گفتگو با دوستان 34 | نگاه گذرا به کلیّت زندگی

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • نگاه خداگونه درباره مرگ عزیزان؛
  • مفهوم تولد و مرگ؛
  • چرا درک قانون تکامل، تا این حدّ ضرورت دارد؛

این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    399MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 34 | نگاه گذرا به کلیّت زندگی
    23MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

145 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «یلدا» در این صفحه: 4
  1. -
    یلدا گفته:
    مدت عضویت: 1744 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    استاد من یه موضوع هست که خیلی برام سوال شده و واقعا جوابشو نمیدونم بارها از خداوند خواستم منو هدایت کنه به مسیر درست به جواب درست ای کاش میشد یه فایل در این مورد آماده میکردین چون ممکنه سوال خیلی ها باشه اوناهم در شرایط من قرار گرفته باشند،

    _استاد من فایل های رایگان شمارو گوش میکردم به این نکته تاکید داشتید که از نقطه امن بیرون بیاییم تا پیشرفت کنیم، همونطور که شما از قم به بندر عباس رفتید و از بندر به تهران و از تهران به امریکا

    _استاد عزیزم من

    (۳۶سالمه و در یکی از شهرای اصفهان زندگی میکردم همراه پدر مادرم شغل خودمو داشتم و درامدم خوب بود زیاد نبود اما خوب بود نسبت به خرج و مخارجی که اونحا داشتم درامد ماهی سه تومن وگاهی به ۵ ت هم میرسید خرج خونه و خوردو خوراک نداشتم چون با خانوادم بودم غیر از خوراک و خونه بقیه هزینه هامو به راحتی پرداخت میکردم

    _ تو شهرمون از نظر شغلم سرشناس شده بودم من مزون دوخت لباس دارم تو شهرمون هیچ کس در احرای لباس های حرفه ای و فشن به پای من نمیرسید ولی امکانات برای رشد و پیشرفتم در شهر کم بود مثلاتنوع خرید پارچه یا انتخاب مدل های خاصتر برای مشتریا چون دوخت لباس سختر میشد و توان پرداخت هزینشو نداشتن

    _ کم کم حس کردم دارم درجا میزنم و تو یه سری مدلای ساده موندم که مشتری ها ازون بیشتر نمیخاستند و اگر میخاستن توانشو نداشتند من هم تا یه حدی میتونستم باهاشون راه بیام

    _این شد تصمیم گرفتم بیام تهران تمام بستگانم تهران بودن و دوست و اشنا هم تهران داریم و چنتا مشتری هم قبلا از تهران داشتم که قبل از اومدنم به تهران همش میگفتن کاش تهران بودین حتی بستگان خودم یا دوستام کاش اینحا بودی لباسامونو واسه تو میاوردیم

    _ استاد الان ۸ ماهه اومدم تهران اصلا از شرایط کار راضی نیستم سفارشام خیلی کمه درامدم به زور به ماهی یک ونیم میزسه با مخارج سنگین تهران

    تازه خرجو مخارج خونه هم با خودمه فقط اجاره خونه را پدر زحمت کشیده در حقم لطف کرده پرداخت میکنه محل کار و زندگیم باهم یکیه خونه بزرگیه و تونستم از هم حدا کنم قسمت کارمو از استراحت

    _ ولی استاد مشتریم خیلی کمه با مخارجی که دارم چیزی برام نمیمونه همش استرس دارم حس میکنم دارم مریض و افسرده میشم انگیزم رفته من ادمی بودم هروز۸ صبح مزونم بودم با عشق کار میکردم با صدای بلند موزیک کار میکردم یا باصدای صحبتای شما الان یادم نیست کی موزیک گذاشتم

    _حس خوب ندارم همش یه غمی تو دلمه ،دوست دارم برگردم شهرم مشتری هام هنوز پیگیرند، نمیدونم باید چیکار کنم برگردم یا همینجا بمونم با سختی ها کنار بیام واقعا تصمیم گیری برام سخت شده نمیدونم برگردم پشیمون نمیشم با خودم میگم شاید درست بشه از طرفی میگم اگه نشد چی وقتمو هدر دادم

    استاد ممنونتون میشم اگر درمورد این موضوع صحبت کنید شاید خیلی ها شرایط منو داشته باشند ما باید چکار کنیم تحمل و کنار اومدن یا برگشت.

    (منو ببخشید که صحبتم را در اینجا عنوان کردم، میدونم به صحبت های شما با اقای نعیم که واقعا زیبا صحبت کردن مربوط نمیشه نمیدوستم واقعا کجا باید این موضوعو مطرح کنم ازونحایی که مربوط به صحبت های شما در فایل های رایگانتون بود اینجا عنوان کردم 🙏🙏🙏)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    یلدا گفته:
    مدت عضویت: 1744 روز

    سلام دوست عزیزم

    از شما سپاسگزارم به خاطر وقتی که گذاشتید و متنی که نوشته بودم را پاسخ دادین ،

    _من از دورهای استاد هنوز نتونستم دوره ای خربد کنم، یه دوره خریدم که بعد فهمیدم دزدی بوده و فقط از فایل های سایت استفاده میکنم آپ را داخل گوشی نصب کردم و مرتب سر میزنم

    اینقد حالم بهم ریختس که بیشتر با صحبت های استاد سعی میکنم حال خودمو خوب کنم

    _اما نگرانم همش یه ترس تو وجودمه شبا همش گریه میکنم از خدا کمک میخام یه راهی جلوی پام بزاره ارزو میکنم آرامشی که تو شهرستان داشتم بهم برگرده ، فکر میکنم برگشتم حالمو بهتر میکنه

    _ ولی میبینم برگشتنم با صحبت های استاد جور در نمیاد و یعنی تسلیم شدن

    ولی اینقدر فشار مالی داره زیاد میشه و روحیم بهم ریخته انگیزه کارمم گرفته

    _مامان بابا میگن برگرد کمکت میکنیم همینجا کارتو دوباره توسعه بدی

    _واقعا موندم برگردم یا همینجا بمونم با سختی ها و شرایط سخت کنار بیام

    دلم میخاد زودتر به درامد خوب برسم دلم آرامش از دست رفتمو میخاد ، تنهایی اذیتم میکنه کارمم که استوپ کرده

    فقط خدا خدا میکنم زودتر به یه نتیجه برسم

    ایه ۱۸۶ سوره بقره را خوندم

    (چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو که من نزدیکم و به نداى کسى که مرا بخواند پاسخ مى‌دهم. پس به نداى من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند)

    (به من ایمان آورند تا راست یابند ، )

    همه ی ما خداوندو قبول داریم و همش از خدا خاستم حس میکنم ایمانی فراتر لازمه

    حس میکنم ایمان فقط این نیست که بگیم ما خدارو به عنوان افریننده خودمون و جهان قبول داریم

    چون الان منم خدارو به عنوان افریینده جهان هستی قبول دارم پس چرا اینجوری شدم همیشه از خدا خاستم کمکم کنه

    ولی فکر میکنم با دستای خودم با مهاجرتم پلای پشت سرمو خراب کردم

    دوست دارم بدونم مشکل من کجاست چیه که اینطوری شده

    چون هرچی هست از خودمه

    من باید یه چیزیو تغییر بدم ولی نمیفهممش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    یلدا گفته:
    مدت عضویت: 1744 روز

    سلام ممنونم از شما که مجدد پاسخم را دادین 🙏🙏

    یک دنیا تشکر

    یه مورد را من در صحبت شما درست متوجه نشدم.

    اینکه فرمودین دوره تکاملم را طی نکردم

    یعنی باید صبر کنم و بیشتر به خودم فرصت بدم.

    تا مراحل تکاملم را طی کنم،

    یا اینکه منظورتون این بود که باید تکاملم را طی میکردم بعد به تهران میومدم ؟؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    یلدا گفته:
    مدت عضویت: 1744 روز

    سلام زهرا جان

    ممنونم عزیزم ازینکه برای من وقت گذاشتید

    _زهرا جان هدف من از اومدن به تهران پیشرفت در کارم بود و واقعا فکر میکردم تهران خیلی پیشرفت میکنم خیلی بهتره از شهرستانه

    و از طرفی امکانات در تهران از بابت وسایل و متریال کارم و کلاس های آموزشی بیشتر و راحتتره

    مثلا من مدل. لباس های مجلسی خیلی پیشرفته آموزش دیدم یا خودم وقت کذاشتم تمرین کردم یاد گرقتم قطعا میدونید که لباس های مجلسی به خصوص لباس های پر کار هزینه های بالایی داره

    و من خیلی دوست داشتم چیزهای جدید و به روزی که آموزش دیدمو اجرا کنم اما تو شهرم متقاضی نداشت حالا یا به خاطر خاص بودن مدل ها یا به خاطر گرون شدنش بود

    با استاد خیاطیم صحبت کردم گفت شما تو شهرت داری درجا میزنی هر چی زودتر بیایی تهران بهتره مثلا لیاسی که هزینه ی دوختش ۵میلیون بود من تو شهرستان با ۸۰۰تومن دوختم استاد وقتی اینارو میفهمید میکفت یا بیا تهران یا کار نکن داری از جونت مایه میزاری این سبک لباس های ما سخته مزد واقعیتو بگیر (البته این صحبت را استادم زمانی گفت که کرونا نبود) سه چهار روز جلوتر ازینکه بیام یعنی۸یا نه ماهه پیش استادم گفت نیا بمون همونحا اینحا وضعیت کار خوب نیست ولی ما دیگه جارو گرفته بودیم وسایلامو جمع کرده بودم و باید خونه ای که شهرستان گرفته بودمو پس میدادم چون خودم گفتم میخام بلند شمو مستاحر جدید پیدا شده بود

    این شد من تصمیم گرفتم بیام اما متاسفانه از زمانی که اومدم تهران کرونا به شدت اوج گرفت و تو کار منم به شدت اثر گذاشت

    تو شهرم با اینکه کرونا بود بازم تقاضای لباس زیاد بود یه جورایی تو شهرم خیلی سرشناس و مطرح شده بودم اما تهران کسی منو نمیشناخت سفارش کارم خیلی کمه

    درخواست لباس مجلسی یا مهمانی که صفره

    بااین وضعیتی که پیش اومده تصمیم گرفتم برم برای یه نفر کار کنم که هم منبع درامدم بشه هم روال کارو به سبک تولیدی را یاد بگیرم کلا برم تو کار سری دوز یا تولیدی

    ولی کیفیت اینکار قابل قیاس با لباس هایی که شخصی دوز و با کیفیت کامل اجرا میکردم نیست ولباس های ارزونیه

    پدر و مادرم همش میگند برگرد همینجا دوباره مثل قبل کارتو شروع کن، دوست دارم برگردم اما من اومدم تهران که پیشرفت کنم و از نقطه امنم بیرون بیام ناراحتم اینجور شد همش حس میکنم برگشتنم یعنی پسرفت😔

    یعنی در مقابل مشکلات جا زدم،

    اینکه گفتید چرا دوباره مثل قبل ۸صبح نمیری سر کارت ، باید بگم من محیط کار و زندگیم یکیه جدا نیست شهرستان بودم حدا بود و این خیلی بود اصلا از خونه میزدم بیرون حال و روحیم عوض میشد اینجا یه زمانایی میشه من دوهفته از خونه بیرون نمیام همین حالمو خیلی بدتر کرده هر حا بخام برم اینقدر هزینها زیاد ترجیح میدم جایی نرم

    اما شهرستان بودم هزینه ها کمتر بود و ماشین مادرم دست من بود همه چی راحتتر بود

    نمیدونم تصمیم گرقتم یکم دیگه تلاش کنم برم از کار کردن برای دیگران شروع کنم ببینم چی میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: