گفتگو با دوستان 37 | «توحید»، اساس خوشبختی

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • باور ساختن با آموزه های روانشناسی ثروت 1؛
  • نقش باورهای توحیدی در تجربه خوشبختی؛
  • هر فردی، ضربه های ویرانگر شرک را تجربه کرده است؛
  • پیرو آیین ابراهیم باش که موحّد بود و مشرک نبود؛
  • توحید یعنی قدرت ندادن به هر عاملی بیرون از خودت؛
  • تغییر کانون توجه خود را از همان وضعیتی که هستی، شروع کن؛
  • اجازه دادن به خداوند برای هدایت به سر راست ترین “جگونگی”
  • خداوند وقتی به هدایت تو ادامه می دهد که قدم اول را بر می داری؛
  • معجزه نگاه مثبت و سپاسگزارانه، به هر اتفاق و شرایطی؛

منابع بیشتر:

دوره روانشناسی ثروت 1 

دوره 12 قدم


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    758MB
    49 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 37 | «توحید»، اساس خوشبختی
    45MB
    49 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

466 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد جواد اسدی» در این صفحه: 2
  1. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 880 روز

    به نام الله یکتا

    تسلیم بودن…ای خدای بزرگ به من ایمانی بده که عمل بیاورد،بعضی وقتها میگیم تسلیمیم اما می‌ترسیم انجامش بدیم اون ایده ی الهی رو اما وقتی واقعا تسلیم میشیم و انجامش میدیم کاره به آسونی انجام میشه…منتظر بودم یه پولی واریز بشه به یکی از کارت‌های بانکیم که اصلا ازش استفاده نمیکنم،و واریز نشد یعنی پیام واریزش نیومد،چند روزی گذشت و من متحیر از اینکه چرا واریز نمیشه،بعد توی مغازه یه حسی به من گفت یه موجودی بگیر ازش،گفتم ول کن بابا اگه اومده بود که sms واریزی میومد،حسه قوی‌تر گفت موجودی بگیر،گفتم باشه،کارت رو از کشو آوردم بیرون موجودی گرفتم دیدم بلللله،واریز شده و همون لحظه یادم اومد که چند ماه قبل بانک به من پیام دادم بود که چون این کارت موجودی نداره تا هزینه sms سالانه کم بشه پیامکش از طرف بانک قطع میشه،به همین سادگی

    امروز مشتری اومده کلی بالا و پایین میکنه و سخت پسنده و بعد حِسه میگه اون کار رو بهش پیشنهاد بده،تو ذهنم میگم ول کن محال اینو بپسنده این قیمتش خیلی بیشتر از اون چیزی هست که ایشون میخواد،اما وقتی گوش میکنم و میگم،مشتری میگه آره همینو میخوام،همچین چیزی رو میخواستم و پولش رو کامل میده

    میگه الان برو بنزین بزن میزنم فرداش کل جایگاه های شهر بنزینش قطع میشه

    میگه الان خونه مادرت هستی همینجا شام بخور و میگم باشه،شام میخورم و میرم خونه میبینم خانوم و دخترم اونا جایی بودن و شام خوردن و خیلی خوب شده که منم خوردم

    میگه اینو بگو اینو نگو،اینجا ساکت باش تا مشتری خودش بگه چی میخوام،گوش میکنم آسون میشم برای آسونی ها

    آرام باش و ساکت باش بذار جریان خودش پیش میبرتت

    هزاران هزار مثال درجه یک هر روز اتفاق میافته،این به ظاهر کوچک هاش رو گفتم برای توجه به همین کوچیکهای بسیار با ارزش و مهم و قابل درک…

    دارم توی دشت و بیابون خارج از شهر راه میرم میگه از این وری برو من نمیرم بعد از اون وری میرم که خودم فکر میکنم درسته و با یه گله سگ برخورد میکنم…واقعا خنده داره،از اون طرف میرم که به سگ برخورد نکنم بعد میام میبینم دور ماشین حلقه زدن و تا منو میبینن شروع میکنن به پارس کردن و من باید به طرفشون سنگ بندازم و خودم رو محکم نشون بدم تا اونا فرار کنن،انگار خدا میخواد بگه نترس و بگه همون اول که گفتم از اون وری برو اما تو ترسیدی و گوش نکردی

    میگه داری میری خونه هنسفریت هم ببر شارژ کن چک میکنم میبینم اره شارژ نداره

    داری میری خونه از این وری برو،بعد که میرم میگه حالا برو از اون مغازه ماست بخر،میرسم خونه میگن از کجا میدونستی ماست نداریم و برای امشب لازم داشتیم!!!

    همیشه هم اینجوری نیستا،به اندازه ای که تسلیمم می‌شنوم و به اندازه اینکه میگم بلدم بلدم نمیشنوم

    خدایا منو به راه راست و پاک هدایت کن و منو از تسلیم شدگان قرار بده،الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 880 روز

    به نام الله یکتا

    صبح دارم میرم سر کار(مغازه دارم) بهم میگه از این خیابون برو و من گوش میدم بعد میگه برو توی این خیابون و من میرم و بعد میگه حالا نزدیک خونه ی خواهرتی برو یه سر بهش بزن و من میگم چشم میرم یک ساعت پیش خواهرم و بعد که میام مغازه،میبینم که برق رفته بوده و اگر من از اول اومده بودم اینجا اصلا برق نبوده که در برقی رو باز کنیم و پشت در توی گرما اسیر میشدم

    دارم میرم خونه میگه پنیرم بخر میگم چشم میرسم خونه میبینم پنیر نداشتیم و دخترم که 5 سالشه میگه من میخوام امشب پنیر بخورم

    مشتری توی مغازه خیلی تخفیف میخواد بگیره و من چاره اش رو نمیکنم همون لحظه میگم خدایا من نمیتونم از عهده ی این مشتری بر بیام خودت درست کن،بعد همون لحظه اون همراهش بهش میگه که ایشون اصلا تخفیف نمیده پول رو بده بریم کار داریم و با احترام این اتفاق میافته

    بچه رو میبرم پارک تا زمانیکه میترسم دائم دنبالشم و کنارشم و وقتی که دیگه خسته میشم از بس دنبالشم و میگم خدایا من دیگه نمیتونم دنبالش بدوم و خسته شدم میدمش دست خودت،بچه میاد و جلوی چشم من بازی میکنه و خیلی راحت در عرض چند دقیقه میگه خب بریم خونه

    به اندازه ای که تسلیمم خیر میبینم و به اندازه ای که گوش نمیدم خیر نمیبینم یا دور میشم از خیر و برکت…

    مثال‌های پیش پا افتاده زدم که عامیانه است،و میخوام بگم از کوچکترین چیزها ما رو هدایت میکنه چه برسه به کارهای بزرگتر

    ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی

    از فرمانروای کیهان میخوام که من رو از تسلیم شدگان و شکرگذاران قرار بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: