نکته مهم:
این فایل فقط به صورت صوتی می باشد.
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- چطور ایمانی تزلزل ناپذیر برای عمل به قانون بسازیم؛
- توانایی تشخیص اصل از فرع و ارتباط با آن با توحید عملی؛
- اصولی که لازمه رونق در کسب و کار است؛
- چقدر به راحتی درباره دلیل اصلی نتایج، دچار سوء برداشت می شویم؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
یک خبر خوب:
«دوره روانشناسی ثروت 3 (کسب و کار موفق) | جلسه 22»، به عنوان بروزرسانی، به جلسات این دوره افزوده شد و در اتاق شخصی دوستانی که این دوره را خریده اند، قرار گرفت.
اطلاعات بیشتر درباره این بروزرسانی در دوره روانشناسی ثروت 3
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 31 | توانایی تشخیص دلیل نتایج24MB26 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 30 اردیبهشت رو با عشق مینویسم
امروز من مثل هر روزم با عشق تمرینات ستاره قطبیم و فایل مراقبه رو گوش دادم و رفتم تا تجربه جدید رو ببینم
وقتی رسیدم شروع کردیم به کشیدن نقاشی های خاص و زیبا که کلی لذت بخش بود
من از صبح تا شب سر پا بودم و چیزی نخوردم ،اما پر از انرژی بودم و گرسنگی نداشتم،چقدر دوره قانون سلامتی باحاله
من با آدمای جدید آشنا شدم ، اما یه مسئول مرکز بود که نمیتونستم ارتباط برقرار کنم باهاش ،چند باری از خودم پرسیدم شاید تو با خودت در صلح نیستی که حس خوبی نداری
اما بعد دوره عشق و مودت یادم اومد ،
چون هرکاری میکردم احساسمو خوب کنم نمیشد و هروقتی اون مسئول میومد من احساس خوبی نداشتم انگار فرکانس ناخوبی داشت که من نمیتونستمارتباط برقرار کنم
و یاد برانگیختگی در روابط افتادمکه استاد میگفت اگر کسی رو دیدین و بی دلیل احساس ناخوبی داشتین نسبت بهش ، چه غریبه باشه و یا آشنا و اعضای خانواده. اما در صلح بودین
دلیل این احساس ناخوبتون در اون فردی بوده که باخودش در صلح نبوده و سبب شده شما نتونین که باهاش ارتباط برقرار کنین
البته اگر صحبت های استاد رو درست یادم بوده باشه
در کل میگفتن هر کس با خودش در صلح باشه هم فرکانس خوبی میفرسته و هم همه انسان ها باهاش خوب رفتار میکنن
وقتی به اینا فکر میکردم متوجه شدمکه مساله از من نیست و زیادی درگیر این موضوع نباشم
وقتی کارمون تموم شد یکی از دخترا که خونه شون هم مسیر ما بود با پدر مادرش منو رسوندن ،به قدری انسان های خوبی بودن و مادر و پدر با احترام و شادی داشتن که خیلی خیلی مهربون بودن ،و تا دم در خونه مون رسوندن منو
من دوباره وسیله هامو گذاشتمخونه و رفتمپیاده روی
انگار نه انگار از صبح تا شب سرپا بودم و نقاشی میکشیدم و هیچ درد و یا خستگی نداشتم
خیلی لذت بخش بود
وقتی پیاده میرفتم چشمم به یه پراید افتاد ،چقدر تمیز بود شیشه های پراید و همون لحظه یهویی دیدم دارممیگم خدایا شکرت چقدر تپیزه شیشه های ماشین
و داشتماز تمیزی ماشین کسی که نمیشناختم کیه کیف میکردم و تحسینش میکردم
خداروشکر میکنمکه چشمام دیگه ناخودآگاه دنبال زیبایی دیدن. تحسین کردنه
وقتی رسیدمخونه درمورد دوره های تصویر سازی با موبایل رو پرسیدم
از خدا خواستمکه اگر این دوره برای منمناسبه به من هزینه دوره رو بده تا ثبتنامکنم و یاد بگیرم
درمورد باورهایی که میخواستم در جهت با خواسته هام باشن نوشتم تا بعد با صدای خودم ضبط کنم
رو تابلو نوشتم که دو تا کار باید انجامبدمیکی تابلوی اتاق کودک ، و یکی تابلو برای مسئول ورکشاپمون که گفته بود کاراتو بیار و من به این ایده خدا که بهم گفت انجامش بده ،قدم بردارم تا قدم های بعدی بهم گفته بشه
خدایا شکرت امروز خیلی لحظات خوبی بود و خیلی خیلی لذت بردم
خدایا شکرت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 5 بهمن رو با عشق مینویسم
من دیشب وقتی میخواستم بخوابم تجسم کردم
چون یاد گرفتم که به ذهنم بگم همین امشب رو زود بیدار شو ،شروع کردم به نجسم کردن
چشمامو بستم و اول دیدم که روی شونه های خدا هستم و نور عظیمش رو میدیدم و به قدری سفید و نورانی بود که از همونجا با ذهنم صحبت کردم
گفتم ببین ذهن من تو کافیه همین امروز رو بیدار بشی و ساعت 4 سریع بیدار میشی
حتی تجسم میکردم که ساعت 4 بیدار شدم و رفتم چراغ اتاقمو روشن کردم و شروع کردم به نوشتن و صحبت کردن با خدا
و به قدری تمرکز داشتم و تجسم میکردم که نفهمیدم کی خوابم برد و خوابیدم
و وقتی صبح بیدار شدم ساعت 5 بیدار شدم
گفتم اشکالی نداره امروز رو بیدار شدی
و بعد یاد میگیری راس ساعت بیدار بشی
تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و وقتی اذان صبح گفته شد
نمازمو خوندم یکم با خدا صحبت کردم و حس میکردم که خیلی آرومم
صبح وقتی تمرین رنگروغنم رو خواستمکار کنم ،اول میگفتم ولش کن بذار امروز کار نکنم
اما گفتم همین امروزه فقط طیبه
همین امروز رو فقط 2 ساعت کار کن
و رفتم وسایلامو آوردم و شروع کردم
اولش نمیخواستم روی تمرین کلاسم کار کنم اما گفتم باید تمرکز بذارم و مثل اینکه تو تمرین ستاره قطبیم که نوشتم و تجسم کردم با تمرکز دارم کار میکنم انگار خود به خود رفتم سراغ نقاشی
و تنبلی نکردم
ساعت حدود 10 بود فکر کنم نزدیک 11
من یهویی رفتم اینستاگرام و استوریای پیجای نقاشی رو نگاه میکردم که دیدم پیجی که طبیعت رو با اکریلیکو رنگ روغن آموزش میده ثبتنام داره
من چند ماه پیش دوست داشتم کلاس طبیعت استاد رنگروغنم رو برم اما استادم گفت فعلا زوده بیای چون تازه کار کردی و طبیعت سنگینه برات یکمپیشرفت کن بعد
و من طبق هدایت هایی که شدم دست نگه داشتم تا بعدا ثبتنام کنم در کلاس استادم
اما از اینستاگرام یه دوره رو دیده بودم که خیلی کارش خوب بود و دوست داشتم شرکت کنم
نمیدونم اصلا چی شد من امروز ثبتنام کردم
جریانشو تو سریال زندگی در بهشت قسمت 46 نوشتم
چون قبلش گفتم خدایا اگر لازمه من این دوره رو بخرم به من نشونه بده و دقیقا از سایت سریال زندگی در بهشت اومد
وای خدای من چی داشتممیدیدم
دقیق نوشتم تو رد پای قسمت 46 سریال زندگی در بهشت که چجوری هدایت شدم به خریدش
و من به راحتی خریدم
قیمتش 1میلیون و 899 بود
خدا در اصل به من هدیه داد و هر روز من تو دفتر تمرین ستاره قطبیم مینویسم که یه هدیه میخوام و هر روز خدا جدا از عشق بی نهایتش که بهم هدیه میده ،هدیه های مختلفم بهم عطا میکنه و من باید قدر این نعمت هایی که روزی آرزوی من بود رو بدونم و با عشق کار کنم و روی پیشرفتم کار کنم و استمرار داشته باشم
خدایا شکرت
من پارسال همین موقع ها هیچی نداشتم
حتی دی ماه که 9 دی اولین جلسه کلاس رنگ روغنم بود شهریه کلاسارم نداشتم چه برسه به خرید این همه وسیله
هیچی هیچی نداشتم
اما تصمیم گرفتم که دیگه نقاشی رو ادامه بدم
دیگه قدم بردارم
البته من چیزای دیگه کا بی نهایت نعمت بود رو داشتم ،خانواده مهربون و خوب و عالی
خونه بهشتی و زیبا
که اتاقم پر از وسایل نقاشی و زیبایی هست
پرده های رنگی که 7 رنگ رنگین کمانه و عاشقشونم
سلامتی و شاوی و …
اما در مورد یه سری چیزا که باور های محدود خودم بود که سبب میشد نعمتی دریافت نکنم هیچی نداشتم ،از این نظر هیچی نداشتم
هیچی نداشتم هیچی
نه رنگ روغن
نه قلمو
نه بوم نقاشی
نه مداد رنگی
نه رنگای فوق آرتیست
نه تخته شاسی
نه هیچ کدوم ار دوره ها
مثلا دوره مداد رنگی خریدم
دوره خودکار رنگی
دوره اسکچ
الانم دوره رنگ روغن و اکریلیک ،طبیعت
اگر بیشتر به یاد بیارم خیلی چیزا من تو این یکسال بدست اوردم و مهم ترینش که باید اشاره کنم ، من خدارو پیدا کردم دارم خدای واقعی رو میشناسم ، خدایی که هر لحظه ریز به ریز داره هدایتم میکنه
با من صحبت میکنه
و من آرامشی عظیم رو هدیه گرفتم از خدا ، آرامشی که تبدیل به هر لحظه به لبخند عمیق میشه و همه اینها بهم عطا شد که پارسال آرزوم بود و فکرشم نمیکردم یه روز حتی مداد رنگی بخرم
مداد رنگی فابر کاستل
حنی فکرشم نمیکردم این دوره هارو بخرم
فکرشم نمیکردم برم تجریش تو پاساژی که 7 سال به خاطر نداشتن پول ،تصمیم گرفتم نرم و نقاشی رو ادامه ندم ،الان دوباره رفتم اونجا تو همون پاساژ
پاساژی که دیگه الان همه استاداش منو میشناسن
همه نگهباناش میشناسنم
خدایا شکرت
همه اش از آن توست ،تویی که منو این همه رشد دادی ربّ من
تویی که منو بین انسان ها محبوب کردی
منی که تا دو سال پیش دختری بودم که حتی یه سلام دادن بلد نبود
خودشو دوست نداشت و اصلا متوجه نبود که خودشو دوست نداره
تبدیل شدم به یک دختری که وقتی تو آینه نگاه میکنه به خودش عمیقا حس خوب داره
وقتی تو آینه به چشماش نگاه میکنه ربّ و صاحب اختیارش میبینه و میگه ربّ من صاحب این تصویر زیبا ،من هیچی نیستم هیچی
خدای من
من چقدر نعمت دارم
و این که خودمو عمیقا توی این مدت ،به صورت تکاملی مرحله به مرحله شناختم و دوست داشتن خودم رو تجربه کردم
منی که آروم شدم
خدایا شکرت
فکر نمیکردم یه روز به آرزوم که کار کردن تو یه جمع نقاش که بین استادا باشم و باهاشون مدل زنده کار کنم
که اینم جزئی از آرزوهای من بود
و من دارم همه شونو هر روز زندگی میکنم
چقدر راحت و ساده تو این یکسال همه چی تغییر کرد
اگر اینا نتیجه نیست پی
پس چیه؟؟؟؟؟؟
طیبه ؟؟؟؟!!!!!!
ببین چی میگم
تو دو سه روزی بود میگفتی من چرا تغییری نداشتم
الان بهت یادآوری کردم
ببین اگر اینا تغییر و نتیجه نیست پس چیه؟؟؟؟؟؟
تو بگو طیبه جانم
تو بگو که توی این چند روز از وابستگی افکارت نسبت به خواسته عشق ، تکاملی رها شدی و یاد گرفتی در عمل نشون بدی
اگر این نتیجه نیست پس چیه؟؟؟
تو بگو آرامش الانت
اگر نتیجه نیست پس چیه؟؟؟؟
طیبه میدونم یه وقتایی به قول حرف استاد که باز هم حرف خداست که به زبونشون جاری شده و به تو هدیه داده شده که یاد بگیری ، و گفت که
یه وقتایی اگر دیدی کمی داری امیدت رو کم میکنی ، به یادت بیار
به یادت بیار و بخون و هرچی که بدست آوردی رو ببین تا سکوی پرتابی باشه برای تو که تو بتونی که ادامه مسیر رو رها تر و مصمم تر ادامه بدی
پس حرکت کن و ادامه بده و به یاد بیار
و به یادم میارم که همیشه عکس خارجیا رو میدیدم میگفتم کاش منم همچین جایی کار میکردم
و الان من 24 هفته هست دقیقا از 21 مرداد ماه 1403تا الان هر هفته یکشنبه ها میرم ورکشاپ رایگان پاساژی که شنبه ها میرم کلاس نقاشی
که حتی آرزو داشتم بوم رایگان بدن و امکانات
که خدا کاری کرد که بوم دادن
رنگ دادن که نیازی به بردن رنگ برای من نبود
همه چی دادن ، من فقط قلمو میبرم ، همین
و پارچه بوم میبرم و بوم بزرگ برمیدارم و میارم خونه تا بعدا کار کنم
خدای من چقدر من تو این یکسال فراوانی و نعمت گرفتم ازت و این چند روز یه وقتایی فکر میکردم چون بیشتر نتیجه مالی نداشتم ،هیچ تغییری نکردم
الان که نمیدونم اصلا چی شد یهویی شروع کردم به نوشتن اینکه من چیا دارم و چیا رو تو این یک سال بدست آوردم که تا پارسال دی ماه آرزوم بود
خدای من شکرت
من حتی پول شهریه کلاسامم نداشتم که 2 میلیون و 200 هست هر ماه
حتی جدیدا از وقتی دوره عزت نفس و عشق و مودت رو خریدم و تاجایی که سعی کردم به تمریناتش عمل کنم ،حتی آدما به کل تغییر کردن
یادمه یه استادی بود ،همیشه من تو ورکشاپ وقتی میخواستم سلام بدم توجه نمیکرد ،نمیدونم حالا یا نمیدید یا هرچیز دیگه
اما دو هفته پیش بود فکر کنم
خودش اومد و وایساد و کارم رو دید و با چنان ذوقی میگفت چقدر پیشرفت کردی و تحسین میکرد
اگر اینا نتیجه نیست پس چیه ؟؟؟
وای خدای من
سپاسگزارم ازت
تو فقط باید تلاشت رو برای تکرار باورها در همه جنبه ها بیشتر کنی طیبه
و اصل رو خدا بدونی
همین
تو سمت خودتو انجام بده
یادت بیار خدا 12 دی ماه بهت یه کلید داد
گفت 9 ماه دیگه اگر خوب کار کنی روی خودت به جایی میبرمت که فکرشم نمیکردی
بهشت نصیبت میشه
پس حرکت کن و نترس و تجربه هات رو بیشتر کن
تو میتونی
تو جنمشو داری
تو تا اینجا تونستی پس میتونی
وقتی ساعت 14:30 دوره طبیعت رنگ روغن رو از اینستاگرام خریدم خیلی ذوق داشتم
وقتی کارم تموم شد طراحی کار کردم با خودکار و کمی عجله کردم و درست در نیومد اما بازم باید طراحی کنم و تمرکز بذارم
وقتی کارم تموم شد تو خونه تنها بودم مادرم رفته بود جمعه بازار با خواهرم ،تا گل سر بفروشن و نهار آش رشته درست کرده بود و رفته بود
من مثل همیشه که عاشق آش رشته ام و آش ترش و آش ماست
رفتم و یه کاسه آش رشته برای خودم برداشتم و اومدم به فایلا گوش دادم و با لذت خوردم
خیلی لذت بخشه تنها بودن توی خونه
یادمه تا یک و دو سال پیش ،به خصوص تا دو سال قبل ،که من با تضادی رو به روز شدم و تو این همه سال که عمر کردم
همیشه از تنهایی میترسیدم
حتی اگر مادرم و برادرم میرفتن مهمونی ،من شبا کل چراغای خونه رو روشن میکردم و حتی صداهایی میشنیدم که همه اینا باز محدودیت های خودم بود و این سبب ترسم میشد
اما الان به قدری احساس آرامش دارم تو خونه که وقتی حتی یه روزایی که مادر و برادرم مهمون جایی میرن و من نمیرم
حتی چراغ اتاقمو خاموش میکنم و میشینم تو تاریکی و با خدا صحبت میکنم و میخندم و کیف میکنم
سکوت شب رو میشینم تو اتاقم و فکر میکنم به انرژی و نیرویی که به قدری در وجودم ،در قلبم جا داره و هر روز و هر لحظه یادش حالمو فوق العاده عالی میکنه که خیلی لذت میبرم از این تنهایی
چقدر نعمت بزرگیه که تنها باشی و رها باشی و نیازی نداشته باشی که کسی باشه تا تنهاییت پر بشه
من تنهاییمو با خدا عشق میکنم
صحبت میکنم
مثل الان که ساعت 00:53نصف شبه و الان 7 بهمن شده
و من دارم تو دل تاریکی شب ،تو اتاقم مینویسم رد پای روز 5 بهمن رو و با عشق لذت میبرم
خدایا شکرت
خیلی ذوق داشتم که دوره طبیعت رنگ روغن رو خریدم و هی به خدا میگفتم ممنونم بابت هدیه ای که بهم عطا کردی
و تعهد دادم که شروع کنم در کنار تمرینات کلاسم کار کنم
تا اون ایده هایی که خدا پارسال به من داد و من طبق گفته استاد رنگ روغنم که گفت فعلا اونا رو اجرا نکن ،بذار یکم پیشرفت کنی و بعد کار کن
و من بعد یک سال خیلی پیشرفت داشتم و انگار همه چی دست به دست هم داره میده در این جهان هستی که من تابلویی که میخوام رو شروع کنم
و اولیش رو میخوام تابلوی ققنوس یا پرنده نورانی که در ابرای آسمون دیدمش و طراحیش کردم و بعد 6 تا فرشته دیدم رو کار کنم
و بعد برم سراغ کارهای بعدی
خدایا شکرت
وقتی شب مادرم برگشت فروش خواهرم 3 میلیون بود
اولش که شنیدم تو دلم کمی حسادت کردم تو همون ثانیه اول
گفتم طیبه دقت کن
اون نتیجه تلاش خودش رو میبینه
و تو باید تلاشت رو برای ساخت باورهایی برای فروش نقاشی هات داشته باشی ،پس نگران و ناراحتی معنایی نداره
تو باید سعیتو بکنی و حدی بگیری نشونه ها و هدایت های خدا رو
پس حرکت کن
آف ین بهت
و خوشحالم که با خودم دوست شدم و یادم تا چندماه پیش وقتی از درون حسادت میکردم و یا ناخودآگاه کسی رو قضاوت میکردم ،سریع خودمو سرزنش میکردم
اما از وقتی از 14 دی دوره عزت نفس رو خریدم و گوش دادم به آگاهی هاش
الان دیگه با خودم عین یه دوست پر از عشق صحبت میکنم و میگم اشکالی نداره سعی کن دفه بعد درست عمل کنی و قوانین رو به خودم یاد میدم
هر روز سعی میکنم
خدایا شکرت
امروز من بی نهایت بهشتی بود
خدایا شکرت
بی نهایت سپاسگزارم ازت
ربّ و صاحب اختیار قدرتمندم که بی نظیر ترینی و عشق منی و هر لحظه دوست داری منو رشد بدی
خیلی ماچ بهت ربّ ماچ ماچی جذابم
عاشق عظمت و لپای پر نکر بی نهایت بزرگتم
عشقی عشق
برای تک تکتون و استاد عزیزم و مریم جان عزیزم و همکاران بی نهایت زیباتون ،از خدای پر نور و پر از عشقم بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و شادی و نعمت برای تک تکون میخوام
به قدری عطا کنه که فقط بخندین و بگین لبخند رضایت دارم
خیلی دوستتون دارن
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
181 . روز شمار تحول زندگی من با عشق روز 7 شهریور رو مینویسم
یاد بگیر
از جهان اطرافت ،از آدم ها ،از الگوهایی که میبینی ،حتی کسی که یه تلاش کوچیک میکنه اونم میتونه برای تو الگو باشه
چند روزه که مادرم رفته خونه آبجیم و من تو خونه از صبح تا شب تنهایی میشینم و کارای نقاشی و رنگ روغن و بافتنی میبافم
فردای روزی که رفت و رسید خونه آبجیم زنگ زدم تا باهاش حرف بزنم
گفت طیبه ببین چی شد، رفتم تو مغازه های گرگان و جاکلیدیای نقاشی شده ات رو به مغازه ها نشون دادم
و ازم 2 بسته خریدن
اون لحظه گفتم طیبه از مامان یاد بگیر ببین قدم هاشو چه سریع برداشته
زودتر از تو عمل میکنه و نتیجه رو هم خدا با توجه به عملش بهش میده
گریم گرفت الان
چون وقتی داشتم مینوشتم به این فکر کردم که من از وقتی شروع کردم به تغییر از درونم خیلی چیزا تغییر کرد
حتی خانواده ام و اطرافیانم
مادرم هم چند وقته که جمعه بازار نقاشیای منو با چند تا وسیله دیگه که از بازار خریده و خودش با پول خودش میگیره و میبره میفروشه و درآمد شده براش
انقدر ذوق داره که هر هفته منتظره جمعه بره برای فروش
و الان که رفته خونه آبجیم چند بسته از جاکلیدیای اموجی منو برداشته تا ببره اونجا و بفروشه به مغازه دارا
مامانم میگفت طیبه ببین انقدر خوششون اومد از جاکلیدیات
بعد من دوباره میگفتم طیبه یاد بگیر نمونه الگویی که باید بهش نگاه کنی و یاد بگیری که قدم برداری که برای تو هم با توجه به قدم هات و حرکت هایی که میکنی ،خدا بهت عطا کنه
بعد اونروز گذشت من چیزی تو روزشمارام و رد پاهام تو سایت چیزی ننوشتم درموردش
ولی امروز بهم تاکید شد حس کردم که باید بنویسمش
مادرم دیروز بعد از ظهر دوباره رفته بازار گرگان و نقاشیامو نشون داده و ازش خرید کردن
وقتی بهم گفت گفتم خدایا شکرت کمکم کن منم انقدر سریع قدم بردارم و ایمانمو در عمل بهت نشون بدم و نشینم و فقط دو سه جا نبرم نقاشیامو
مادرم به من درس بزرگی داد که سعی کنم از همین لحظه قدم بردارم و ایمانم رو به خدا نشون بدم در عمل
امشب که شب 7 شهریور بود و من بیدار موندم ،خوابم میومد گفتم خدا اجازه دارم بخوابم ،گفت نه
قشنگ حس کردم که نباید بخوابم
و بهم گفت بشین و از گیره سرای جوانه ،بباف
تا ساعت 4 بافتم و بعد نماز خواستم بخوابم هدایتم کرد به فایل
گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا – صفحه 20
نمیدونم چرا توجهمو یه دیدگاه جلب کرد ،البته همه اش کار خداست
وقتی خوندم نوشته هاشو
این نوشته توجهمو جلب کرد
و قشنگ پله به پله میام جلو
رشد میکنم
ی برگ سبز جوانه زده
شایدم دوتا
انگاری سومی هم داره جوانه میزنه
و من تو مسیر رشدم
وای یعنی حیرت زده شدم از این متن
آخه خدا به من گفت نخواب و بشین جوانه بباف
من وقتی جمعه هفته کذشته یعنی 5 روز پیش رفتم جمعه بازار تا نقاشیامو بفروشم و 1178 فروش داشتم
و خدا ازم خرید کرد
بعد من چند هفته ای بود هی میدیدم تو مترو یا جاهای دیگه دختر پسرا رو سرشون جوانه بافتنی هست بعد مامانم میگفت تو هم بباف خوبه کنار نقاشیات ولی نبافتم تا اینکه این جمعه وقتی دیدم انگار یه حسی بهم گفت توهم باید ببافی و من رفتم وسایلاشو خریدم و شروع کردم دو روز دیگه جمعه ببرم برای فروش
و خدا که گفت نخواب و بباف جوانه هارو منم چشم گفتم و به طرز عجیبی خوابو ازم گرفت
من این چند روزو هی میگفتم آخه این جوانه ها ربطی به نقاشی ندارن ،من باید از نقاشی درآمد داشته باشم نه چیز دیگه
بعد باز حس کردم که باید انجامش بدی و انجام دادم
وقتی بعد اذان صبح اومدم بخوابم خدا هدایتم کرد که اون دیدگاهو دیدم ،گفتم خدایا چیکار داری با من میکنی
قشنگ نشونه واضح بود برای من که جوانه ها همه شون به فروش میرسن و ادامه بده و بباف
و من دیدگاه دوستمون رو پاسخ دادم و خوابیدم
صبح که بیدار شدم شروع کردم به تمرین رنگ روغنم واقعا سخت بود بارها نجوای ذهنم میگفت نرو کلاس از همینجا دیگه ادامه نده
ولی من گفتم نه دیگه ذهن من ،الان من اربابتم و من همه کارارو انجام میدم نه تو
دیگه خدا کمکم میکنه و من فقط ازش یاد میگیرم
و نذاشتم با نجواهاش منو اذیت و نگران و بترسونه
گفتم من باید تکاملم رو در یادگیری طی بکنم
بعد همینجور داشتم تو اینستاگرام دوباره فایلای تیکه ای استاد عباس منش رو از اکسپلور میدیم و فکر میکردم که یه نقاش رو دیدم که نشون میداد با پول سفارشایی که گرفته یه ماشین فیدیلیتی خریده
که منم خیلی دوست دارم ماشین فیدیلیتی داشته باشم
و به خودم گفتم ببین طیبه وقتی این نقاش و نقاشای دیگه تونستن پس تو هم میتونی و میشه
کافیه که هر روز جدی تر از قبل ادامه بدی
و یه فایلی از استاد رو گوش دادم که میگفت هر روز باید نسبت به دیروزت پیشرفت داشته باشی و شبا بگی من امروز چه کاری باید انجام میدادم که بهتر پیشرفت کنم
وقتی تمرینمو انجام دادم باقیشو نگه داشتم برای فردا و ان شاء الله اگر خدا بخواد ادامه شو فردا رنگ میکنم
بعد خواهرم از سرکارش اومد تا به من سر بزنه یکم صحبت کردیم و یهویی نشستم با قلاب بافی اردک کوچیک بافتم و رو گیره سر وصل کردم و برگم وصل کردم که اردک زیر برگ باشه ،خیلی زیبا و خاص شده بود
دو تا بافتم تا اذان و بعد با خواهرم رفتیم نون بگیرم و برگشتم شام داداشم و خودمو درست کردم
چه شام لذیذ و خوشمزه ای شد ،چرا؟؟؟؟
چون که سبزی نداشتیم تو خونه و من دیدم کرفس داریم و یه لحظه گفتم همیشه کوکو سبزی رو با تره درست میکنیم
چرا که نه اینبارم با کرفس درست میکنم
و شروع کردم به پختنش و وقتی خوردم انقدر طعم زیبایی داشت که لحظه لحظه شو کیف کردم و شکر کردم خدارو
یه طعمی شبیه طعم اسفناج داشت
خوشمزه بود
امروز من کلی کار کردم با عشق و خوشحالم از اینکه خدا بی نهایت بهم عشق میده و کلی ثروت دارم که هرچقدر بگم بازم کمه و کلی نعمت دارم که سپاسگزارم و هرچقدر سپاسگزاری کنم بازم کمه
یه وقتایی انقدر اتفاقای خوب زیاده که یادم میره همه رو بنویسم
و هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام و سعادت در دنیا و آخرت برای همه مون باشه