مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- پیش فرض های اشتباه را می توان با اطلاعات درست و منطقی تغییر داد؛
- همانطور که پیش فرضهای مثبت زندگی را سخت می کند، پیش فرض های مثبت، باعث تحول زندگی می شود؛
- پیش فرض های مثبت، باور به امکان پذیر بودن را در ذهن پرورش می دهد؛
- پیش فرض های مثبت، بوسیله تمرکز بر وجه مثبت اتفاقات، آدمها و شرایط، ساخته می شوند؛
- وقتی خواسته ای برای ذهن ناممکن به نظر برسد، ذهن شروع به تخریب و بد جلوه دادن آن خواسته می کند؛
- به جای بی ارزش جلوه دادنِ آنچه دیگران دارند و تو نداری، باورهای محدود کننده ات را درباره آن نعمت ها تغییر بده؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD486MB31 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 26 | خطر «بی ارزش جلوه دادن نعمتهای دیگران»28MB31 دقیقه
موضوع کلی این سری کلاپ هاوس: ذهنیت ما چطور شکل گرفته و چطور اون ذهنیت داره تجربیات مشابه توی زندگیمون میاره.
الان در مورد ذهنیت شکل گرفته سر یک موضوعی آگاهی کسب کردم، اومدم با دوستان هم مسیر خودم به اشتراک بزارم.
برای خودم خیلی بزرگ بود. یک ذهنیت اشتباه در درون خودم کشف کردم. یه نگاه بد. که منجر شده بود به تجربیات نسبتا ناجالب.
خدایا شکرت به خاطر این آگاهی هایی که بهم میدی. پروردگارا علم و آگاهی بیشتری عطا کن تا بیشتر الهی تر بشم و بیشتر درکت کنم.
تا یادم میاد، از بچگی در هر مجلس بی ارزشی به نام شب نشینی یا دورهمی، افراد می نشستند و از خانواده های همسرشون غیبت می کردند.
-چون من یک خانوم بودم، بین خانوم ها حضور داشتم، و این داستان غیبت مادرشوهر و خواهرشوهر، جاری و زن داداش همیشگی بود.
-حتی یادمه وقتی داداش کوچیکمو کلاس می بردم، و منتظر میموندم کلاسش تموم شه، اونجا خانوم های دیگه هم بودند که بازهم در مورد روابط نازیبای خودشون با خانواده ی همسرشون صحبت می کردند.
-در آرایشگاه ها غیبت می کردند.
-وقتی نوجوان بودم، یکی از دوستانم (به مدت حدود 2سال) از ارتباط ناجالبشون با زن داداششون برام می گفت. جزء به جزء و هر روز یک داستان.
-در جریان روابط بد یکی از نزدیکانم هم بودم…
داستان هایی که تعریف می کردن از ظلم هایی که واقع شده بودن (به زعم خودشون). و اینقدر با جرئیات تعریف می کردن که توی ذهنت قشنگ تصویر سازی می شد، قشنگ همزادپنداری میشد، به وضوح درک می کرد آدم. و اینقدر تعداد افرادی که رابطه ی خوبی با فامیل همسرشون داشتن، کم بود (بخاطر مداری که من توش بودم) حتی اگه اون وسط مسطا یکی رابطه ی خوبی داشت، فقط مختصر و بصورت کلی ابراز می کردن که رابطه ی خوبی دارن. ولی برعکس اونی که رابطه ی نازیبایی داشت، همچین دلخراش وصف می کرد که انگار آدم خودش توی اون موقعیته. اصلا یادم نمیاد در جریان افرادی (برای طولانی مدت و جزء به جزء) بوده باشم که رابطه ی خوبی باهم داشتن.
حالا با این تفاسیر، فکر می کنید ذهنیت من چطور شکل گرفته بود؟ چی توی ذهن من ساخته شده بود؟ ذهن من، چی رو طبیعی می دونست؟
همانطور که ما پذیرفتیم که انسان دوتا دست و دوتا پا داره، من هم پذیرفته بودم که اختلافات بین عروس و خانواده ی همسر طبیعیه!!!!
طبیعیه اگه تنشی باشه، طبیعیه اگه رفتارهای باب میل نبینی! چیزیه که برای همه است، همه همینطوری ان چند روز پیش در کامنت سفر به دور امریکا نوشتم که وقتی الگوهای زیادی از چیزی رو آدم میبینه، ذهن آدم نسبت میده به کل و میگه همه همینطوری ان در مورد روابط هم من فکر می کردم برای همه همینطوریه! حالا که همه همینطوری ان، کاری که من باید انجام بدم اینه که این اختلاف هارو مدیریت کنم و بزرگ نکنم و این باور رو ساخته بودم و عمل می کردم که همانطور که من با خواهرم، مادرم، پدرم یه بگو مگومون میشه، یه تندی هایی می کنیم، و من هیچ جا پشت سر خانواده ام غیبت نمی کنم، تمام تلاشم رو تا 99 درصد می کردم که با خانواده ی همسرم هم، همین جریان رو پیش برم. و بازهم خداوند رو برای همین باور سپاسگزارم که ناآگاهانه به قانون عمل می کردم و اعراض می کردم.
اما از دیروز وقتی رابطه ی بسیار، بسیار، بسیار زیبای یکی از دوستان رو با زن داداششون دیدم. اون ذهنیت قبلی من به شدت رفت زیر سوال، واقعا هدایتی، ذهن من زوم کرد روش، اینکه چطور این شش تا خواهرشوهر که هرکدوم بچه های کوچیک دارن، طی ده روز هرروز میرن خونه زن داداششون، که زایمان کرده! مادرشوهر هم که ثابت اونجاست. و این تازه یک بخشی از این کارهاشونه، کلی از این کارها باهم دیگه دارن. و جالب اینجاست که این خانواده ای که می گم ثروتمند هستند. در رفاه نسبتا بالایی. و البته خدایی (حالا طبق مدل خودشون خدارو میپرستند، ولی اون خلوت گزینی ها و الهی زندگی کردن هاشون دائمی و پایداره)
وقتی جزئیاتی از اونا شنیدم و چیزهایی که با چشمم دیدم، اصلا برای ساعاتی ذهنم گیر کرده بود روی این مدل زندگی، الان هم دارم مینوسم که قفل ذهنم باز بشه، اینکه مگه میشه؟ مگه وجود داره؟ وجود داره خانواده ای که ارتباط بین زن داداش و خواهرشوهرا، تا این حد دوستانه، صمیمی و محترمانه و خیلی خیلی زیبا باشه؟ واقعا وجود داره؟ اون وقت اینارو منی می نویسم که بین فامیل و آشناها به عنوان الگو هستیم که خانواده ی همسرم دوستم دارن، و من در این ارتباط موفق عمل کردم. و مدیون خداوندی هستم که همون باوری که گفتم رو به قلبم جاری کرد که خانواده ی همسرت رو هم مثل خانواده ی خودت بپذیر و همونجوری بهشون احترام بزار و اگه چیزی هم شنیدی بازهم انگار خانواده ی خودتن، جایی بازگو نکن!
با این وجود وقتی رابطه ی بسیار صمیمانه و دوستانه و عاشقانه ای که بین عروس و خواهرشوهر و مادرشوهر اون خانواده رو دیدم، و به وضوح چندین مدار با چیزی که من توش بودم و شنیده بودم و تجربه کرده بودم متفاوت بود! و ذهن من فقط داشت به این فکر می کرد که عه؟! مگه میشه؟! مگه داریم؟ تا این حد؟ پایدار و همیشگی!
به قول استاد، اول باید به این موضوع برسیم که می شود، همین قدم اول باور داشتن اینه که اون خواسته وجود داره! من الان فهمیدم خیلی فراتر از رابطه ای که من با خانواده ی همسر دارم، وجود داره، خیلی بهتر، خیلی زیباتر، خیلی محترمانه تر، خیلی دوستانه تر!
علاوه بر اون امروز بیرون بودم، یک آقایی از آشناهارو دیدم که با پدرشون میرفتند و من کل مسیر داشتم به رابطه ی اونها فکر می کردم. پدر حدود 70 سال پسر حدود 35 سال(متاهل)، و اینقدر رابطه ی دوستانه ای باهم دارن که برام قابل توجه بود. مسیرشون از جلوی درب خونه ی قبلیمون بود، و وقتی اون خونه بودیم، بارها و بارها دیده بودم باهم دارن میرن یا میان. مثل دوتا دوست همیشه باهم میرن خرید، باهم میان، باهمدیگه صحبت می کنن، و اکثرا باهم هستن. حالا فکر می کنم برحسب اتفاق یا بهتره بگم هم مداری، امروز دیدم پیراهن های یک رنگ پوشیدن.(ست بودن)
و این سبک ارتباط دوستانه، اون هم توی این سن، اون هم با اینکه پسرش متاهله، خیلی به نظرم جالب توجه اومد. اینکه همچین چیزهایی وجود داره، همچین آدم هایی، همچین روابطی هم هست. و با فهمیدن اینکه وجود داره، و توجه بهش، از خداوند درخواست میکنم که از این نمونه ها بیشتر توی زندگیم تجربه کنم. چیزی که در اطرافیانم اینطوری ندیدم.
خداروشکر می کنم بخاطر آگاهی که بهم میده، بخاطر بودنم توی این مسیر، بخاطر وجود استاد گرانقدری که این میسر رو رفته و جاپا برای پشت سری هاش درست کرده! سپاسگزار خداوندم بخاطر وجود این سایت، چه نعمتیه واقعا! آدم میاد درک هاش و آگاهی هایی که بهش رسیده رو با آدم هایی که حرفت رو می فهمن و درک می کنن چی می گی، به اشتراک میزاری! و از آگاهی های بقیه دوستان هم استفاده می بری و توهم میفهمی اونا چی میگن و از چه چیزی دارن صحبت می کنن. و فقط لذت می بری.
سپیده جانم
عزیزم
چقدر به حضورت افتخار می کنم
به خانم بودنت
به موفق بونت
به الهی بودنت
چقدر بزرگی تو دختر
چقدر رشد کردی، اینقدر که اینهمه نعمت الهی از فیزیکی و متافیزیکی، از جسمی و روحی فراوان توی زندگیت هست…
پری روز توی پیج اینستاگرامت بودم، چقدر از کیفیت کارات لذت بردم، چقدر از سطح بالایی برخوردار بود کارات…
با اینکه قبلا فکر می کردم این ترمز رو ندارم، ولی الان بیشتر احساس می کنم که دارمش: اینکه برام سخته پذیرفتن اینکه یه دخترخانم اینقدر پیشرفت کنه، اینقدر رشد کنه، کسب و کارش، محل زندگیش و همه چیش… یک دختر فعال و پرانرژی، پر از آرزوهای بزرگ، یه جورایی مثل خودم، گاهی وقتا با خودم می گم یعنی روزی منم به اونجاها میرسم؟ یا دارم روی تردمیل می دوم؟!
سپیده ی عزیزم، خیلی خوشحالم که صداتو شنیدم، تصویرتو دیدم، کارهای لذت بخش و باانرژیت رو دیدم…
من صحبت های استاد در گفتگو با دوستان رو تدوین کردم، صحبت های دوستان رو خیلی هاشونو کات کردم، تا یه فایل کامل از صحبت های استاد داشته باشم، ولی متونستم صحبت های شمارو کات کنم، اینقدر که حالمو خوب می کرد، اون با انرژی صحبت کردنت، اون حرف های الهیت، صدات، حرفات، انرژیت، خیلی حالمو خوب میکنه دوست خوبم…اون صمیمیت توی صدات…اصلا احساس نکردم تابه حال توی زندگیم ندیدمت، خیلی احساس نزدیکی باهات می کنم وقتی صحبت هاتو می شنوم.
ممنونم که در قسمت های اول گفتگو با دوستان، کامنت هات که در محصولات بود رو کپی کردی و برای من خیلی کمک کننده بود. قدم هایی که برداشتی و خواسته هایی که داشتی در کل مسیری که طی کردی.
شما یک الگوی خوبی برای من، یک دختر هم سن و سال خودم، متعهد به کارکردن، فعال و با انگیزه و عباس منشی…الگویی که به اندازه ی چهارسال از من جلوتره و من دارم، چهارسال دیگه ام رو میبینم…
امیدوارم به تک تک آرزوهات برسی دوست خوبم، همیشه غرق خداوند باشی، غرق ثروت و نعمت و برکت الهی