مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- نتایج، فقط تا زمانی ادامه پیدا می کند که روی بهبود باورها و شخصیت خود کار می کنم؛
- لحظه ی بعدی زندگی من، با فرکانس های اکنون ام خلق می شود. پس مهم است آگاه باشم در حال توجه به چه چیزی هستم؛
- به اندازه ای که شخصیت من تغییر می کند، جهان پیرامونم نیز تغییر می کند؛
- اگر مدتهاست که تجربیات شما تغییر خاصی نکرده است یعنی هنوز تغییرات مشهود در شخصیت شما رخ نداده است و شما همان فرد با همان باورها و رفتارهای قبلی هستی؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت392MB25 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت23MB25 دقیقه
باسلام خدمت شما سمانه جان
عزیزم کامنتت رو خوندم
چ همفرکانسی ای ک آدم مبهوت میمونه
اول از همه خداروشکر میکنم بابت مادر شدنت ومادر شدنم
و سلامتی پسرامون
فکر میکنم پسر من وشما هم سن باشن امیرعباس من 3 ماه ونیمه شده
پسری ک داستانش رو تو سایت گفتم با قانون جذب بدستش آوردم
شرایطی ک شما گذروندی مثل من بوده اما تفاوتی ک بوده من فرزند دومم هست
وشما فرزند اول
حقیقتش من خیلی ترس نداشتم از بچه داری چون تجربه دومم هست و راحت همه کارهاشو میکردم
واما
هههه من دختری دارم 8 سالشه کلاس اول بود وب برادرش حسادت زیاد میکرد روزهای اول
ک البته من جذبش کردم چون گوش میکردم ب حرفای اطرافیانم قبل از زایمانم ک دخترت ب برادرش حسادت میکنه واینجوری اونجوری میشه
چقد سخت بود فضای خانه مان 180 درجه تغییر کرده بود
اولا خاستم به شما بگم من چقد چالش داشتم ههه
پسرم توی ماشین بدنیا آمد ب خاست واراده خداوند تا بیمارستان نرسیدم وبعد از زایمان من ب بیمارستان رسیدم ک فقط سرم برام گذاشتن فشار وقندم چک کردن
بند ناف پسرمو بریدن وگفتن همه چیزتون عالی هست وشب خوابیدیم صبح مرخص شدیم وتمام … اصلا یک چیزی
ک اتفاق افتاد حتی خانوادم تعجب کرده بودن وبا شوخی میگفتن تو مثل مادر بزرگهای زمان قدیم زایمان کردی بدون دکتر وبچت خودش بدنیا اومد ازبس عجله داشت
یا اینکه نترسیدی چطور نگران بچت نشدی داشت بدنیا میومد ومن واقعا جوابی نداشتم براشون میگفتم کار خداست وخدا همه کاره بود برام
مادرم دو هفته بعداز زایمانم رفت شیراز برگشت شهرشون ومن موندم ودوتا بچه
ک بزرگه کلی ب کوچیکه حسادت میکرد و هردو نیاز ب مراقبت داشتن وبزرگه از لحاظ روحی بیشتر نیاز داشت ب مراقبت
من ماندم ویک چالش بزرگ چقد خدا کمکم کرد
خیلی مدارم افت کرد
من قبل از زایمان دوره عزت نفس رو کار کرده بودم وچقدر رشد کرده بودم وتسهیل زایمان ب همین دلیل بود
چطور دستان خدا همه کارهای زندگیمو انجام میدادن
توی دوران بارداریم هرروز خیاطی میکردم وکلی لباس دوختم واسه خودمو بچه هام چقد اعتماد بنفس من بالارفت
کل خانه ام رو قبل زایمان تمیز ومرتب کردم
ب مادرم گفتم بیای من هیچی ندارم
خلاصه بعد رفتن مادرم من بمدت 2 ماه بیخابی داشتم شب یا 2 ساعت میخابیدم یا نه
وروز بعد با کمبود انرژی مواجه. بودم همش
چقد من بزرگ شدم توی این چالش
وچون دوست دارم رشد کنم عجیب هیچکس نیامد برای کمک ب من اگر هم میامدن فقط درحدی بود ک پسرم رو حموم بدن همین
وبعدش من هم شروع کردم حموم دادن بچه من از خدا خاستم بیشتر رشد کنم
اما اینقد پیش رفتم با بی خوابی و کارای خونه ودوتا بچه
ب مرحله ای رسیدم ک
کم آوردم!!!
بخاطر ضعف جسمی روحم خسته شد ..
من فقط از خدا کمک میخاستم وگریه میکردم خدایا خواهش میکنم حضورتو پررنگ کن توی قلبم منو آروم کن
همسر خوب دارم
بچه های سالم دادی بهم
زندگی خوب
آدمای سمی رو ازم دور کردی
هرچی میخام راحت مهیا میکنی برام
فقط قلب من رو آرام کن …
تو بگو چیکار کنم
من شدم مثل موسی
من ب هرخیری ک ازسمت تو بهم برسه من فقیرم
واشک میریختم
وجالبه وقتی من کمالگرا هستم افراد کمالگرا بامن هم مدارن چون هی ذهنم میگف بابا تو دیگه چته
تو که چقدر حالت خوب بود
تو هرجا پا میذاشتی اونجا انرژیش مثبت میشد
داعم خندون
داعم صبور بودی
ها کم آوردی
ودقیقا شوهرم هم میگف تو اونهمه خوب بودی نباید اینجوری بشی
وبدتر میشدم وقتی اینارو میشنیدم
تا اینکه خدا هدایتم کن
مثل همیشه منو ب حال خودم واگذار نکرد
توی سخت ترین شرایط صدای من رو شنید
ومدارمو باز بالا برد
فعالیتم توی سایت بیشتر شد
تفریحاتم بیشتر شد
کارهام کمتر شد
خابم راحتترشد
دوباره هدایت شدم ب 12 قدم وشروع کردم
دفتر جدیدی خریدم وشروع کردم عزت نفس ودوازده قدم هرروز فکر کردن ب اون حرفا
هرروز گفتم یک قدم جدیدی بردارم
تااینکه پریروز تصمیمم جدی شد
کسب وکارمو تا 1ماه دیگه راه بندازم
وچقدر خداوند نشانه بهم داد ک آفرین مسیرت درست شد
وهدایت شدم ب خواندن کامنتای سعیده شهریاری
فهمیدم مدارم بالا رفته
سجده کردم برای خدا
خدایا شکرت
والان
میخاهم خداوند یاریم کنه
باز شرایط جدید دارم
از خدا میخاهم هدایتم کنه توی کارهای بچه هام توی کسب وکارم وتو کل زندگیم ولحظه ای تنهام نذاره
وخاستم یک چیز جالب بهت بگم
من بدلیل دوران بارداریم دوره عزت نفس رو کار کرده بودم
هرچی بقیه گفتن انجام ندادم
نقض کردم همه باورهای قدیمی درمورد بچه نوزاد
بچه من زردی اصلا نگرفت
شیر خودمو بهش دادم الان 4 ماهش نشده 10 کیلو شده
بقیه گفته بودن شیرخشک بده تا چاق بشه
قطره های ویتامین بهش ندادم گفتم شیر من همه چی داره خدا همه چی از طریق شیرم ب بچم میرسونه
هرروز میگفتن اینو بده اونو بده چقد بیخیالی
من اهمیت ندادم
پسرم جلوی باد کولر میذاشتم و کیف میکرد
برعکس بچه اولم اینقد گفتن مراقب باش کوچکترین باد بهش نخوره خیلی مراعات کردم بچم دیگه تحمل نداشت سرمارو
وچقدر خداروشکر میکنم ک دوباره دارم روی بهبود شخصیتم کار میکنم
اگر دوره عزت نفس رو داری حتما کار کن اصلا متحول میشی بخدا اگر دوازده قدم داری هم عالیه هردو باعث قوی تر شدن میشه ک با هیچی دوست نداری عوضش کنی اون اعتماد بنفس رو
سمانه جان شما وپسر گلت درپناه خدا باشی