گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • نتایج، فقط تا زمانی ادامه پیدا می کند که روی بهبود باورها و شخصیت خود کار می کنم؛
  • لحظه ی بعدی زندگی من، با فرکانس های اکنون ام خلق می شود. پس مهم است آگاه باشم در حال توجه به چه چیزی هستم؛
  • به اندازه ای که شخصیت من تغییر می کند، جهان پیرامونم نیز تغییر می کند؛
  • اگر مدتهاست که تجربیات شما تغییر خاصی نکرده است یعنی هنوز تغییرات مشهود در شخصیت شما رخ نداده است و شما همان فرد با همان باورها و رفتارهای قبلی هستی؛

این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت
    392MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت
    23MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

296 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 2
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1932 روز

    سلام به سعیده جانِ نازنینم.

    سلام به این صبح زیبای 9 مرداد، سه شنبه جان.

    صبحم رو شیرین تر کردی با کامنتت.

    * اونجا که از نسبتِ مستقیمِ پول و توحید نوشتی.

    * از تفاوت شرایط گذشته با الانت نوشتی و منطقی ذهنت رو اگاه کردی که ببینه الان کجاست.

    ممنونم که انقدر ساده و زیبا نوشتی، بی شک به دل میشینه چون از دل برآمده بود و میاد همیشه.

    توحید یعنی قدرت رو از خودم و بقیه و عوامل بیرونی بگیرم و بدم خدا.

    به تعداد بارهایی که این کار رو تمرین میکنم یعنی دارم نمره ی توحید رو داخلم بالا میبرم و برعکسش هم میشه شرک.

    من این اواخر تو تله افتادم، یعنی فکرشو هم نمیکردم بعد از بارداری و حتی قبلش که انقدر تمرکز گذاشته بودم روی حال خوب، سپاس گزاری، تحسین، توجه به زیبایی ها و نکات مثبت و … و همه جوره حس و حالم عالی بود، و منتظرِ ورودِ قند نباتمون به زندگی مون، وارد همچین گودالی بشم.

    شاید توقعم از خودم زیاده که انقدر شوکه شدم.

    الان الحمدالله مدتیه دارم برمیگردم به ساحل امنِ خدا…

    (کامنتم رو ارسال کردم و الان اومدم بخونمش و اگه نیاز به ویرایش داره انجامش بدم، قبل از ادامه ی ماجرا دلم میخواد اینو بگم که درس هایی گرفتم از این ایام:

    اینکه سخت نگیر.

    قرار نبوده و نیست تو همیشه واسه همه چیز اماده باشی، دانا باشی نسبت بهش، بلد باشی چیکار کنی، خطا نداشته باشی و …

    اونم مسیله مهمی به اسمِ ورود بچه به زندگی

    که به خودی خود هر لحظه اش تازه است و سرشار از شگفتی، و تو باید اماده شی که دایم خودتو اپدیت کنی.

    پس سرزنشی نیست که بلد نبودی و نیستی، یاد میگیری کم کم و تدریجی و تکاملی.

    سرزنشی نیست که چرا حالت بد بوده، بوده دیگه، مهم اینه یاد بگیری درک کنی گاهی حالت بده، تو هم آدمی، و یاد بگیری وقتی حالت بد شد به هر دلیلی چطور به خودت کمک کنی و نمونی تو حال بد.

    اینم تدریجی یاد میگیری شتاب نکن.

    چرا فکر میکنی حال بد وجود نداره.

    گاهی حال ادم به هر دلیلی، چالش، تضاد و … پریشون میشه، فقط تو نمیخوای قبول کنی و خودتو سرزنش میکنی چرا حالم بد شده، که سرزنش کمکت نمیکنه.

    اول بپذیر بعد تلاش کن کم کم خارج شی ازش، همین.

    خودتو مجازات نکن که حالت بد شده، کمک کن به خودت، همین.)

    برگردیم به ماجرا:

    وابسته ی نظر و حمایت دیگران شده بودم شدید چون هیچی از بچه و بچه داری نمیدونستم، صفر مطلق بودم و کمال گرایی ام میگفت نباید خطا کنی، نباید بلد نباشی، پس رفته رفته بیشتر گوش و چشمم افتاد که ببینم بقیه چی میگن؟

    میگن چیکار کن

    چیکار نکن

    تا یه جایی حقیقتا بریدم و خسته شدم از خودم که بسه، هر چی قراره بقیه بگن رو خودت تست کن، اشکال نداره، روی شهود و غریزه ات حساب کن، شهود از خودت نمیاد که بگم شرکه، شهود از منبع به تو وصله.

    هدایت و حمایت خدا از طریق شهودت بهت میرسه.

    بذار منطقت استراحت کنه.

    ادعا ندارم الان زمین تا اسمون با دو ماه اول فرق کردم، نه.

    اما اگه بخوام مثل شما مقایسه کنم خود فعلی مو با قبل میتونم بگم:

    2 الی 2/5 ماه اول پس از تولد حافظ جان:

    احساساتی نظیرِ ترس، اضطراب، وسواس، خشم، کینه، وابستگی زیاد داشتم.

    قضاوت و مقایسه زیاد داشتم تو ذهنم.

    صدای نجواهای ذهنیم خیلی بلند و زیاد بود.

    تو بچه داری منتظر بودم بقیه بگن من انجام بدم.

    لذت از زندگی نمی بردم.

    خسته و کلافه بودم به شدت.

    خوابم کم بود به شدت.

    ضعفِ جسمانی داشتم و چندین بار چپ کردم.

    فشار روحی و ذهنیِ بسیار بالایی روم بود به واسطه شرایط جدید، ورودِ بچه، بچه داری، ترس از مسیولیتهای جدیدم، شیر دادن های مکرر که بسیار خسته ام میکرد و …

    نمیتونستم هیچ کاری بکنم برای خونه و زندگیم، نه آشپزی، نه گردگیری و نظافت و …

    2/5 ماهگی حافظ جان تا الان:

    اضطراب و ترس هام کاهش پیدا کرده.

    کمی از قضاوت و مقایسه درون ذهنم کم شده، اروم تر شدم.

    صدای نجواهای ذهنیم کمی ولومش پایین اومده.

    خوابم خیلی بهتر شده، واقعا سپاس گزار خدا هستم.

    میزان خستگی و کلافگی ام خیلی خیلی کمتر شده، یه طوریه که دیگه شرایط برام عادی تر شده برای همین کمتر اذیت میشم.

    کم کم تونستم در کنار بچه داری، آشپزی کنم، به نظافت لباس ها و ظرف ها و گردگیری و جاروبرقی و ..‌. رسیدگی کنم.

    کارهایی که دلم میخواست واسه خونه ام انجام بدم رو ریز ریز انجام میدم.

    خیلی لذت بخش و ارامش بخشه خود ادم کارهای منزلش رو انجام بده.

    تا مدتی کمک گرفتن عالیه، اما از یه وقتی به بعد ادم نیاز داره برگرده به زندگیش و مدیریت زندگیش.

    یه صدای ریز و سمج و مزاحمی اون پشت ذهنم میگه

    خب که چی

    مثلا که چی

    حالا گیریم اینکار رو انجام دادی، هنوز فلان کار رو انجام ندادی.

    اینجا رو تمیز و مرتب کردی، فلان جا نامرتبه، خاک گرفته، کثیفه و …

    اینکار رو تو بچه داری یاد گرفتی بهتر انجام بدی، با فلان مرحله و چالش میخوای چیکار کنی؟

    الان تو کنترل این صدا بهتر از قبل شدم.

    قبلا سریع میترسیدم و مضطرب.

    الان سعی میکنم بگم خدا هست، کمکت میکنه، هدایتت میکنه، مراقب تو و حافظ هست، درست میشه، اشکالی نداره بلد نیستی، یاد میگیری.

    همونطور که این همه کار تو بچه داری رو بلد نبودی و تجربه نکرده بودی و کم کم یاد گرفتی.

    مگه بلد بودی بچه رو شیر بدی، بشوریش، پوشکشو عوض کنی، لباس تنش کنی، باهاش حرف بزنی، بخوابونیش، سرگرمش کنی و باهاش بازی کنی، بیرون ببریش، بغلش کنی، نوازشش کنی، بادگلوشو بگیری، ناخن هاشو کوتاه کنی، بینی شو تمیز کنی، ماساژش بدی با لوسیون و روغن، قطره هاشو بدی نوش جان کنه، قطره بریزی چشمهاش و …

    خب یادگرفتی کم کم، بقیه کارهای بچه و زندگی رو هم یاد میگیری، فقط نترس و شتاب نکن.

    صداهه میگه:

    اگه خطری پیش بیاد برای بچه چی؟

    تو هر مرحله از رشدش چالش های جدید میاد، اونارو چه میکنی؟

    تا حالا مگه خودت حفاظتش کردی از خطر و بزرگش کردی که نگران بعدشی؟

    مگه وقتی فقط یه سلول کوچولو بود تو بزرگش کردی و شد اقا حافظ قشنگ الان، که الان نگرانی نتونی؟

    حافظ، تحتِ حفاطتِ خداست، راحت باش و اسوده.

    میگه چیکار کنی، تو فقط چشم بگو و انجام بده همین.

    الان درک میکنم استاد تو فایل توحید عملی 8 یا 9 اگه اشتباه نکنم که در مورد وراثتی بودن صحبت میکردن منظور چی بوده.

    اینکه تو عامل بیرونی رو پررنگ کنی، عملا قدرت تغییر و بهبود رو از خودت گرفتی.

    مهم نیست اون عامل بیرونی چی هست، یا چه دلیلی داره، همینکه بهش قدرت بدی، قدرت رو از خودت و خدای خودت گرفتی و عملا ناتوان میشی…

    من تا مدتی که حالم بد بود قدرت رو دادم به دلیلی با عنوانِ افسردگی بعد از زایمان.

    خب بد و بدتر شدم اما سقوط نکردم، چرا؟

    چون همون موقع هم میفهمیدم یه جای کار میلنگه.

    من نباید انقدر غرق نازیبایی بشم با تمریناتی که قبلا داشتم و حالم خوب بود.

    پس چی حالمو بد کرده؟

    چرا فرکانسم انقدر پایین اومده؟

    تلاش کردم درمان کنم خودمو تو اون شرایط.

    توجه به زیبایی ها، سپاس گزاری، پیاده روی، مشاوره و …

    اگه حال بدم 100 بود زور زدنم برای بهبود، قدرتش 10 بود.

    ولی خدا رو شکر که همونم بود و رهاش نکردم.

    یعنی همونا نجاتم دادن که کم کم برگردم تو مسیر.

    با شخصیت و طرز فکر من حدود 2/5 ماه زمان نیاز داشتم تا برگردم.

    اشکالی که نداره هیچ، الان میگم افرین سمانه.

    شاید ورژنِ سمانه قبل از اشنایی با استاد، ماه های بیشتری زمان نیاز داشت تا برگرده به خودش و قدرت خدا.

    الان حکمت خوندنِ کامنتت رو متوجه شدم …

    با توحید تو کامنت تو شروع شد، تا خودم خودمو تحلیل کنم و توحید درون خودمو پیدا و بیدار کنم.

    الهی شکرت بی نهایت.

    ممنونم سعیده جانم.

    روز به روز نمره ی توحید و ثروتت بالا و بالاتر بره و شاد باشی همیشه.

    در پناه خدا.

    آقای رسول خانکیِ عزیز چقدر قشنگ در پاسخ به کامنتت توضیح دادن:

    هر کجا متوجه نعمتهای توی زندگی مون شدیم و سپاس گزارشون، پس ثروتمندیم.

    فرصت رو غنیمت میدونم و همینجا براتون مینویسم اقای خانکی:

    من وقتی کامنتهای خانواده ی شما رو میخونم (شما، فاطمه جان، محمد حسن جان) تحسینتون میکنم که چقدر زیبا تمرین میکنین حرکت در مسیرِ زندگی زیبا و توحیدی رو‌.

    این کامنتتون هم برام سرشار از نور بود.

    شاید ساده به نظر برسه و بدیهی که وقتی متوجه نعمتهات بشی یعنی ثروتمندی…

    اما من الان با قلبم معنی این جمله رو درک کردم.

    برای همین خیلی بهم چسبید.

    سپاس گزارم ازتون که به ندای قلبتون گوش کردین و نوشتینش.

    الان درک کردم زمان و آزادیِ زمانی، نعمت و ثروته.

    غذا خوردن در ارامش و راحتی، نعمت و ثروته.

    خوابِ خوب و امن و عمیق، نعمت و ثروته.

    اینکه بچه تو بغل کنی، شیر بخوره و تو بغلت بخوابه در ارامش و لبخند، نعمت و ثروته.

    اینکه صبحانه تو اماده کنی بیاری بغل بچه ات بخوری که خوابه، تا حضورت رو حس کنه و ارامش بگیره در خواب، نعمت و ثروته.

    اینکه بچه تو بغل کنی تا ارامش داشته باشه و خودتم در ارامش کامنت بخونی و بنویسی، در کنارش صبحانه تو هم بخوری، نعمت و ثروته.

    اینکه بلد نباشی و خدا یادت بده تو مسیر، نعمت و ثروته.

    اینکه صبح بلند شی شیر بدی به بچه ات بعد برسی به کامنتِ سعیده جان که از توحید میگه، نعمت و ثروته.

    و کلی نعمت و ثروت دیگه که سعی میکنم هر روز به یادم بیارم و تو صفحه زیبایی ها رو ببینیم بنویسم به عنوان تکلیف، یاداوری، بهبودگرایی، سپاس گزاری، توجه به زیبایی ها و نکات مثبت، تمرین حال خوب و …

    برای فاطمه جانم، هلیسا و محمد حسن جان و اقای خانکی سلامتی و شادی و ثروت رو ارزومندم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی، الحمدالله رب العالمین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1932 روز

    سلام شیما جانم.

    اتفاقا امروز به یادت بودم و دلم میخواست برات بنویسم که الحمدالله جاش اینجاست‌.

    ازت ممنونم برای همه ی پاسخ هات برام.

    خوشحالم میکنی شیما جان.

    ممنونم که تحسینم میکنی و بهم عشقِ درونت رو هدیه میدی.

    درسته تو چالش ها ذهنم درگیری های خودشو داره ولی قشنگه که صدای استاد و آموزش هاشون میپیچه توی سرم…

    دیگه فهمیدم قرار نبوده و نیست 100 درصد عمل کنم، چون در واقعیت زندگی نمیتونم فعلا اینطوری عمل کنم، اما میتونم چند درصد تمرین و عمل کنم.

    همون چند درصد بهبود هم واسه من زمین تا آسمون حالمو عوض میکنه.

    خیلی از استاد جان ممنونم که با درس هاشون یه چراغ گرفتن تو مسیرم تا جلوی پامو بهتر ببینم، و بهم یاد میدن چطوری میتونم کیفیت زندگیمو بالاتر ببرم.

    و بسیار ممنونم برای این سایت که کلاس درس منه با کلی دوست و رفیق ناب.

    شیما جانم

    در کنار عزیزانت غرق در آرامش، شادی، سلامت، ثروت باشی هر لحظه.

    پروفایلت هم خیلی باحاله.

    خدا پشت و پناه و حافظتون باشه.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: