موضوع گفتگو: «باورهای محدودکننده ی ما چگونه با ورودی های مناسب و قدرتمندکننده، آرام آرام تغییر می کند»
این موضوع بر اساس سریال زندگی در بهشت | قسمت 174 است و درباره این موضوع صحبت می شود که:
دیدنِ مستندات «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» با به تصویر کشیدن نکات مثبت و زیبایی های آمریکا در جنبه های مختلف، چه تغییراتی در ذهنیت شما درباره آمریکا ایجاد کرده است
یعنی:
1.قبل از «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» چه دیدگاهی درباره آمریکا داشتید
یعنی چه دیدگاهی درباره موضوعات مختلف مثل: بنیان خانواده و روابط خانوادگی، روابط اجتماعی مردم، میزان امنیت اجتماعی، طبیعت این کشور، آزادی های مشروع یا نامشروع، انسان دوستی یا نژاد پرستی، خشونت، میزان آزادی های مذهبی، کیفیت کسب و کارها، صداقت مردم و… داشتید
2. چرا این نگرش را داشتید و این پیش فرض ها از چه منبعی و چگونه شکل گرفته بود (خانواده، تلویزیون و رسانه های جمعی، جامعه و مدرسه و …)
3.دیدنِ مستندات «برنامه سفر به دور آمریکا» و «سریال زندگی در بهشت» چه تغییراتی در نگرش شما درباره آمریکا در این جنبه ها ایجاد کرده است.
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- پیش فرضهای ذهنی ما از کجا و چگونه شکل گرفته اند و چقدر حقیقت دارند؟
- توجه به اتفاقات مثبت (دیدن، بازگو کردن و به خاطر آوردن) و پر رنگ کردن آنها در ذهن، روند رخدادهای مثبت را در زندگی فرد ادامه دار می کند؛
- ساختن ذهنیت مثبت و خوشبین یعنی: توجه به اتفاقات مثبت و پر رنگ کردن آنها در ذهن + اعراض از اتفاقات ناخواسته و کمرنگ کردن آنها در ذهن؛
- مفهوم حقیقی اعتماد به نفس؛
- قانون هم مدار شدن با آدمهای مناسب؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD753MB48 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 22 | مثبت اندیشی و تاثیر آن در زندگی44MB48 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 24 آذر رو با عشق مینویسم
و باز هم تکرار و تاکید خدا برای من از طریق نشانه روز من
امروز دوباره از خدا خواستم هدایتم کنه یکم درمورد پیام دیروز ترس داشتم بهش گفتم کمکم کن چیکار باید بکنم تا سریع قدم بردارم
که قطع کنم شاخ و برگ هایی که کمکی به رشدم نمیکنه
و نشانه ام این فایل بود و دیدم متن موضوع فایل فرق داره
گفتگو با دوستان 22 | مثبت اندیشی و تاثیر آن در زندگی
وقتی متنشو دیدم، گفتم این یعنی اینکه اول به این موضوع با نگاه مثبت نگاه کن و آروم باش توجهتو بده به دیدن فایل های زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا تا خدا خودش کارهاتو برای این موضوع که گفته رها بشی و قدم هاشو عملی کنی ،کمکت کنه
پس آرام باش
و قدم بردار
با خودم گفتم چه جالب این بار نه سریال سفر به دور امریکا اومد و نه سریال زندگی در بهشت
ولی نه ، اینجوری نبود
و در توضیحات دیدم نوشته شده بود
این موضوع بر اساس سریال زندگی در بهشت | قسمت 174 است و درباره این موضوع صحبت می شود که:
دیدنِ مستندات «برنامه سفر به دور آمریکا» ….
چقدر جالبه
این همه تاکید ؟؟؟؟!!!!!
چی قراره رخ بده برای من
انگار حس میکنم یه صفحه جدید از زندگیم میخواد باز بشه به روی من ،ولی در صورتی باز میشه که یه سری کارهایی رو که تو این چند روز درک کردم رو اقدام کنم و قدم بردارم
و یکی از مهم ترین هاش که دیروز بهم گفته شد قطع کردن شاخ و برگ هایی از وجودم هست که در مورد یه خواسته داشتم که سبب تغییر من و قدم گذاشتن در مسیر آگاهی شد
اما رهای رها نشدم و حس میکنم آخرین قدم های پایانی رو باید برای رها شدن بردارم
سخته ،اما میدونم خدایی که توی این یکسال به من این همه آرامش داده ،پس همون خدا میتونه کمکم کنه
تو رد پای روز 23 آذرم نوشتم که شعری که محمد رضا گلزار میخوند و به یکباره شنیدم ، چه پیامی برای من داشت
تیکه ای از شعر این بود
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
الان که نوشتمش یه لحظه یه درکی داشتم
دقیقا من تو جمعه بازار که به حرفای استاد عباس منش گوش میدادم ،گفتم من دیگه نمیخوام خواسته مو ،دا م به خودت
دقیقا من داشتم این حرفای شهر رو با جمله بندی دیگه میگفتم که خدا بهم این شعر رو آخر شب روز جمعه نشونه داد
که گفت الان وقتشه طیبه
کلا قطع کن و خیالت راحت باشه
از خدا میخوام کمکم کنه
دلم میخواد در همه جنبه ها در این جهان هستی آزاد و رها باشم و خدا خودش کمکم کنه
یه سری درک هایی از این تکرار خدا که این دو سریال رو ببینم ،داشتم
یکی اینکه هم با تجسم هر دو سریال ،من هم میتونم که در چنین مکان هایی قدم بردارم
و اینکه اگر به این دو سریال نگاه کنم، خیلی درکم بالا خواهد رفت و یاد میگیرم تا به نکات مثبت بیشتری توجه کنم و تجسمم رو به راحتی بتونم تمرین کنم
از طرفی هم خیلی خیلی حالم فوق العاده میشه با هر بار دیدن سریال ها و پر از عشقه
خدایا شکرت
وقتی تاکید میشه برام، بیشتر مشتاق تر میشم که ادامه بدم این مسیر رو و از یه سری چیزا بگذرم که وابسته شون شدم و یا اینکه نمیتونم رها بشم
من امروز وقتی خواستم نشانه ام رو باز کنم ، همون موضوعی که از جمعه دائم حس میکنم که باید ازش رها بشم
و تو رد پای روز جمعه ام نوشتم ،درگیرم کرده بود که نمیتونستم بگذرم ازش ،البته نمیدونستم چیکار باید بکنم
تا این که از جمعه مرحله به مرحله داره بهم یاد میده و شجاعت قطع کردن شاخ و برگ هارو بهم میده تا خودم قدم بردارم و اقدام کنم
نمیدونم دقیق این جمله رو امروز کجا شنیدم :
اگر صادقانه احساساتم رو با اطرافیانم در میون بذارم خیلی بهتر میتونم تغییر کنم
وقتی شنیدم تو یادداشتام نوشتمش اما نمیدونم از حرفای استاد بود یا از جای دیگه دیدمش
جمله قشنگی بود
و از امروز و جزئیات پر از عشقش بنویسم تا یادم باشه که خدا به بی نهایت طریق داره هدایتم میکنه
امروز صبح که بیدار شدم تجسم میکردم که با یک باره
مبلغ اضافه پول واریزی دیروز بهم گفته شد چرا 675 بوده واریزیم و من 650تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم
که در فایل روز 23 آذر نوشتم درکم رو
و حاضر شدم تا برم کلاس رنگ روغنم ،قرار بود برم دادگاه ،تا در ادامه روند کارم برای شکایت از صاحبای گالری که تابلوم رو پاره اش کرده بودن بپرسم
20روز بعد گفته بود برم دادگاه
صبح هم تو تمرین ستاره قطبیم نوشتم که تمام کارمندای دادگاه با احترام با من صحبت میکنن و قشنگ داشتم کامل و واضح میدیدم احترامشونو و اینکه با من با آرامش صحبت میکنن و همه چیز به نفع منه
داشتم حاضر میشدم ،شال زرشکی رنگمو خواستم سرم کنم که شنیدم نجوای ذهنم خواست مانعم بشه گفت چرا زرشکی سر میکنی
اگر بری دادگاه رنگ قرمز دیونه شون میکنه و باهات بد رفتاری میکنن
خندیدم گفتم دیگه توجهی به حرفای تو ندارم ، اصل که خداست خودش کارامو انجام میده ، رنگ لباس هیچ ربطی نداره و هیچ قدرتی نداره ، همه اینا که به رنگ لباس معنا دادن کاملا اشتباهه
وقتی حاضر شدم و میخواستم برم یادم اومد باید برم از بانک پول نقد بگیرم
هوا سوز داشت و سرد بود و بارون باریده بود از شب و خیلی هوای خوبی بود
سمت کوه های تجریش هم برف باریده بود
وقتی رفتم عابر بانک تا انتقال بدم پولم رو تا از بانک برم پول نقد بگیرم ،دیدم یه دستگاه نوشته نمیشه ارائه خدمات بده
اومدم عابر بانک کناریش نوبتم که میشد دیدم یه آقا با عجله یه کلاه کاسکت موتور هم دستشه و یه برگه دستش داشت میومد سمت عابر بانک
وقتی عجله شو دیدم گفتم حتما میخواد بگه میشه من اول کارمو انجام بدم ، اگر اینو بگه میگم نه ، من خودم میخوامکارمو انجام بدم
وقتی رسید
گفت میشه من یه چند لحظه جریمه مو پرداخت کنم؟؟ عجله دارم
اصلا نمیدونم چی شد زبونم بسته شد ، هیچی نگفتم
گفتم باشه و نوبت من که شد ، رفت و کاراشو انجام داد
وقتی کارش تموم شد و من کارتمو گذاشتم و خواستم پول بردارم دیدم نوشت ، نمیتونه ارائه خدمات انجام بده
یه آقا بعد من هم بود اونم کارتشو زد همینو گفت و هر دو دستگاه ها خراب بودن
جالب بود من وقتی دیدم هر دو دستگاه کار نکرد
اول یه لحظه گفتم چرا آخه
بعد دقت کردم تو همون ثانیه
گفتم اولی که خراب بود
بعد اونیکی کار میکرد و یه آقا اومد اجازه گرفت کارشو انجام بده ، و وقتی نوبت من شد دستگاه کار نکرد
این یعنی چی؟؟؟
یعنی اینکه طیبه شاید یه دلیلی داشته که تو پول برنداشتی
و با خودم گفتم باشه میرم از مرکز خرید انتقال میدم و بعد میرم تجریش ،وقتی رسیدم اونجا میرم بانک و پول برمیدارم
تو راه گفتم خیر باشه و رفتم
وقتی داشتم میرفتم سوار بی آر تی بشم ، بارون نم نم میبارید یهویی یه آهنگ ترکی به زبونم جاری شد
Havasından Suyundan Aşk Damlayan Yarim Var Gül Renginde
یه یاری دارم به رنگ گل که از آب و هواش عشق میباره
اصلا فکرشو نمیکردم
تو هوای بارونی این آهنگ بیاد به زبونم جاری بشه و به درختای پاییزی و آسمون نگاه کردم و خندیدم و گفتم خدا عشق من تویی الانم بارون عشق میباره
شکرت
و آهنگشو چون حفظ بودم خوندم و تو بارون رفتم ایستگاه و تا بی آر تی بیاد به درخت توت هم سلام دادم و به تنه درختش دست کشیدم و حالشو پرسیدم و رفتم
وقتی رسیدم تجریش انقدر هوا عالی بود و سوز داشت که با تابلو تمرین کلاسیم که دستم بود و کیف دستی که امارارو گذاشته بودم ، رفتم و مسیر دادگاه انقدر درختای چنار داره و مسیرش سربالاییه خیلی خوب بود انگار رفته بودم کوه نوردی
وتوی راه انقدر آروم بودم که میگفتم سپاسگزارم و تصویر احترام تک تک کارمندای بانک میومد جلو چشمم که من رفتم و کارامو انجام دادن
تو راه فقط داشتم تجسم میکردم و میخندیدم ،میدونستم که باهام با احترام صحبت میکنن چون واضح میدیدمش
وقتی رسیدم گوشیمو تحویل دادم و رفتم از در ورود بانوان و خانمی که نگهبان اونجا بود منو دید پرسید گوشیتو تحویل دادی گفتم بله و میخواست بپرسه چی دستت داری که چشمش افتاد به بومم و گفت عه تویی ؟؟ همون دختر نقاشه
وای انقدر جالب گفت که خندمو به زور نگه داشته بودم و دیگه وسایلامو ندید و گفت برو داخل
این اولین شروع برخورد با احترام و عالی کارمنداش بود
من فقط میخندیدم تو اون دادگاه به اون بزرگی که همه جمع شده بودن و به دلیلی اونجا بودن
نمیتونستم خنده مو نگه دارم
چون خلق کرده بودم و شده بود
بارها میگفتم دیدی شد
طیبه شد
تویی که خلق میکنی
وای میگفتم و میخندیدم خیلی حس خوبی داشت
سوار آسانسور که شدم میگفتم خب الان کارمند شعبه منتظره من برم و با احترام کار منو راه بندازه
وقتی رفتم از کسایی که با قاضی قرار داشتن اجازه گرفتم تا با معاونش صحبت کنم
وقتی رفتم داخل بلند سلام دادم و گفتم وقتتون بخیر خسته نباشین
و حرفمو گفتم و دیدم خود به خود خودش از کامپیوتر نگاه کرد و گفت هنوز برای ما ارسال نکردن ارسال بشه بهت ابلاغیه میاد
و من تشکر کردم و نمیدونم چی شد اصلا این من نبودم که داشتم بلند صحبت میکردم ، بلند گفتم ممنون که وقت گذاشتین
وای من اینو گفتم
معاون شعبه خندید و جوری ذوق کرد که من با دیدن ذوقش ،خودم ذوق کردم
چی داشتم میدیدم
من امروز داشتم خلق میکردم و درسته که تو راه، تجسم کرده بودم ،اما این صحبت هارو تجسم نکرده بودم
وای من شده بودم مثل دیوانه ها
از در اتاق که بیرون اومدم گفتم شکرت و خندیدم
اصلا حواسم به جمعیت نبود
تا جلو در آسانسور فقط میخندیدم
برگشتم که پشت سرمو ببینم ، دیدم یه پسر داشت با حالت تعجب نگاهم میکرد
برگشتم و رو به دیوار فقط خندیدم
وای خدایا شکرت
میدونم که قاضی و هر آن کسی که به پرونده من مربوط میشن ،همه مسخر من هستن و با احترام کارهای من رو به سرعت انجام میدن
خیلی حس خوبیه الان چشمامو بستم و دیدم لحظه ای رو که قاضی گفت همه چیز به نفع خانم مزرعه لی هست و باید مبلغ خسارت رو به ایشون پرداخت کنید
خدایا شکرت
خیلی دوستت دارمکه تمرین ستاره قطبی رو بهم هدیه دادی
و راه درست تجسم کردن رو به من آموختی
سپاس بی کران ربّ من
من تو خیابون فقط میخندیدم و یادم اومد باید برم بانک و یه لحظه گفتم من 10 هزار تومان باید به یکی از بچه های کلاسمون بدم چرا یادم رفت از خونه پول خورد بردارم
و رفتم و همون بانکی که یه بارم رفته بودم پول برداشت کرده بودم ، رفتم
نوبتم که شد کارت ملیمو دادم به کارمند بانک
دیدم به چهره ام با دقت نگاه میکنه
یهویی گفت عموی شما فلان جا کار میکرد و من تایید کردم و گفت همسایه عموی شما بودیم و پرسید که الان کجا هستن و گفتم تهرانن
گفت شماره شونو بهم میدین ،گفتم بذارین بهشون بگم اگر گفتن مشکلی نداره من بازم میام تجریش ،کلاس دارم ،میارم شماره شونو به شما میدم
و نقاشیمم دید
و انقدر مودب بود که بلند شد بعد اینکه کارم تموم شد که میخواستم برم
بعد فکر میکردم ،به خودم گفتم طیبه تو امروز رفتی بانک نشد پول برداری و هدایت شدی به اینجا ولی برای تو نشونه ای نبود
و ازت خواست شماره عموت رو بهش بدی
وقتی فکر میکردم گفتم هرچی خیره همون بشه ،من که از غیب خدا اطلاعی ندارم
خودش یه چیزی میدونسته که من اومدم از بانک تجریش پول بردارم
خدا چقدر خوب داره کارهای منو انجام میده همه با احترام صحبت میکنن
ظهر تو بانک دیدم فایل جدید اومده موضوعشو که دیدم گفتم من که بد بین نیستم فعلا گوش ندم
ولی اومدم و گوش دادم
و به خودم گفتم دقیقا داشتی مقاومت میکردی پس باید گوش بدی
و وقتی کمی گوش دادم متوجه شدم که من معنی بد بینی رو اصلا درست نمیدونستم
و ادامه دادم
و رفتم تو راه آب جوش گرفتم و وقتی کارت کشید گفت ای وای چرا این کارو کردم
پرسیدم چی شد
نمیشنیدم چون داشتم فایل استاد عباس منش رو گوش میدادم ،هندزفری رو از گوشم درآوردم گفت اضافه کشیدم
و به من 10 هزار تمن داد
همین که 10 هزار تمنی رو ازش گرفتم ،به دلم اومد اینم پول همکلاسین ببر بهش بده
وای یعنی همه چی انقدر زیبا داره برای من چیده میشه
خدا کاری کرد که فروشنده چای، 10 هزار تمن بیشترکارت بکشه که بعد به من پول نقد بده
ا همه اش کار ربّ ماچ ماچی منه سپاسگزارم ازت
وقتی رسیدم کلاس پول همکلاسیمو دادم و تو سالن طبقه ای که نقاشی می کشیم سفره شب یلدا چیده بودن انقدر زیبا و خاص بود که بی نهایت حس زیبایی داشت
رفتم عکس گرفتم و برگشتم کلاس وقتی استاد اومد قبل کلاس ازش پرسیدم
استاد یه سوال
ما میتونیم رنگی شناسی رو به یه نفر دیگه آموزش بدیم و بگیم چحوریه ؟؟
چون قبل کلاس یه دختر به یکی از همکلاسیا گفته بود اونم خیلی راحت بهش توضیح داد و بهش گفتم باید میگفتی ، تو از یزد میای و کلی پول کلاس میدی بعد برای کسی که اومد ازت پرسید رایگان توضیح دادی
نباید این کارو میکردی استاد گفته بود رایگان یاد ندین
وقتی سوالمو پرسیدم استادم جواب داد من مشکلی ندارم ،پول گرفتم از شما بهتون یاد دادم
حالا تو عقل داری فکر کن ببین درسته رایگان به یکی یاد بدی ؟؟؟
ارزش خودتو پایین نیار مفت نفروش آموخته هاتو در نقاشی
برای من مشکلی نداره تو خودتو بی ارزش نکن
وقتی اینو گفت همکلاسیم گفت آخه چجوری بگم نمیتونم بهتون یاد بدم خجالت میکشم ،وقتی اینو گفت بهش گفتم ببین خودت داری میگی سخته از یزد میای تا تهران و کلی پول میدی ،از این به بعد هر کس گفت یادم بده بگو اول مبلغی بهم بدین تا یاد بدم
و بعد سر صحبت باز شد و بهش گفتم چرا سال 96 نیومدم کلاس طراحی
و یه خانم که کلاس قبل ما هست کنارش نشسته بود ، یه دفه گفت که ببخشید من اینجا کار میکنم ناخودآگاه صحبت هاتونو شنیدم و گفت کاراتو نشونم بده اگر بخوای من میتونم تو گالری خودم و همسرم کاراتو بفروشم
هر چند تا تابلو کار داشتی بیا من برات میفروشم
فقط قیمت کاراتو معقول بگو که الان هنرجو هستی
وقتی اینو گفت من دوباره خندم گرفت
آخه من تو تمرین ستاره قطبیم ،صبح نوشته بودم و هر روز بود این نوشته رو تکرار میکردم که سفارش بگیرم روی بوم ،سفارش نقاشی
و هر روز که میدیدم تیک نمیخورد میگفتم در دست اقدامه و خدا به من میرسونه مشتری رو ،مشتری میشه برام
وای من امروز داشتم از ذوق عشق میکردم
بمباران عشق خدا شده بودم
پیج اینستاگراممو داد و گفت که تابلوی جدید شروع کن و تموم کردی بده من برات میفروشم
خیلی خوشحال بودم خدارو بی نهایت سپاسگزارم
دقیقا نوشته بودم و شد
اصلا فکرشو نمیکردم یه خانم که کلاس قبل ما میاد برای رنگ روغن و خودشم استاده ،بهم میگه کاراتو میفروشم
دقیقا چند باری من تو افکارم میگفتم که کاش برم به گالریا بگم کارامو بفروشن و دقیقا همون شد
خدایا شکرت
دیدی طیبه میشه تو خالق زندگیت هستی
با این نشونه ها من بیشتر مشتاق میشم تا سریع قدم بردارم
خدایا شکرت
وقتی کلاسمون شروع شد یکی از همکلاسیام از استاد مشورت خواست گفت عموم یه کافه میخواد باز کنه ، و رو دیوار کافه اش نقاشی کار کنه ، به من گفت تو نقاشی بلدی بیا رو دیوار کار کن و من گفتم یه وقت خراب میکنم
همینو که گفت من به خنده گفتم میتونیم ما بیایم با هم رنگ کنیما
وای داشت یه نشونه دیگه درمورد خواسته ام ،بهم داده میشد
سر کلاس به همکلاسیم نگفتم ،نگه داشتم شب برم خونه بهش پیام بدم تا به عموش بگه که بریم دوتایی کار کنیم
خیلی خوشحال بودم که از وقتی تمرین ستاره قطبی رو شروع کردم به طرز شگفت انگیزی نشونه ها برای نقاشی بهم داده شد
یه نفر گفت بیا کاراتو بده میفروشم
و یه نفرم دنیال نقاش برای نقاشی دیواری میگشت
وای خدای من
چقدر خوشحالم از اینکه گل سرارو تحویل مادرم دادم و تمرکزمو گذاشتم روی نقاشی
استاد میگفت وقتی تمرکز میذارین همه چی خود به خود خودش میاد سمتتون
وقتی کلاس تموم شد، و برگشتم خونه انقدر حالم فوق العاده عالی بود که حس بی نظیری داشتم
به همکلاسیم پیام دادم و گفتم به عموش بگه اگر رضایت داد وقتی دیوارشون تکمیل شد بریم و رنگ کنیم
همکلاسیم گفت اگر قبول کنن میتونی از تهران بیای کرج ؟ بهش گفتم آره
و تو دلم گفتم خدا هرچی تو بگی
من میخوام نقاشی دیواری انجام بدم اما هرچی تو بخوای
شب وقتی خونه بودم و داشتم رد پامو مینوشتم ،خانمی که از کلاس بعد ما هست و کاراشو میفرسته به استاد نشون میدم و از شهر دیگه میاد و یه بار نصف شب ازم گل سر خرید
همون خانم بهم زنگ زد و گفت هعته بعد میاد کلاس و به من سفارش انار داد و سفارش داد دو تا جزوه رو کپی بگیرم
براش ببرم
آخرش یه حرفی گفت که شاخکامو نیز میکردم تا گوش بدم ، خدا داشت از طریق هنرجوی استادم بهم میگفت شروع کن تابلو جدید کار کن و هر روز سعی کن دو ساعت حداقل تمرین داشته باشی برای رنگ روغن
و تمرکزتو صد در صد بذار برای نقاشی
خدا بازم داره برای من تاکید میکنه که متمرکز تر باشم
خدایا شکرت سپاس بیکران بابت امروز پر از عشقم
برای تک تک شما بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام فطمه جانم
چقدر خوشحال شدم
وقتی داشتم میخوندم پیامت رو اونجا که همسرت گفت برات سر دوز میخره هدیه رور زن
چنان ذوقی کردم که با تمام وجود خندیدم و کلی کیف کردم
ببین چقدر همه چیز راحت و ساده انجام میشه
خدایا شکرت
یه حسی بهم میگه برای منم میشه ، چون دارم قدم برمیدارم
چون دارم نوشته های فاطمه جان رو میخونم که قدم برداشته و مسبر براش هموار شده
پس برای منم میشه
این هفته که دیگه شب یلدا جمعه بگذره تمام تمرکزمو میذارم پای رنگ و نقاشی و طراحی
از طرفی هم میخوام روی برگای پاییزی که خشک کردم طرح بکشم و تابلوش کنم و ببرم به طلا فروشی و باشگاه اسب سواری نشون بدم
خدایا شکرت
چقدر خوشحال شدم که مشتری داری
الهی انقدر بی نهایت بشن که کارت رو گسترش بدی و هرآنچه که میخوای بهت داده بشه
روزت هم مبارک و به زیبایی و حال خوب و پر از عشق باشه در کنار خانواده پر از عشقت
و سلامتی باشه برای همگیتون
روزت خیلی خیلی مبارک باشه فاطمه جان
سپاسگزارم که برای من نوشتی
میبوسمت دوستت دارم
به نام ربّ
سلام فاطمه جان
این پیامت برای من یه حرف بزرگ و یه وعده بزرگ از طرف داشت :
چی بگم طیبه من هرچی ک خاسته بودم توی این 2سال رقم خورده خدا میدونه ک من 5 سال دیگه کجام وشکی ندارم ک اگر درست مسیرو طی کنم ب هرچی ک میخام میرسم حسم گف برات بنویسم دوباره
اینو دریافت کردم که
طیبه جانم
عشق دلم
تصمیم امروزت رو گرفتی در جمعه بازار پل طبیعت
اگر مسیر رو درست بری که همین مسیر درست تو هست
که متمرکز بشی روی قوی کردن باورهات
باورهات قوی بشن خدا بهت پاسخ میده طبق باور های تو
و بعد قدم هات رو با قوی شدن باورهات برمیداری
تو هم مثل فاطمه جان در دفترت نوشتی
تو همه به تک تک اینها میرسی
و دو سالی که پا در مسیر آگاهی گذاشتی تو هم خیلی تغییر کردی
پس ادامه بده
و ببین چقدر زندگیت رو تغییر میدم
سپاسگزارم ازت فاطمه جان خدا سلامتی بده به عشق دلت
عشق دلت گفتم یاد خواسته ام افتادم
از خدا خواستم به منم عشق دلی عطا کنه که خداگونه وآگاه باشه و باهم در کنار هم آزادانه و با عشقی که آزادانه هست ،لذت ببریم از جهان هستی و باهم خدارو یاد کنیم و سپاسگزارش باشیم
و کلی خواسته دیگه نوشتم
و رها کردم و الان دارم لیاقتمو برای اینکه چجین عشق دلی به زندگیم بیاد ،نشون میدم
آخه تازه یاد گرفتم که اگر من هرچیزی رو که میخوام داشته باشم ، لازمه اش اینه که اول لیاقتمو نشون بدم
مثلا عشق دل آگاه و خداگونه و با احترام و مهربان و ارزشمند و رها و آزاد و … خواستم
اول خودم با احترام باشم و اول به خودم عشق بورزم و به جهان هستی و انسان ها عشق بورزم و بعد همونجور که دوست دارم عزیز دلم باشه ،خودم شخصیتم رو بسازم ، تا در زمان مناسب بهم داده بشه
نه فقط عشق دل ،بلکه همه آنچه که میخوام ،باید اول من فرکانس لیاقت دریافتشو ارسال کنم
خدایا شکرت
پیامت برای من خیلی حس خوبی داد که رها باشم و سعی کنم احساسم رو خوب نگه دارم
بی نهایت عشق خدا در زندگیت باشه و ثروتمند و سعادتمند باشی