مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- چرا با اینکه می دانم بهبود باورها یک فرایند دائمی است اما باز هم در نقطه ای از مسیر فکر می کنم باورهایم به اندازه کافی قدرتمند کننده شده. در نتیجه ورودی های ذهن را کنترل نمی کنم و دوباره به عقب بر می گردم؟
- جادوی هدف های کوتاه مدت؛
- تفاوت حسادت سازنده با حسادت مخرب؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD349MB22 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 21 | کلید زنده نگه داشتن انگیزه ها21MB22 دقیقه
خدا رو شکر خدایاشکرت خدایا شکر خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
حالم خیلی خوبه حالم خیلی خوبه خالم خیلی خوبه حالم حیلی خوبه عالم خیلی خوبه حالم خیلی خوبه
به نام خدا
سلام به همه عباسمنشی ها
باورم نمیشه که این دنیا چقدر دقیقه خدا جون
محسن دقیقا سوال من رو پرسید
من هم یه زمانی هیچ افتخاری تو زندگیم نمی دیدم بخودم گفتم یه چیز خوب می خوام تو زندگیم که بعدا بگم اقا من فلان کار رو کردم پس از این کار هم برمیام
بسیار چاق بودم و تو مدرسه مسخره میشدم به دلایلی و درسم هم افت کرده بود در برهه آب و تصمیم گرفتم که تغییر کنم و نتیجه اون شد که :
۲۴ کیلو توی چند ماه کم کنم به رشته مورد علاقم رفتم توب فوتبال جزو تین منتخب شدم توی شنا چندی رتبه آوردم تو شهر و تو استان سوم شدم
با کسانی دوست شدم که مجانی هر روز استخر می رفتم
شاگرد داشتم و آموزش می دادم
تیم نداشت شهرمون و عضو تیم شهر دیگه شدم و به سرعت کاپتان اونجا شدم
یه مدت با دکتر های متخصص که استخر کرایه کرده بودند تمرین می کردم
آخرین مسابقه چندین متر نفر دوم از من جا موند
در درس شکوفا شدم
گاهی از روز ها ۱۲ ساعت مطالعه داشتم
سحر خیز شده بودم
رابطم با خدا عالی شده بود
کلی لباس و چیر های جدید بر خلاف گذشته وارد زندگیم می شد
ماه رمضان کلا روزه بودم و شبا بیدار بودم و با خدا صحبت می کردم خیلی بهم نزدیک شده بودیم
یوگا یلد گرفتن و در اون تا حد خوبی پیش رفتم
در آزمون تیزهوشان و همچنین نمونه دولتی قبول شدم
خدا شاهده یه مدرسه تیزهوشان تو تهران توی رویام بود و من از شهرستان به تهران مهاجرت کردم و نمره من به اونجا خورد و همه چیز عالی شده بود اما شل کرمد دیگه عمل کردن و حرکت رو کنار گذاشتم یا اینکه بهتر بگم راحتی تکون نخوردن بهتر از تلاش کردن بود
و من فک می کردم همه چیز می دونم و تو توهم من دیگه فوقالعاده هستم بودم
خودم می دونستم که دارم گول ذهنم رو می خورم و همین دونستن و باز دست کشیدن از تغییر و بهبود بزرگترین ضربه رو بهم زد
به قول قرآن اونهایی از راه درست باز می گردند وقتی می دونن که اینکار درسته و با آگاهی کامل دوباره مسیر اشتباه قبلی رو طی می کنند مانند سگی هستند که چه آنها با آنها کاری داشته باشی (شاید منظور نشونه ها و هدایتی باشه که بخش توجه نمیشه)
چه کاری نداشته باشی (تضاد نباشه) پارس می کند(تغییری توی زندگیش ایجاد نمیکنه و همون مسیر قبلی پر از انتقاد و اعتراض پوچ رو طی می کنه )