مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- عزت نفس، عاملی موثر برای ساختن باور به «امکان پذیری»؛
- هماهنگ ترین رفتار این است که: “خودت باشی”؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD305MB19 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 27 | خود ارزشمندی درونی18MB19 دقیقه
استاد
امروز دارم برای یه جایی رزومه م رو آپدیت و بازنویسی میکنم تا بفرستم
آخرین آپدیتش مال دوسال پیش بوده
….
اینکه توی همین دوسال چقددددررر جایگاههای شغلی و تجربیات ویژهای کسب کردم که باید اضافه کنم به قبلی ها بماند،
که بابتش هم خییییلی خوشحال شدم و جالب بود برام این تفاوت،
دوتا چیز دیگه هم توجهم رو جلب کرد
.
یکی اون قسمتهایی بود که دیدم حواسم نبوده و قبلاً احتمالاً من برای اعتبار بخشی به رزومه م و شاید از سر اینکه احساس خودارزشمندی کافی نداشتم از اسم و عنوان دیگران استفاده کرده بودم در کنار خودم و واقعا دلم خواست پاکشون کنم!
چون دیگه نیازی بهشون ندارم
مثل سطوری که نوشته بودم مثلا: همکاری با مجموعه فلانی، یا همکاری با فلان استاد در فلان پروژه ی معروف و گُنده شون بنام فلان…
… خیلی ها دیگه برام بزرگ نبود
(دقیقا این حس رو میشه تشبیه کرد به عکس گرفتن با سلبریتی ها و آدم معروفا / تو تا موقعی که خودتو از اونا پایین تر میبینی افتخار میکنی به انتشار عکسی که باهاشون گرفتی ولی وقتی خودت میشی یکی از همونا… دیگه برات مسخره میشه این کار!)
.
یه چیز دیگه که برام بود
اعتماد بنفس و حسی بود که به من اجازه داد از مهارتها و تسلط هام هم بنویسم!
چرا تا حالا نمینوشتم:
مسلط به فلان تکنیک تخصصی یا مسلط به نرم افزارهای مختلف حوزه تخصصی فلان؟
…. من حتی یه سطر اضافه کردم و نوشتم:
علاقه مند به مطالعه در زمینههای دیگر تخصصی مانند فلان و فلان…
چیزی که اصلا قبلا نمیگفتم
قبلا نمیومدم بنویسم که علاوه بر رشته تخصصی خودم در چندین حوزه دیگر هم تجربه و اطلاعات دارم و حتی کتاب و مقاله چاپ کردم یا تدریسشون میکنم!
…..
چندوقت پیش کارفرمام میگفت تو چرا سرکار همش ساکتی و حرف نمیزنی… به چی فکر میکنی؟
جرأت کردم و بهش از کتاب جدیدم گفتم و گفتم دارم متن فلان مقاله م رو برای کتابم توی ذهنم پخته میکنم تا شب برم و بنویسمش…
و چندبار دیگه هم جرأت کردم تا از دستاوردهای دیگه بهش بگم
کاری که هرگز نمیکردم
چون فکر نمیکردم مهم باشه
ولی گفتنش باعث شد اعتبار بیشتری پیدا کنم
به من گفت تو یک نِرد (گیک) هستی!
خیلی برام قشنگ بود
و حالا تصمیم دارم هیچ کدوم از توانایی هامو دست کم نگیرم و عنوانشون کنم
.
یکی از دوستام توی کانادا میگفت که راز کاریابی خوبش نسبت به دیگران دقیقا همینه که توی نامه ها و رزومه هاش از توانایی هاش میگه
مثلا میگفت میخواستم کارمند بانک بشم ولی همه مسخره م میکردن و میگفتن نمیشه
تو سن بیست سالگی
میگه یه نامه نوشتم و گفتم من سرعت عملم خیلی بالاست و حدس میزنم که میتونم توی چند دقیقه سیصدتا مشتری رو راه بندازم!
….
و میگفت به خاطر همین حرفم منو استخدام کردن سریع
.
من بعد از مهاجرتم فهمیدم که این بدبختا حتی بلد نیستن گاهی با وُرد و اکسل و پاورپوینت و فتوشاپ و اینا کار کنن!
و وقتی من تو رزومم مینوشتم که با مجموعه آفیس و فتوشاپ آشنایی دارم، منو میذاشتن رو سرشون! تو محیطای کاری
…. بخدا چیزای ریزریز، گاهی بزرگتر اونچیزی هستن که به چشم ما میاد
…یه انیمیشن هست بنام فِردیناند
ببینیدش جالبه
قصه دنیاییه که ما رو به رقابت فرامیخونه
حتی اگه دلمون نخواد رقابت کنیم
اونم با گنده تر و قوی تر از خودمون…
.
من به این رسیدم و بارها لازم میدونم به خودم باز یادآوری کنم که
من
برای بعضی بازیها و بعضی رقابتها مناسب نیستم
پس وارد شدن به رقابتهایی که زورم از بقیه کمتره، جز اینکه احساس ارزشمندی منو کمرنگ و بی رنگ کنه چیزی برام نداره
….
این حس رو زمانی بهتر میتونم ببینمش که توی فضای مجازی، شوآف آدمای به ظاهر یا به واقع قَدَرتر از خودمو میبینم
کسانیکه توی مسابقهی داشتن لاکچری ترین زندگی برنده شدن
بچه شون رو توی کشورهای خاص به دنیا آوردن
افرادی که توی بازیِ داشتن بهترین پارتنر تونستن از بقیه جلو بزنن
آدمایی که مهمونی و ریخت و پاشهاشون از گرونترین مجالس ما هم گرونتره
….
من وقتی میدونم توی همچین بازیهایی برنده نمیشم، نباید برم تو بازی
من توی بازیِ بیشتر دونستن و اولین و پیشرو بودن توی رشته تخصصی خودم، نسبتاً برنده به حساب میام…
من دارم توی یک مسابقه دیگه برای شوآف و جلو زدن تلاش میکنم…
…..
ولی چرا؟
چرا هر از گاهی درگیر این رقابتها میشم و باز مقایسه ها حالمو بد میکنه..
….
توی انیمیشنی که گفتم
فردیناند از همه قوی تر بود
ولی اصلا مسابقه نداد
چون از بازیِ رقابت و کی قویتره خوشش نمیومد….
….
چرا منکه این چیزا رو میفهمم، بازم دیدن شوآفهای بقیه حالمو بد میکنه؟
چرا مثل یک لاستیک پنچل میشم و پیسسسسسس بادم خالی میشه؟
من چمه؟
یه دوستی داشتم که همیشه از رابطه ش با پارتنرش مینالید و اذیت بود اما ازون رابطه در نمیومد
مَرده چهارسال بود جدا از زنش زندگی میکرد و برای زجر دادن زنش طلاقش نمیداد تا زنه نتونه ازدواج مجدد کنه وووو
یه بچه هم داشت
دوست من با این آقا توی یک خونه زندگی میکرد
و از جمله مسائل پیچیده ای که باهاش برخورد میکرد این بود که مثلا میدیدی یه روز طرف خونین و مالین اومده خونه و میگه زنش و پدرش و فامیلاشون تو خیابون گیرش آوردن و با چوب گرفتن زدنش!
درگیریها، لج و لج بازیها و انتقامجوییهای وحشتناکی این بین وجود داشت
یه چیز دیگه این بود که دوستم میگفت منتظرم از من خواستگاری کنه
ولی از یک طرف هم میگفت من دوست دارم با مردی ازدواج کنم که بچه نداشته باشه
…. (یعنی مثل بسیاری از خانم ها که هم پاشون روی ترمز هست و هم روی گاز، طرف رو هم میخواست و هم نمیخواست)
…. خلاصه که خسته م کرده بود ازینکه هربار یکی از مسائل رو بازگو میکرد و من مجبور شدم رابطه م رو باهاش قطع کنم.
….
خودم چندسال پیش توی رابطه ای بودم و از رفتارهای طرف مقابلم رنجور،
به یک رواندرمانگر زنگ زدم گفتم به نظرت چرا پارتنر من این کارا رو میکنه؟ علتش چیه؟
….برگشت به من گفت
هرعلتی که میخواد داشته باشه،
تو بمن بگو که… تو توی چنین رابطهای چیکار میکنی و چرا موندی تو همچین رابطهای؟
انقدر احساس خود ارزشمندی و عزت نفس و اعتمادبه نفست پایینه که ترک نمیکنی این رابطه رو؟
…….
درمورد دوستم
اینو بگم که باورتون نمیشه اینا هردوشون افراد تحصیل کرده و بسیار متشخص از نظر اجتماعی و کاری بودند
ولی به خاطر زخمهای روحی و وابستگی و ترسهای مختلف، دوست من چسبیده بود به چنین رابطه ی بدی!
بهش میگفتم چرا نمیبینی؟
آدمیکه چهارساله اون رابطه قبلیش رو تموم نکرده و هنوز در پی انتقامگیری و جنگه! تو چرا موندی تو همچین رابطهای؟
من اگه بودم،
اصلا از روز اول با مردی که هنوز تکلیفش با رابطه قبلیش معلوم نیست
اصلا وارد رابطه نمیشدم!
من میگم
من دارم خودمو تمام و کمال تو رابطه میذارم ولی اون فرد داره نصفه و نیمکاره خودشو میذاره تو رابطه
چون نصفش درگیر بچه و رابطه قبلیشه (تازه اگه بیشتر ازین نباشه!)
و… حرف من اینه که
در بسیاری از مواقع
باید به خودمون بگیم
من از سر چی توی رابطه یا موقعیتی هستم که داره اذیتم میکنه ولی حاضر نمیشم ولش کنم؟
…..
من همیشه کفشهای بسیار بسیار گرون و مارک و راحت و خوبی میگیرم
اما کم و دیر میخرم
مثلا یه بار خرج میکنم و اون کفش رو سالها میپوشم
میدونم که کفش خوب روی کمردرد نگرفتنم تأثیر داره
روی خوش اخلاق بودنم تأثیر داره
روی اینکه مانعی نبینم و برای کارام مسیر طولانی رو باهاش طی کنم تأثیر داره
و خیلی چیزهای دیگه
و حاضر نیستم برای کفشی که خوشگله ولی راحت نیست و از قضا ارزونه پول بدم
ازون طرف
یه عزیزی هست که همیشه از کفشهاش میناله
هرموقع باهاش میرم بیرون دوقدم نرفته میگه بشینیم…
یا میگه ماشین بگیریم
نمیذاره از منظره و طبیعت و پیادهروی لذت ببریم
…. تو دلم بهش میگم خب عزیز من!
اگه اون فکرتو عوض کنی
و نترسی ازینکه برای کفش خوب خریدن، پول بذاری کنار و یه بار یه کفش خوب بخری
تمام مشکلاتت از زانو درد و غیره حل میشه که!
…. مثلا ممکنه فحش بده به سازنده کفشهای نامرغوب
و من هی باخودم میگم… اصلا اون سازنده لعنتی، بد…. درسته… ولی تو چرا تن دادی به خرید یک محصول بد؟
تو میتونستی اون محصول رو نادیده بگیری و بری از مغازه بعدی کفش بخری!
تو برای پاهات و بدنت و زندگیت ارزش قائل شو!
…….
.
آخ آخ… یادم میاد ازینکه یه روزی تصمیم گرفتم دیگه از وضعیت ایران ننالم
به خودم گفتم، اوکی اصلاً ایران بد، مدیرانش هم بد
تو چرا به بد پا میدی؟
برو آنجا که تو را منتظرند!
….
(شاهین نجفی هم یه آهنگ داشت اون قدیما بنام کجایی دادا، یادتونه؟…
میگفت: اون بد، تو چرا به بد پا میدی دادا؟)