گفتگو با دوستان 34 | نگاه گذرا به کلیّت زندگی

سلام خدمت استاد عزیز و دوستان

استاد جان سپاسگزارم برای این گفتگوها بسیار تاثیر گذار است

در مورد مرگ من قبلا خیلی می ترسیدم وقتی باشما آشنا شدم چون خیلی خالص تر شدم و تمام تلاشم بر اعمال درست، اصلا ترسی برای خودم ندارم ولی این ترس برای اطرافیانم هست خیلی رو باورهای توحیدی و قرآن 12قدم کار می کنم تا نگاهم تغییر کنه.

تحسین می کنم دوست خوبمون آقا نعیم را که نگاهش به زندگی، خداوند مرگ تغییر کرده

چقدر زیبا گفتند که اتفاقات زندگیش به گردن کسی نمی اندازه، استاد عزیز من هم تو دوره 12قدم یاد گرفتم که اتفاقات زندگیم به گردن کسی نندازم هر مسئله ای پیش می یاد به خودم می گم زهرا ببین خودت مسول هستی ببین چه چیزی را تو خودت باید تغییر بدی

تکامل، تکامل

من هر چقدر در این مورد تو بعضی موارد بگم در مورد خودم که چه ضربه هایی خوردم کم گفتم، استاد چقدر زیبا گفتید یک درخت یک شبه درخت نشده، یک ماهی یک شبه ماهی نشده کره زمین یک شبه کره زمین نشده ولی من از خودم انتظار داشتم یک شب ره 40 ساله را طی کنم تو بعضی موارد خوب هستم مثلا در مورد ثروت انتظار نداشتم درآمدم یک دفعه خیلی بالا بره ولی پاشنه آشیل من عزت نفس، من با دوره 12قدم خیلی دوست داشتم شخصیتم تغییر کنه خیلی خیلی هم تغییر کردم ولی انتظار بی جا از خودم داشتم با یک اشتباه آنقدر خودم سرزنش می کردم که هر آنچه که ساخته بودم خرد می شد و مدارم خیلی پایین می آمد دوره بی نظیر عزت نفس گرفتم ولی باز هم نتونستم این مورد در خودم درست کنم در صورتیکه استاد من خیلی خوب دارم روی خودم کار می کنم من اصلا ورودی منفی ندارم شاید خیلی خیلی کم، تو سر کار که همش هندزفری تو گوشم و اصلا ابدا جمع صحبت های همکارانم شرکت نمی کنم شبکه مجازی که ندارم فقط سایت و محصولات،من در انجام هر کاری که تمرکز نمی خواهد دارم باورهام مخصوصا توحید و عزت نفس با خودم می گم و سرم تو کار خودم هست من خیلی باید پیشرفت می کردم ولی تا فرکانسم می خواهد رشد کنه همچنان ضربه ای می خورم که فقط خدا بداند، من خیلی از نقاط ضعف شخصیتم برطرف کردم این مورد که همین چند وقت پیش اتفاق افتاد برای خودم می نویسم یادم بماند من تمام سعی این که پشت کسی بدگویی نکنم تا می تونم خوبی بگم چند وقت پیش یکی از همسایه های قدیمی را تو خیابان دیدم گفت ماشین نداری چرا ماشین نمیگیری از این حرفها من فقط گفتم به وقتش خدا می ده، بعد از یک مدت دوباره دیدمش گفت بیا وام خانگی بگیر ماشین بخر گفتم نه من وام دوست ندارم گفت این طوری خیلی سخته اذیت می شد و غیره گفتم خدا بزرگ همانطوری که خانه داد ماشین هم می ده و بعد خداحافظی کردم آمدم یک لحظه ذهنم از دستم خارج شد به خواهرم گفتم انگار که خودش ماشین داره به ما می گه، بعد داشتم فکر می کردم این یک پیغام از طرف خداوند بود آن شخص منظوری نداشت گفتم خدایا من ببخش من نفهمیدم ولی ذهن من آنقدر من سرزنش کرد چرا این طوری نسبت به آن آدم حرف زدی دیگه نتونستم حریف ذهنم بشم خیلی احساسم بعد شد طوری که دیگه نمی تونستم روی عزت نفسم کار کنم یعنی یک جورایی خسته شده بودم از آن طرف هم نجوا ها یک اضطرابی تو وجودم به راه انداخت دیگه شدی مثل قبل، از این حرفها، چون شخصیت جدیدی که برای خودم ساختم خیلی دوست دارم از آن جایی که خداوند خیلی دوستم داره و از قلب من آگاه و همیشه هدایتم می کنه کمکم کرد دوباره به مسیر برگشتم و آمدم تو یک برگه در مورد تکامل نوشتم و زدم روی دفتر ستاره قطبی که هر روز بخونم، این صحبت‌ها برای من بود هر چند شما هزاران بار در این مورد فرمودید. این ها را نوشتم که یادم بماند خدایا شکرت شکرت که الان که می نویسم حالم خوبه چون تو مسیر هستم زندگی تو این مسیر آنقدر برای من لذت بخش است آنقدر آرامش داره که حاضر نیستم یک لحظه دور بشم استاد خیلی سپاسگزارم به خاطر امورشاتون دوستون دارم.