گفتگو با دوستان 29 | قانون تکامل و "پایداری نتایج"

نکته مهم:

این فایل فقط به صورت صوتی می باشد


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • چقدر توانایی تبلیغ خودت و تواناهایی ات را داری؟
  • “طمع” – به هر شکلی – خلاف قانون تکامل است. به همین دلیل هرگز به نتیجه پایدار نمی انجامد؛
  • اساس موفقیت پایدار؛
  • آیا به آسانی درسهایت را میگیری و ایرادهای خود را رفع می کنی یا باید حتماً مجبور شوی؟

این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 29 | قانون تکامل و "پایداری نتایج"
    18MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

108 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 1
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 723 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 17 آذر رو با عشق مینویسم

    تمرکز

    تمرکز 100 در 100

    از وقتی تمرکزمو بیشتر گذاشتم روی نقاشی ایده های جالبی بهم داده میشه

    امروز صبح که بیدار شدم تا برم کلاس رنگ‌ روغنم

    نزدیک خونه مون یه پارکه و همیشه وقتی از اون مسیر میرم به درختا توجه میکنم

    اما این بار وقتی نگاه میکردم درختا رو و به کاجای روی درخت نگاه میکردم یهویی تصویر یه گردنبند اومد جلو چشمم که با میوه درخت کاج درست شده

    با دیدن اون تصویر حس کردم بهم گفته شد کاج هارو بردارم و دونه دونه بازشون کنم و گردنبند بسازم روی چوب و نقاشی کنم به طلا فروشیا بفروشم ، که قاب کنم و بخرن‌بزنن به دیوار مغازه شون

    قشنگ‌ تصویرش جلو چشمم اومد

    با اینکه نمیدونم وقتی به این ایده عمل میکنم چی قراره بشه ،ولی دارم انجامش میدم

    تا شنبه هفته بعد حداقل دو تا تابلو بسازم

    امروز قرار بود شام بریم خونه داییم و به مادرم گفته بودم بیا تجریش و یکم‌وسایلامونو بفروشیم و از اونجا بریم مهمون

    وقتی رسیدم تجریش ،امروز خیلی بی قراری میکردم چون تصمیم گرفته بودم دیگه مواد قندی رو سعی کنم حذف کنم

    دلم میخواست پیراشکی شکلاتی بخرم اما مقاومت کردم در برابر این خواسته و نخریدم

    چون دلم میخواد که به بدنم برسم

    و دوست دارم حالش بی نهایت عالی باشه

    و صبح برای بدنم پروتئین دادم میخوام لیاقتمو نشون بدم برای دریافت دوره قانون سلامتی

    حس میکنم اگر لایق بودنمو نشون بدم و آگاهانه تصمیم بگیرم که یه سری مواد غذایی مثل شکر که هر روز بیشتر میخورم و کم کنم و بعد حذف کنم ، اون موقع میتونم دوره قانون سلامتی رو بخرم

    وقتی رسیدم با بچه های کلاس صحبت میکردیم تا استاد بباد وقتی اومد و شروع کردیم به دیدن کارش تا ازش یاد بگیریم ، درمورد کتابی که گفت نوبتی بخونیم ،و اول داد به من گفت تو بخون طیبه

    و بعد کلی توضیح داد

    تو کتاب مبانی زیبا شناسی درمورد حس مشترک صحبت میکرد ،ازمون پرسید حس مشترک چیه ؟؟؟

    و کسی ندونست

    وقتایی که ازمون سوال میپرسه که درمورد هنر هست و ما جوابی نداریم بدیم ،میگه حیفه که دارین نقاشی میکنین اما هیچی درمورد نقاشی نمیدونین و این بده

    و مدام بهمون میگه که کتاب بخونیم درمورد هنر

    وقتی حس مشترک رو توضیح داد و گفت مثال میگم ، یه آلوچه میبینین ،بدون اینکه اونو بخورین دهنتون آب میفته و هم زمان میدونین که ترشه و سفته ، پس همه اینا حس مشترکه که بین 5 تا حواستون هست و همه رو باهم حس میکنین

    چیزای جالبی میگفت خیلی خوشحالم که ازش یاد گرفتم

    حرفای خیلی زیادی رو هم‌گفت اما دقیق یادم نموند خیلی دوست دارم وقتی به نقاشی نگاه میکنم و تمرکزم به یادگیریه ،هم زمان گوش بدم به کتاب و یا صحبت های استادم یادم بمونه

    ولی برام عجیبه ، وقتی تو خونه نقاشی میکشم و کار میکنم ،برعکسه انگار دستام خودشون حرکت داده میشن و من تمام صد در صد حواسم به گوش دادن به فایلای استاد عباس منش و فکر کردن به حرفاشون هست

    نمیدونم دلیلش چیه که نمیتونم حواسمو جمع کنم سرکلاس و هم نقاشی رو یاد بگیرم و هم گوش بدم به حرفای استادم

    یه چیز خیلی خیلی جالب تر اینکه ،من از وقتی تو تمرین ستاره قطبیم مینویسم که دلم میخواد امروز سر کلاسمون درمورد چیزهایی صحبت کنیم که آگاهیمو بیشتر بکنه ، به طرز شگفت انگیزی استادم درمورد چیزایی صحبت میکنه که به دردم میخوره و یاد میگیرم

    وقتی کلاسم تموم شد از استادم رنگ فوق آرتیست خریدم

    چقدر برای من ، دیگه عادی شده رنگ خریدن

    اونم رنگ فوق آرتیست که استادا دارن

    یادمه چند ماه پیش من پول یه رنگ رو هم نداشتم‌ که ارزونترین رنگ آرتیست بود و رنگ سفید بود که 300 تمن بود

    اما الان به راحتی یه رنگ فوق آرتیست خریدم و قراره دو تا رنگ هم از استادم بخرم

    که قیمتاشون 680 و 980 و 680 هست

    خدایا شکرت چقدر تو خوبی آخه ، سپاسگزارم

    خیلی حس خوبی دارم وقتی رنگ‌ میگیرم

    و با اینکه رنگ‌ گرفتنم راحت و عادی شده ، وقتی استادم گفت این رنگو بخرین سریع من گفتم میخوامش

    با اینکه قبلا هرموقع میگفت این رنگو بخرین ،من سکوت میکردم و تو دلم میگفتم کاش پول داشتم و رنگارو میخریدم و نگران بودم که کی میشه بخرم

    وای خدای من بی نهایت ماچ بهت که انقدر تو این سه ماه کمکم کردی که علاوه بر اینکه الان میتونم راحت رنگ‌ بخرم

    تا اردیبهشت ماه هم شهریه کلاسامو کنار گذاشتم

    این یعنی پیشرفت

    این یعنی اینکه من قدم برداشتم که الان تا 5 ماه پول شهریه مو دارم

    و نگرانی ندارم بابتش

    و الان فقط تمرکزم رو دادم به نقاشی و ایده هایی که خدا بهم داده که روی برگ درختا نقاشی بکشم، دارم کار میکنم

    خدایا بی نهایت شکرت

    هرچی‌تشکر کنم بازم کمه

    وقتی رنگمو گرفتم و زنگ زدم به مادرم که بهش بگم کلاسم تموم شد ،گفت رسیده تجریش

    منم رفتم جای همیشگیمون وایسادم و باهم که رفتیم پر از نگهبان و پلیس بود که نمیذاشتن هیچ دستفروشی وسیله هاشو بچینه به روی زمین و بفروشه

    من که بکم نشستم ،مامانم رفت تب جوش بگیره

    دیدم یه دست فروش کیفاشو گذاشت تا بفروشه ، منم دیدمش و رفتم به پلیس گفتم ببخشید شما نمیرین؟؟

    تعجب کرد گفت چطور مگه

    گفتم هیچی موتورتون اینجاست گفتم اگه میرین که من اینجا وسیله هامو بذارم

    گفت مشکلی نیست بفروش کنار موتورم

    و منم به حرفش کارامو پهن کردم و همین که گذاشتم نگهبان گفت خانم کی گفت پهن کنی ، تا ما اینجاییم کسی دست فروشی نمیکنه ، صبر کن ما بریم بعد

    اون لحظه حس کردم ترسیدم که نباید میترسیدم

    از خودم پرسیدم طیبه چرا وقتی بلند داد زد خانم جمع کن ، ترسیدی ؟؟؟؟!!!

    چه فکری داشتی که ترسیدی

    و وقتی بهش فکر کردم متوجه شدم که

    به این خاطر ترسیدم که حس میکردم قدرت داره و میتونه وسایلامو برداره

    خدایا منو ببخش که یه وقتایی که نه بیشتر وقتا اینجوری میترسم از گفتن اینکه خانم جمع کن

    قلبم رو باز کن تا تسلیمت باشم و آروم باشم و شجاع و همه چی رو به خودت بسپرم

    وقتی مادرم اومد دیگه خیلی وایساده بودن نگهبانا و من دیدم دیر میرسیم خونه داییم بدون اینکه یدونه بفروشیم با مادرم برگشتیم

    تو راه یه چیزی دیدم که خیلی توجهمو جلب کرد

    تمیزی بلال فروشیا رو دیدم

    وقتی داشت بلال میفروخت و تو دستگاه بلال ها رو می پخت بعدش با دستمال تمیز میکرد دستگاهشو

    دستگاهش خیلی تمیز تر بود به نسبت بقیه دستگاهای بلال فروشا و این یه حس فوق العاده ای بهم میداد

    وقتی شب برگشتیم خونه کلی حس خوب داشتم و پر از انرژی

    خدارو بی نهایت شکر میکنم که به من انرژی داده که وقتی از صبح کار میکنم و شب برمیگردم خونه بدنم هیچ دردی نداره و کاملا حالم خوبه

    خیلی وقته که دیگه هیچ درد عمیقی در بدنم حس نمیکنم

    خیلی وقته که دیگه شبا بلافاصله بعد اینکه چشممو میبندم به خواب میرم و هیچ دردی در بدنم حس نمیکنم

    همه اینارو میتونم فقط به یه چیز وصلش کنم

    به خدا

    از وقتی به خدا وصل میشم و هر لحظه از روزمو رو که سعی کردم و باهاش صحبت کردم مثلا از 24 ساعت در روز حدودی بخوام بگم 15 ساعتشو یاد خدا بودم یا 10 ساعت

    اون روزم کلا پر انرژی میشه

    در صورتی که من قبلا تا یکم کار میکردم خسته میشدم و فقط در طول روز استراحت میکردم

    اما الان کلی کیف میکنم و خدا داره کارای منو با قدرت خودش انجام میده و من فقط لذت میبرم

    خدایا شکرت

    برای تک تک اعضای این سایت پر از آگاهی ، بی نهایت عشق و شادی سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: