گفتگو با دوستان 29 | قانون تکامل و "پایداری نتایج"

فاطمه جان خیلی توپ بود کامنتت. عالی . حض کردم .

تازگیها به این نتیجه رسیدم که اون چیزهایی که اکثریت مردم میگن رو باید روش تامل کرد. انگار یه باور محدود کننده توش میشه راحت پیدا کرد. اونجا که بهتون گفتن که با یه بار تبلیغ که جواب لازم رو نمیگیری .همونجا که استپ کردین .

یادمه اون زمانی که حدودا بیست و شش سالم بود و میخواستم با وجود همسر و بچه تو کنکور سراسری شرکت کنم و شرایط فکریم طوری بود که اگاهانه تصمیم گرفتم یه برنامه ریزی دو ساله بزارم و درس بخونم به جای یکسال یا شش ماه فشرده.

چون سیستم من کلا روی اروم اروم کار کردن و نتیجه گرفتنه. اما همه مخالفت میکردن و از اونجا که من نمیتونستم ندای قلبم و صدای خداوند رو گوش بدم ،به حرف اونا گوش میکردم و نه دوسال برنامه ریزیم رو عملی میکردم نه اینکه میتونستم فشرده درس بخونم . به قولی از اینجا مونده از اونجا رونده شدم. و نتیجه این شد که هیج وقت نتونستم به این الهام قلبیم گوش بدم. چون فکر میکردم که باید مثل بقیه فکر کنم .

سالها بعد که این داستان یه جورایی رو مخم بود تصمیم گرفتم اگر جایی باید اروم حرکت کنم ،همون اروم حرکت کنم نه اینکه بخوام تند و سریع برم و از راه لذت نبرم .

اما چون نجواهای شیطان ضد و نقیض در ذهنم ایجاد میکرد ، نمیدونستم که ایا این روش هم میتونه درست باشه یا نه .

تا اینکه با دیدگاه استاد در موارد مختلف اشنا شدم مثلا یکیش همون تکامل یا اینکه شیطان عجله داشتن رو تشویق میکنه و از این موراد.

لپ مطلبم اینه که میخوام بگم مردم عموما هرچی میگن از ناخوداگاهشونه و یادگیری غلط یا همون باورهامون که همگی داریم و همدیگر رو راهنمایی های غلط میکنیم .

در حالیکه خدا هر لحظه با ما در حال سخن گفتنه . هر کس از راه خودش و الهام قلبی خودش به هدف میرسه و نباید اینطور فکر کنیم که کل دنیا داره یه چیزی میگه حتما میتونه درست باشه.

از این قسمت متنتون خیلی حس عالیی بهم دست داد که من رو خودم کار میکنم ثروت و نعمت خودش راهشو یعنی منو پیدا میکنه .

قسمت دیگه اینکه خدا توکل کنندگان رو دوست داره و عاشقانه منتظز منه که کارهامو بهش بسپارم تا برام انجام بده. این جمله هم یه نشان از طرف خدا بود برام .چون چند هفته پیش داشتم سر کارم رو باورهام در مورد خدا کار میکردم و مدام تکرار میکردم که خدا خودش گفته خدا حال میکنه برای من کارهامو انجام بده و از این دست عبارات.

که شیطان مثل همیشه نجوا میکرد که چی داری میگی میدونی در مورد کی داری حرف میزنی . اصن میفهمی در مورد پروردگارت چی میگی .

حرفهای استاد تو گوشم در مورد خدا از یه طرف و نجواهای شیطان از طرف دیگه .خلاصه شک به راه افتاد و چند روزی دست از تمرین کردن رو باورهام در مورد خدا دست برداشتم. تا اینکه کامنت زیبای شمارو خوندم/

به خودم گفتم شادی بیا . خدا داره باهات حرف میزنه و داره بهت میگه ادامه بده.