم خونه توم شماره موبایلتو از همسرت گرفتم.
دختر تو چرا از اول شماره موبایلتو ندادی که من اینهمه دربه در دنبالت نگردم؟
با خودم گفتم یاااااا ابالفضل وقتی قرار باشه کاری جور بشه اینجوری یکی مامور میشه همه شماره ها رو زیر و رو کنه تا پیدات کنه. خدایا شکرت.
فرداش رفتم و قرارداد نوشتم با اینکه 10 روز از مهر گذشته بود.
قبلا تعریف کردم ولی انقدر برام شیرینه که بازم می نویسم.
یک هفته نشد که با اسنپ می رفتم مدرسه و دخترمو مهد میذاشتم از 7:30 صبح تا 2:30 ظهر، که همسرم تصمیم گرفت صبح ها نره بنگاه و بمونه خونه پیش بچه.
دلتنگی من برای بچه اینجوری رفع شد. چون واقعا اذیت میشد اینهمه ساعت مهد بمونه.
هزینه مهد هم از دوش من برداشته شد.
ماشین هم عملا صبح ها خونه بود پس من با ماشین می رفتم سرکار. پس هزینه اسنپ هم حذف شد.
از طرفی کلاسهای بیشتری بهم دادن و حقوقم بجای 5 تومن شد بالای 8 تومن.
یه نگاه کردم به خودم و دیدم به چه سرعتی همه چی تغییر کرد.
اصلا هر روز شرایط متفاوت میشد بطوریکه اصلا در مهیله من نمی گنجید که چطور قراره همه چی عوض بشه و همه راضی باشن.
چرا؟
چون من از آموزشهای استاد یه شجاعتی گرفته بودم که خودمم خودمو نمی شناختم. انگار پاهام بی اراده می رفتن جلو و منو با خودشون کشون کشون میبردن.
دقیقا تو همین مهر و آبان بود که همسرم گفت دیگه بنگاه املاک نمیرم و می خوام کار قبلی خودم رو تخصصی و باتمرکز انجام بدم. تو خونه کار می کنم و نیازی هم به دفتر و دستک و هزینه و کرایه هم نیست.
تو همون آبان ماه کارش آنچنان گرفت که تونست هزینه خرید یه ماشین دنا رو دربیاره. من اصلا شاخ درآورده بودم.
از اون موقع تا الان ما همچنان از لحاظ مالی رو به رشدیم و خداروشکر داریم هی بهتر و بهتر میشیم.
حالا همین رشد مالی چقدررررر برای ما برکت و نعمت وارد زندگیمون کرده و چقدر ما رو سپاسگزارتر کرده، فقط خدا میدونه.
می خوام بگم از همون لحظه ای که من استارت ذهنی و عملی زدم برای تغییر جهان واکنش نشون داد. اتفاقات دومینو وار رخ دادن و هی درهای بیشتر و بزرگتری یکی بعد از دیگری باز شد.
خیلی برکات فقط از همین یک موضوع وارد زندگیمون شد که چندتاش رو لیست می کنم:
1- من کلی تجربه در خلال تدریس پیدا کردم.
2- چقدر دوستان خوبی تو مدرسه پیدا کردم و ارتباطات زیبایی بینمون شکل گرفت. چه خاطرات خوشی با همکارانم ساختیم.
3- درآمدی از خودم داشتم که باهاش برای خودم و فرزند و هرکسی که اراده می کردم هدیه می خریدم و اون پول فقط و فقط مال خودم بود و استقلال و اختیارش رو داشتم هرجور دام می خواد خرجش کنم.
4- با حقوقم دوره 12 قدم رو تا قدم آخر خریدم و همچنین دوره احساس لیاقت رو. و الان دارم از برکات دوره فوق العاده احساس لیاقت لذت میبرم.
5- دخترم رو از آذرماه بردم مهد کودک روزی 3 ساعت میره و کلی پیشرفت کرده. اونها تشخیص دادن با گفتاردرمانی خیلی بهتر هم میشه و من از این پیشنهاد استقبال کردم. می برمش یه کلینیک عالی توی جهانشهر کرج و بچه ام داره روز به روز اعتمادبنفسش بالاتر میره و مهارت کسب میکنه.
6- رابطه ام با همسرم هی داره عالیتر میشه و هردومون بسیار بسیار آرامش داریم کنار هم.
7- تا قبل از این رشد مالی موجودی کارتم همیشه بین 100 تا 500 هزار تومن بود ولی الان اصلا از 5 میلیون تومن پایینتر نمیاد. یعنی حداقل 10 برابر قبل فقط توی یکی از کارتهام دارم.
شاید این رقم برای بعضیا یه شوخی باشه ولی من از خدا بابتش هر روز تشکر می کنم. باورم نمیشد در عرض فقط چند ماه ورودی مالیم 10 برابر بشه. من انتظار 2-3 برابر داشتم. توی بقیه کارتهام هم حدود 40 میلیون تومن دارم. علاوه بر کارتهای همسرم که جداگانه ذخیره میکنه یا طلای آبشده و دلار و یورو باهاشون میخره.
8- دستم بازه برای خرید اقلامی که مورد نیازمه هرچند ولخرجی نمی کنم و اولویتم خرید یه خونه دیگه است.
9- بارها ناخودآگاه این حرف از دهنم دراومده که من دلم می خواد بدون فروش این خونه بتونیم یه خونه دیگه بخریم. یعنی باورم شده که میشه چیزی نفروخت و باز هم خرید. این یعنی باورهای مالیم بهتر شده.
10- خانواده های من و همسرم دیگه نگران درآمد ما نیستن و فشار ذهنیش از رومون برداشته شده. یادمه عید 2 سال پیش خونه پدرم بودم و یکهو دندون درد وحشتناکی گرفتم که بایستی سریع دندونم عصب کشی میشد. ما پولشو نداشتیم و از مادرم قرض گرفتیم. پسش هم ندادیم. البته ازمون نگرفت ولی من این چیزا یادم نمیره. الان با یادآوری همچین اتفاقاتی فقط با احساس خوب از خدا تشکر می کنم که هدایتمون کرد به مسیر پرنعمت تر و ساده تر. به آرامش و آسایش.
الان مادرم هروقت برای خرید مغازه اش پول کم داشته باشه راحت مثلا 50 میلیون تومن بهش قرض میدیم و اونم خیلی خوش حسابه و زود تسویه میکنه. این خیلی برای من لذتبخشه….
11- چند روز دیگه تولد یکی از همکارامه و منم دعوت شدم. مدیر و معاون هردو بهم پیام دادن و با نهایت عشق و محبت و احترام دعوتم کردن. هردوشون هم در مورد من از کلمه مهربون و دوست داشتنی و محترم استفاده کردن.
این روابط سالم و احترام و عشق برای من یک دنیا ارزش داره چون با فرکانس پاک قلبیم جذبش کردم. این آدمهای فوق العاده وجودشون برام ثروته.
12- چقدرررر عزت نفسم و آرامش ذهنیم بیشتر شده که می تونم با دخترم هر روز بازیهای خلاقانه کنم و به رشد مهارتی و ذهنیش کمک کنم. اگر درگیر افکار منفی بودم نمی تونستم یک مادر کافی برای فرزندم باشم و عذاب وجدانش ولم نمی کرد.
الان حس می کنم خودم دارم همزمان با دخترم شکوفاتر میشم.
13- نتایجی که تغییر باورهام تا اینجا برام رقم زده چراغ راه اول خودم، و بعد کسانی میشه که دارن دنبال نور می گردن و من هر روز نقطه های آبی دل اگیزی رو از دوستانم دریافت می کنم که بهم میگه سعیده کارت رو درست انجام دادی. همین فرمون ادامه بده.
از طرفی خودم حس شاگردی بیشتری در محضر استاد و دوستان ارزشمندم در سایت می کنم و با بیشتر کامنت خوندن هر روز دیدم بازتر و دلم گرمتر میشه.
چه نتیجه ای از این بالاتر؟
که حس کنی چرخ زندگیت روانتر میچرخه. که به چشم ببینی که داری قد می کشی. و لذتشو میبری!
الهی بی نهایت شکرت!!!!
خدایا عاشقتم.
استاد عاااااشقتمممم
به نام الله یکتا
سلام آقا محمد که همنام داداشمی. شما هم مثل برادر خودمی
با اینکه آشنایی چندانی با شما ندارم ولی انقدر حس عمیقی به دوستان سایتم دارم که فرقی نمیکنه آقا باشن یا خانم، چه سن و سالی و با چه ظاهری باشن، همه و همه برام عزیز و دوست داشتنی هستن و با خوندن نتایجشون بال درمیارم.
انقدر حس احترام و ارادت عمیقی به همه دارم که دلم میخواد فقط بیکار باشم و ساعتها بشینم کامنتهای دوستانمو بخونم.
چه خدای بزرگی داریم!
چه منتی خدا رو سر ما گذاشته که با استاد عباسمنش هم مدارمون کرده!
این قوانین جهان هستی شگفت انگیزترین چیزیه که تو عمرم شناختم. اینکه جهان مانند آیینه عمل می کند منو دیوونه خودش کرده.
برام عین یه بازی شده. همه جا دنبالش می گردم.
و جالبه که همه جا ردپاش رو پیدا می کنم.
اگر هم علمم به دونستن دلیل اتفاقات نرسه مطمئنم که فرکانسی پشتش هست که از دید من پنهانه ولی وجود داره. اون وقت دلم قرص میشه.
بی نهایت لذت بردم وقتی از تغییر دنیاتون نوشتید. اشکم جاری شد که گفتید پاستیل واسه فرزندتون نمی تونستید بخرید و کاملا اون حس رو درک می کنم. حس عجز و فشار. حس خفگی.
ولی برعکس الان. به لطف بیکران خدا و به کمک آموزشهای راستین بنده عزیز خدا استاد عباسمنش، زندگیم سراسر شده گشایش.
الهی صد هزار مرتبه شکر که در زندگی شما هم رنگ و بوش جاریه.
حس خوب اعتماد به خدایی که گفته ادعونی استجب لکم
همین الان من که از خستگی ناشی از یک روز پرکار خوابم برده بود، با صدای دلنشین sms واریزی بانک بیدار شدم و چقدر خدا رو شکر کردم که وقتی من خوابم هم برای من نعمت می فرستی، بعد یادم اومد که از بعدازظهر داشتم واسه شما و بقیه دوستانم کامنت می نوشتم و نصفه مونده.
از لطف و محبتتون بی نهایت سپاسگزارم و انرژی فوق العاده ای که از خوندن کامنت پراحساستون گرفتم رو به رسم ادب به توان 2 می رسونم و به خودتون و خانواده عزیزتون برمی گردونم. ان شاالله حسش کنید و حظ بی حساب ببرید.
نور و رحمت پروردگار تقدیم به قلب روشنتون برادر خوبم.
به نام نامی پروردگارم
فهیمه جاااااان دوست قدیمی من سلام به روی ماهت گلم
یکی از لذتبخش ترین اتفاقات دنیا دیدن حضور مستمر دوستانی مثل شما در مسیر رشده.
اینکه هستید و دست از تلاش برای بهبود همه جانبه زندگی برنمی دارید به من هم قوت و انگیزه میده که دست از تلاش برندارم و با انرژی شماها همراه بشم. و چه کسی راستگوتر و وفادارتر به عهدش از خدا؟
انگار یه قدم که با کفش برداری، بقیه اش رو خودش اسکیت پات میکنه و هلت میده به جلو که به اندازه 10 قدم سوت بزنی و فقط لذت ببری و سر بخوری.
دیروز شنیدم دوستم بعد از چندین و چند سال مستاجری بالاخره خونه خریده.
این دوست و همسایه عزیزم قبلا یه خونه ویلایی جای خوب داشتن که سر یه ورشکستگی مالی از دستش دادن و همچنان حسابهای همسرش مسدوده.
صاحبخونه اش هفته پیش یکهو خونه رو میگذاره برای فروش و در عرض 2 روز خونه فروش میره و اینا مجبور میشن پاشن.
همین اتفاق ناگهانی باعث میشه به فکر خرید خونه بیفتن با اینکه دستشون خالی بوده. ولی زن و شوهر هردو بر اثر فشار و تضادی که سالها درگیرش بودن و دیگه کارد به استخونشون رسیده بوده فقط میگن باید هرجور شده دیگه خونه بخریم و میرن جلو.
وقتی برام تعریف میکرد که چطور توی فقط 2 روز یه خونه نقلی تروتمیز پیدا کردن که هم بنگاه دار و هم صاحبخونه چطور همه جوره باهاشون راه اومدن اشکم فقط سرازیر شد و هی اسم خدا رو صدا زدم.
انگار که خدا این صاحبخونه رو مأمور کرده بود خونه اش رو بفروشه تا اینا محبور شن خونه بخرن، و اون یکی فروشنده رو هم مأمور کرده بود تا با تمام یکرنگی و خلوص نیتش خونه اش رو با شرایط خیلی خاص به این بندگان خدا بفروشه.
با پول کم و مهلت برای تهیه مابقی پول.
انقدر شاد شدم و شکرگزاری کردم از دیروز تا حالا که گفتم اگر این اتفاق رو اینجا ننویسم حق بندگیم رو ادا نکردم.
یه همچین خدایی داریم فهیمه جان که تو لب تر کنی واست فرشته هاش رو آماده به خدمت ردیف میکنه.
بعد ما هی نگران کی و کجا و چطور میشیم.
جالبه که هی یادمون میره برامون چه کارهایی کرده و دوباره به شیطان اجازه خودنمایی میدیم.
اما سربلند و مفتخرم که بگم کسی که شاگرد خوب مدرسه توحیدی استاد عباسمنش باشه شیطان جرأت نمیکنه زیاد دوروبرش بپلکه. چون روزبروز نور وجودش از ایمان به رب العالمین شعله ورتر میشه و شیطان در محضر خدا جایی برای موندن نداره.
به امید خدایی تر شدن همه مون و نزدیکتر شدن بیشتر و بیشتر به منبع نور و آگاهی.
ازت بی نهایت سپاسگزارم که برام نوشتی و خوشحالم کردی عزیزدلم.
به نام الله مهربان
سلام به مریم جان زیبا و پرتلاش
من بی نهایت شما رو تحسین می کنم و همیشه نوشته های باارزشتون رو در جای جای سایت می بینم و می خونم.
شما شایسته تحسین هستید. همیشه قوی، همیشه در حال کار کردن روی خودتون و پر انرژی. ماشاالله
خیلی خیلی از شما متشکر و سپاسگزارم که انرژی پاک قلبتون رو برام مکتوب کردید و من کاملا حسش کردم.
قبلا خیلی زیادی سرم فقط تو لاک خودم بود و نه کامنت کسی رو می خوندم و نه کامنتی می نوشتم، ولی از ابتدای سال پیش شروع کردم به شناختن دنیای اطرافم در سایت.
چشمامو باز کردم و دیدم چه جنب و جوشی هست که من خودمو ازش محروم کرده بودم، چه درسها میشه از دوستان و داستان هدایتشون گرفت و من اهمیت نداده بودم!
بعد یواش یواش ارتباطم رو با دوستان آغاز کردم و هربار داستان رشد کسی رو از نوشته هاش می خوندم یک درجه ایمانم به مسیر بیشتر میشد.
تازه فهمیدم که چرا استاد میگن بچه بنویسید و از خودتون ردپا به جا بگذارید. نوشته های دوستانتون رو بخونید تا درسها بگیرید.
و به لطف خدا الان نسبت به پارسالم از زمین تا آسمون فرق کردم و زندگیم پربارتر شده.
اونم به لطف آشنایی با زندگی دوستان خوبی مثل شما.
براتون عشق بیکران، ثروت بی پایان مادی و معنوی و سلامتی کامل آرزو می کنم.