مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- چرا با اینکه می دانم بهبود باورها یک فرایند دائمی است اما باز هم در نقطه ای از مسیر فکر می کنم باورهایم به اندازه کافی قدرتمند کننده شده. در نتیجه ورودی های ذهن را کنترل نمی کنم و دوباره به عقب بر می گردم؟
- جادوی هدف های کوتاه مدت؛
- تفاوت حسادت سازنده با حسادت مخرب؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD349MB22 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 21 | کلید زنده نگه داشتن انگیزه ها21MB22 دقیقه
178مین گام روزشمارزندگی.
الهی به امیدخودت.
به نام خدا وسلام به خدا.
سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای خوبم.
خداروشکربابت بهشت کره ی خاکی که حق ماسفری ازاین بهشت،شده حال خوش واتفاقات خوش اونم بدون مقصد.
الهی سپاسگذارم بابت سلامتی کل خانواده ی، سایتی وکل خانواده ودخترگلم مرسی بابایی بااین همه ثروت.
من قبل از آشنایی باقانون جذب ،عزیزدلم تازه بازنشسته شده بود غروبها باهم میرفتیم پیاده روی.
توی مسیرمیگفتم:جیگرجان من دوست دارم.
مثل:فلانی،فلانی،فلانی که هر3نفرشون هرکدوم یک دانه دختردارن عروس کردن وتوی ساختمون حالا خودشون یاجای دیگه براشون خونه خریدن وبچه هاشون خونه دارشدن.
دوست دارم منم همچنین موقعیتی میداشتم وبا4تاپسرم وعروسهای گلم ونوه هام باهم زندگی دورهمی داشته باشیم.
البته یکیشون هم ازاقوام هستندوهم دوتادخترداره الان دختربزرگشون ازدواج کرده، خوب بهش جاه ومکان دادن ومیگفتم خوش بحالشون.
به عزیزدلم میگفتم:البته حسودی نمیکنم، ولی منم دوست دارم اینجوری باشم.نمتونستم بگم حسادت مثبت دارم.
میگفتم: آرزو دارم.
خدایاشکرت که اون3نفری که قبلنایکم روی زندگیشون حساس بودم.
اونم ازنوع حساسیت مثبت؛که به شکرانه ی خداوحضوراستادان گرامیم الان همشون ازذهنم تقریبا کمرنگ شدن.
بازهم خداراسپاسگذارم وازخودم هم تشکرویژه ای دارم که به لطف ویاری خداهمین کمرنگترین حساسیت رابه بالاترین رنگ حساسیت مثبت تبدیل کنم که سکوی پرتاب من برای زندگی کردن هدفمندانه ام باشد.آمین.
ازمعجزات پری روز زندگی قشنگم بگم براتون.
توی کامنت قبلی گفتم: که عروس گلم رواز5شنبه باخودمون آوردیم خونه مون،پری روز دوباره سونوگرافیشوبردپیش یک دکترمتخصص ترازپزشک مامایی وخاطرجمع ترباشه .
که پری روزباپسردومی عروسم رو بردیم دکترخداروشکرسلامتی دخترگلم رو به عروسم اعلام کردن وبه سمت خونه ی مادرعروسم راه افتادیم توی مسیرهوای گرم جای همتون عشق وصفا فالوده بستنی خوردیم وعروس گلم رفت خونه ی مادرش.
به سلامتی همه ی عروس ودامادهاوبچه های خودمون صلوات.
بعدهم مستقیم باپسرگلم رفتیم میدون باربرای خریدسبزی خداروشکرحدو20کیلوسبزی خریدیم.
توی مسیربه خداگفتم:خودتوامشب به من نشون بده برای همکاری وتافردابعدازظهرکل سبزیها رو بسته بندی کرده توفریزربذاری.
تارسیدیم خونه ساعت7شب بودسریع نمازخواندم وشام روحاضرکردم شروع کردم سبزی پاک کردن.
پسربزرگه گفت: یک دوش بگیرم کمکت میکنم.
پسردومی ازراه رسید، دوش گرفت نشست کمک کردن روهم رفته شاید3یا4کیلو هر دوتا شاهزاده کمک کردن. بازهم جای شکرش باقیست.
وپسربزرگم توی شستشوهم کمک میکردتاساعت 1شب هرچی سبزی پاک کردم برام شست وتاساعت3صبح کل سبزیها باکمک خودِ خداکه منوپرانرژی نگه داشته بودپاک کردم شستم روی ملحفه پهن کردم ونمازصبح باقرآن خواندم خوابیدم.
صبح ساعت9بیدارشدم شروع کردم به خردکردن سبزیها البته بادستگاه سبزی خردکن که ازوسطای کاردستگاه خاموش شدومجبورشدم بقیه اش رابادستهای پربرکت خودم خردکنم.
حدوا25سال پیش باخردکردن سبزی دستم بریده بودهمیشه میترسیدم سبزی بادست خردکنم.
پسرسومی خوب بلده اینکارو انجام بده همیشه انجام میداد ولی دیروز سرکاربود.
توی چندسال اخیر خیلی کم، به مقدارکم سبزی بادست خردکرده بودم!ولی امروزیک عالمه سبزی بودکه ترتیب کار خرد کردن رادادم تاساعت5بعدازظهربه صورت معجزه آساسبزیهابسته بندی داخل فریزروحتی بیشترظرفها سبدولگن همه جمع شدن انشاالله فرداجاروکنم.
واین هفته : گرفتن سبزی وپاک کردن و….این قله ی سنگینی که جلوچشمام بودبه لطف خدا به راحتی فتحش کردم.
منی که همیشه برای پاک کردن سبزی یاباخواهرم پاک میکردم وبچه هاهم کمک میکردن.یاقبلناکه محله ی قدیم باهمسایه هارفت وآمد داشتیم از همسایه ها کمک میگرفتم.
ولی دیشب باگوش کردن فایلهای استادوگفتگوبادوستان کل سبزیها به راحتی آب خوردن پاک شد.
وکریدیتش ازخودِ خداس.
الهی شکرت وقتی سبزیهاازتوی دست وپا جمع شد.
و3تابسته هم برای عروس گلم آماده کردم براش ببرم.
پسرهام تشکرکردن وپسربزرگه سریع همه ی وسیله هاروجمع کرد.
وشیرینی کاراینجابودکه خداهم کمکم کرد .
وهم درابعاد پسردومی تشکرکردومبلغ500هزارتومان توی کارتم زد.
گفت: اینم مزدکارهایی که ازدیشب بکوب انجام دادی مامان جان.
منم برای 4تاپسرهام دعای خیروبرکت کردم.
وساعت6بعدازظهرخوابیدم تا8شب .
خدایاشکرت که واقعاً خیلی خدایی ومنم دوست دارم خیلی بنده وتسلیمت باشم وهمیشه در رکابت قدم بردارم ولذت سوارشدن روی دوش خدارو بچشم،ولی من که بلدنیستم.
چون دفعه اولمِ که آدم شدم وگرنه توی ازل همه چی برام مهیابود.
عاشقتونم که شماهم خیلی استادی امیدوارم که منم خیلی شاکردگوش به حرف کن باعمل کردن باشم.آمین.
به آرزوی سعادت وسربلندی برای همه .