مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- باور ساختن با آموزه های روانشناسی ثروت 1؛
- نقش باورهای توحیدی در تجربه خوشبختی؛
- هر فردی، ضربه های ویرانگر شرک را تجربه کرده است؛
- پیرو آیین ابراهیم باش که موحّد بود و مشرک نبود؛
- توحید یعنی قدرت ندادن به هر عاملی بیرون از خودت؛
- تغییر کانون توجه خود را از همان وضعیتی که هستی، شروع کن؛
- اجازه دادن به خداوند برای هدایت به سر راست ترین “جگونگی”
- خداوند وقتی به هدایت تو ادامه می دهد که قدم اول را بر می داری؛
- معجزه نگاه مثبت و سپاسگزارانه، به هر اتفاق و شرایطی؛
منابع بیشتر:
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD758MB49 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 37 | «توحید»، اساس خوشبختی45MB49 دقیقه
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته همراه و همدل و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
از وقتی که از خدا خواستم تعهد بیشتری برای کار روی باورهام بهم بده، خواستم که فعالیتم رو توی سایت بیشتر کنم و کامنت هایی که میذارم هر روزه باشه. میخواستم دیشب برای این فایل کامنت بذارم که تشریف فرمایی یه مهمون عزیز، مانع از این کار شد و من هم این رو به فال نیک گرفتم… و این شد که افتخار کامنت گذاشتن روی این فایل امشب به من داده شد…
من دوره 12 قدم رو دو سه سال پیش خریدم و تا قدم 8 رفتم. دو سه باری هم تصمیم گرفتم از نو شروعش کنم اما هربار حس می کردم این شکل از کار کردن روی دوره، اون چیزی نیست که استاد میخوان. در واقع استاد عباس منش به مانند وحی منزل به این آموزهها نگاه میکنن و من هم اگه قصد دارم زندگیمو عوض کنم، باید جز این که به دقت روی این فایلها کار کنم، راه دیگهای نداشته باشم.
برای همین گفتم این دوره که به نظر من جادویی هست رو از اول شروع کنم اما قبلش به سراغ فایل هایی که در مورد این دوره هست برم و فایل های دانلودی رو بررسی کنم که رسیدم به این فایل فوق العاده. داستان دوست عزیز و خالصی به نام «رزا» که بارها در کامنت بچههای سایت تاثیری که از کلامش گرفته بودن رو خوندم….
و فایل قسمت 37 گفتگو با دوستان رو برای بار چندم گوش دادم اما این بار انگار صحبت های رزا جنس دیگه ای برای من داشت. حتما به خاطر تلاش اندکی که برای کار روی ذهنم انجام دادم بوده که الان خداوند من رو مهمون به دریافت ادراکات بیشتر از این فایل کرده.
چقدر صحبت های رزا در این فایل تکان دهندس… و چقدر برای کسی که باور کنه که خداوند در هر لحظه هدایتش میکنه، این صحبت ها شنیدنیه. دو بار با شنیدن صحبت های رزا اشک ریختم و چقدر خدای خودم رو برای این اشک های گرانبها سپاسگزاری میکنم.
رزا کسیه که اگه یه روز ببینمش حتما بخاطر این الگو بودنش در عمل به قوانین استاد و اجرای توحید در عمل بغلش می کنم و از درس هایی که بهم داده براش میگم و ازش سپاسگزاری میکنم.
کل داستان رزا که به زیبایی و با بیان شیوای خودش عنوان کرد پر از درسه. پر از نکاتی که یاد گرفتنش برای کسی که میخواد در مسیر توحید حرکت کنه الزامیه.
اما یه بخش از داستان رزا برای من خیلی نکته داشت. و حتی استاد هم به این بخش اشاره کردن.
رزا گفت:
«وقتی من بخاطر عمل به الهامم رفتم و توی اون رستوران گارسونی کردم، یک نفر بهم گفت تو با مدرک معماری اینجا چیکار میکنی؟ بیا من به یه نفری که شرکتی در زمینه معماری داره معرفیت کنم و بری اونجا مشغول به کار بشی. و این در حالی بود که من ماهانه 30 تا رزومه می فرستادم ولی هیچکس بهم جواب نمیداد. حتی جواب نه نمی شنیدم که دلم به شنیدن جواب خوش باشه.
تا این که وقتی رزومه خودمو برای این جایی که این شخص معرفی کرد فرستادم، اون ها بهم گفتن «نه! ما نیرو نمیخوایم!». در این زمان من بسیار خوشحال شدم و پیشرفت خودمو در این که حداقل جواب نه رو دریافت کردم، دیدم. با خودم گفتم قبلا کسی من رو تحویل نمیگرفت اما الان حداقل جواب نه رو شنیدم.
سعی کردم احساسمو خوب کنم و این پیشرفت رو نشونه کار کردن روی قانون و عمل به الهاماتم ببینم. سه روز بعد، همون کسی که بهم گفته بود نیرو نمیخوایم گفت یکی از نیروهامون رفته و ما الان به شما نیاز داریم. می تونی دوشنبه بیای سرکار؟! و اینطوری من وارد اون شغل شدم.»
این بخش از صحبت های رزا مورد توجه خیلی از افراد قرار گرفته بود و تحسین ها شده بود که باریکلا به رزا! این که سعی کرد در اون زمان نگاهش رو به اون جواب نه، مثبت نگه داره کار بزرگی بوده و من هم دقیقا بر این باورم.
اما من از یه زاویه دیگه هم رزا رو تحسین می کنم و بهش آفرین میگم و میدونم اگه الان من در اون شرایط باشه، قطعا بازی ذهن رو خواهد خورد.
کجا؟!
اون جایی که رزا جواب رد شنید، با خودش گفت خداروشکر! همین که جواب نه شنیدم یعنی پیشرفت.
ولی من اگه بودم، ذهنم میگفت خب این که طبیعیه! جاهای دیگه جواب ندادن چون منو نمی شناختن. اما این جا جواب رد دادن نه به این خاطر که من روی خودم کار کردم! بلکه به این خاطر که معرفی شده توسط اون شخصی که من رو توی رستوران دیده بود، بودم! یعنی چون یه نفر منو معرفی کرده بود بهم جواب رد دادن. وگرنه اگه معرفی شده نبودم جواب رد هم بهم داده نمیشد!!!
این نجوایی بود که در همون لحظه توی ذهن من گفته شد و گفتم ای دل غافل! واقعا چقدر ذهن در پرت کردن حواس من از توحید، جلوتر از منه وقتی که میخوام همه حواسمو روی توحید بذارم.
نمی دونم این نجوا در اون لحظه به ذهن رزا رسیده یا نه. اما کافی بود همین نجوایی که به ذهن من اومد در اون لحظه به ذهن رزا هم میومد و اون بهش توجه می کرد. هیچی دیگه!
اون تسلیم اون نجوا میشد و احساسشو خوب نمی کرد. و به تبع اون سه روز بعد هم بهش تماسی برای استخدام در اون شرکت گرفته نمیشد. در واقع چرا تماس گرفته شد؟! چون رزا بعد از شنیدن اون «نه»، حالشو خوب کرد.
این کامنت رو گذاشتم تا بگم همه چیز ذهنه! من اگه بتونم ذهن خودمو خاموش کتم و توجهمو بر روی قلب بذارم و ندای الله رو جایگزین نجوای شیطان کنم، حتما در زندگی به بهترین خوشبختی ها خواهم رسید.
رزای عزیزم. خیلی از داستانت لذت بردم. امیدوارم یه روز بتونم از نزدیک بیام و در مورد معجزاتی که با عمل کردن به توحید در زندگیت رقم زدی باهات صحبت کنم.
سپاسگزارم از استاد عزیزم که به الهامشون که از زبان خانوم شایسته گفته شد عمل کردن و این فایل فوق العاده رو در کلاب هاوس برای ما آماده کردن.از خانوم شایسته هم برای بیان این که این فایل آماده بشه کمال سپاسگزاری رو دارم. و همینطور از شما دوست عزیزم برای زمانی که در اختیارم قرار دادی و کامنتم رو خوندی سپاسگزارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و سعادتمند باشید.
خدانگهدار
1403/4/31
22:41