مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- قدم اول را با فقط با همان امکاناتی بردار که الان داری؛
- رشد پایدار یعنی: با هر آنچه داری شروع کن، سپس هر بار، آن را کمی بیشتر رشد بده؛
- خداوند برکت های خود را در رعایت قانون تکامل، قرار داده است. به همین دلیل همواره پاداش های بزرگ برای صابرین است؛
- پایه های محکم کسب و کار شما با رعایت قانون تکامل، شکل می گیرد؛
- به جای عجله برای زود موفق شدن، اجازه بده “نتایج کنونی”، شما را به قدم بعدی پیشرفت هدایت کن؛
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD540MB35 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 38 | آرامش ذهنی و ایده های کارا32MB35 دقیقه
بنام خداوند بخشنده مهربان.
سلام و درود به سایت بهشتی همیشه پایدارم..
سلامی دوباره به فایل نشانه ایی از روزم…
این فایل با روند حیطه کاری ، من.بسیار شباهت داشت..
منم حدودا 10 سال ، توی حیطه دوخت دوز در انواع ،زمینه های مختلف کار کردم.. و تجربیات زیادیم داشتم..
ولی اینقدر تضادها زیاد بود.که هر بار .حقیقتا از:کارهای تکراری حالم بهم میخورد
و یسری مشکلات رو برام پیش میورد..
مشکلاتی که فقط دردسر برام بود!…
مشکلات تو بحث روابط با خودم اطرافیان.و حتی فروشنده ها…
این فروشنده ها چه بصورت شخصی.و چه بصورت ارگانهای دولتی..
هر بار دست و پا درازتر بسمت جلو میرفتم…
و بعد یه مدت..کارهایی که ارایه میدادیم توی تیراژ بالا.درسته یسری تجربیات بهم اضافه شد.ولی همش با خودم و با شخص نزدیکم..اون شخصم بخاطر یسری افکار ..جوری بود که ما با همدیگه اصلا .جور در نمیومدیم..
ولی بخاطر وابسته بودنم به این شخص…باعث شده بود..که من فقط بدوووم…و هیچیم عائلم نشه…
و لطف خدا یه شب یه اتفاقی افتاد..و واقعا برای خودمم سخت بود…اونجا چک و لگد رو همجوره خوردم..و دیدم من برای اینکه ؛ این شخص رو داشته باشم.دارم از خودم مِیکنم !…میدم به این شخص.برای راضی نگهداشتنش!…
و کاری کرده بودم که این شخص با تجربه کم.و نداشتن هیچ تحصیلات خاصی.و نداشتن هیچ تجربه ایی به اندازه من…بخاد یسری کارها،…رو ،”انجام بده…که بگه کار من درسته!….
و من داشتم به این شخص باج میدادم..و داشتم فقط مثل.یه الاغ بار میکشدم.فکر میکردم من با اینکارم میتونم کارهای بزرگ انجام بدم…
و حدودا…یه 3 سالی کم و بیش ما با همدیگه پاره وقتی یا طولانی کار کردیم…
و بخاطر یه تضادی ناجالب..که اونجا رحمت خدا بود باعث شد که من دست از اینکارم بردارم..
من فقط داشتم باج گیری میکردم..از خودم میکندم میدادم به این شخص..چرا!؟چون اگه اون نباشه من نمیتونم هیچکاری انجام بدم..
واقعا هیچی بدتر از شرک نیست.شرک نابودت میکنه.شرک جوری باهات میکنه ،” که ؛خود باوریتو” از بیین میبری…. و میخای فقط تقلا کنی….
حالا این شرک میشه توی تمام موارد زندگی بکارشون بست…
و این مدت گذاشت..به لطف خدا این مسیر تمام شد!…
و من وارد مسیر جدید شدم…و یسری اتفاقات دیگه تو بحث روابط..به شکلی پیش رفت..که اینجا ….
به این نقطعه برسم..من باید یسری کارها رو انجام بدم.واقعا روزهای سخت بود.روزهایی که صدای استخوانهامو میشنیدم…
و از خداوند هدایت خاستم که بهم کمک کنه..و در این حین.سفارشی داشتم خوب و یا بدش:و ندانستم ها داشتم ادامه میدادم..
حالا اون رابطه تو اون موقعیت با اونفردم دیگه تمام شده بود.دیگه .جوری ما از هم جدا شویم که ماه ها همدیگرو نمیدیدیم.
انگار رسالتم مشخص شده بود..باید یسری کارها رو انجام میدادم.واقعا نمیدونستم.ولی حس امید داشتم.
من حدودا سال 1401..تو همین اوایل ها هدایت شدم به این مسبر که باز خودش:یسری داستان داره..
و کم کم گذشت با کار کردن روی خودم..و بازم این وسط خیلی ماجرا داره. تا یه ایده ایی از همون زمینه ایی که سالها دوستداشتم داشته باشمش…بصورت فوق العاده ،بهش هدایت شدم..
یادمه یه گردنبند طلا داشتم اونو فروختم و اون دوره رو خریدم..اینقدر ذوق شوق داشتم.اوایل این مکان بهشتی بود.میگفتم این کار خداست..دیگه طلا برام ارزشی نداشت.چون دلم میخاست کارهای جدید توی خود حیطه کاری خودم …پیش برم..
و بعد از چند ماه کار کردن روی اون دوره.از طرف خدا هدایت شدم به ابشن.خیلی کوچک تو یکی از فصلهای اموزشی…
و باز هدایت اومد..اولین کاری که باید انجام بدم.باید تمام سرفصلها رو عملی کار کنم..حالا کنارش کار مشتریای ،”روند کاری قبلنم انجام میدادم.
و سروع کردم به الگو سازی اینم بصورت رندومی ..و تکرار تکرار..منیکه..سالها این مورد برام سخت بود ..اینقدر مهارت میدا کردم که چند تا کار رو سفارش بگیرم .و تحویل بدم..
و شروع کردم قدم به قدم یادگیریمو توی این رشته افزایش:دادم.تا اینکه من تونستم بهترین های خودمو عمل کنم..
نزدیک به تقریبا دوسالی رسید…
دقیقا همین سال جدید 1403..همون ایده گذشته ام ولی اینبار ایده خیلی قوی بود..بهم گفت تمام تمرکزتو بزار روی همین یه دونه نقطعه…
چون منم مثل دوست عزیزم.اقای حسینی عزیز..
دوستدارم تولید کننده باشم.همون کارافرین بشم..
و چیزی باشه که راحت و ساده و کوچک باشه.و بتونم خلق ثروت کنم.و دقیقا خداوند تضاد زندگیمو تو شرایط:فعلی که هستمو با کمال و تمام میدونست!…
و بیشتر لطف خدا بود.بازم دیدم همون تضادها همون حرفهای گذشته بیین من و فرد نزدیکم داره رد بدل میشه..
گفتم خدایا!
من میخام کاری داشته باشم.که چیزی بنام رنگ روی مشتری رو نبینم.چون از کار،روند گذشتگانم به شدت حالم بد میشد…
و این تضاد باعث شد هر بار تکرار بشه…
و من به لطف خدا..یکی یکی ایده اومد من انجام میدادم درس یاد میگرفتم میرفتم مرحله بعد ..
و قدم به قدم پیش میرفتم..
و ایده ایی بهم الهام شد..و کارهایی انجام دادم.هر سری . این وسط یسری سودهاییم میکردم.چون اینقدر نشتی شخصیتیم زیاد بود..هر بار تو مابین قدمهام،” خودشو نشون میداد..
تا اینکه این ایده…باعث شد بازم یسری تجربیات برای سفارشهای جای دیگه رو بیشتر یاد بگیرم.و عزت نفسم قوی تر بشه..
و دقیقا یه ایده دیگه اومد..و این ایده اخرش به تضاد خوردم.و گفتم خدایا من اگه بخام هر بار این کارا رو انجام بدم حقیقتا برام سخت میشه.
چون گیر میدادن بخاطر اون حرکتهای مذهبی…
و بعد از چند روز سعی کردم فعلا بزارمش کنار..و ذهنمو کنترل کنم تا ایده بعدی بیاد.ایده بعدی اومد هنوز وررنش بهتره..و یسری الهامات دیگه ام اومد تا بیشتر خوشبینم کنه..
و دارماینروزا قدم به قدم این مسزر رو ادامه میدم..
واقعا هر چقدر بخودم و همین روند به تنهایی نگاه میکنم..
میبینم من اصلا ،”هیچ وقت عقلم کار نمیکرده که بتونم همچنین کار انجام بدم..
واقعا هر لحظه اش.شک و تردید میومد..ولی لطف خدا خیلی زیاد بود که بتونم پا روی ترسام بزارم و کارامو پیش:ببرم.همه رو لطف خدا میبینم..
هر چقدر بیشتر بهش خیره میشم.و این مسیری که رفتم اینم تو زمان کوتاه..چقدر چقدر نشتی داشتم..
همینهکه استاد داره روی قانون تکامل ، تاکید میکنه همینه…
ولی ناگفتنه نمونه..این ذهن عجول همه کاری رو انجام میده تا به هدفش برسه
ولی بقول استاد توی دوره عزت نفس.میگه!میزان ناراضیتی از خود.اگه بیشتر بشه باعث میشه ما به شدت سرکوب بشیم.
باید این رضایت در یه حد درستی باشه که برای قدم بعدی حرکت کنیم..
بهمین خاطر اکثر افراد یا از یطرف بوم میفتن..
و افراد دیگه از یه طرف بوم دیگه…
اینا پاشنه های خودم بوده ها.هر چقدر روی خودم کار کنم کمه!…
من باید بتونم ..متعادل برخورد کنم..
باید بتونم اعتدال رو رعایت کنم…
و نسبت بخودم و روزهای قبل خودم بهتر باشم..
از تمام جنبه ها…
اینروزا تضادم هست.از یطرف افراد نزدیکم مدام بهم میگن…یسری حرفهای پوچ و بی ارزش:گذشته رو بهم یاداور میشن.ولی من اونا رو بیرون ریختم..
فقط:از خداوند تقاضای هدایت و اسان شدن میخام.
تا بتونم این پایه های بیزنسیمو با شخصیت قوی بسازمشون..یسری ابهاماتی خداوند بهم نشون داده..که میگم مَردُم دارن صبح تا شب وقتشون در اختیار کارهای پوچ و بی ارزش:میزارن..
چقدر همین عزت نفس همین هفته .چه درهایی برویم باز نموده.چقدر رشد کردم..چقدر با ایمانتر و متوکلتر شدم.نمیگم حرفهای اطرافیانم هست و سعی کردم طدهنمونو کنترل کنم و از خداوند تقاضای کمک بخاهم..
چون هر چقدر پیش میرم…بیشتر نیاز دترم خداوند پایه های بیزنسیمو قویتر بچینه!..
و یه بیزنس قوی اینم طبق خاسته من نیاز به یه قلب بزرگ و توحیدی داره…منم میخام مثل این دوستمون صادر کننده باشم و فعلا دارم روی ایران تمرکز میکنم.
چون طبق تحقیقاتی که انجام دادم.کار من ،”اصلا به این شکل توی ایران نیست…
مثل انوزش:استاد عزیز.با دیگر استادای موفقعیت میمونه..
کار منم تو این سطحه و هنوزم میتونه پتانسیل بالایی رو داشته باشه…
انشالله که بتونم این مسیر رو با قدرت بیشتری ادامه بدم.ناامید نشمو روی خودم و حتی بیشترم قران….که واقعا تنها ارامشم می باشد..کار کنم..
و بتونم روی دوره اول عزت نفس هنوز بیشتر زوم کنم.
دیشب یادم بحرف استاد افتاد..
گفت توقع من نسبت بخودم این بالاست..چون اگه فردی تا این قسمت از من کار با کیفیت بخاد..من سعی میکنم از اونم با کیفیت تر باشه..
روز گذشته کله صبح خداوند بخم هدایتی کرد..
خواب دیدم یه شخص محسن ابراهیمی زاده خواننده بهم گفت برو حرفمو گوش:کن..
رفتم سرچ کردم.دقیقا دقیقه های اخر بهم گفت..
مبنای کارتو فقط روی تجارت نزار..باید بتونی کاری ارایه بدی که قلبی باشه.باید قلبت راضی باشه…
به نقطعه همون احیاس خوبی که استاد مدام در موردش میگن افتادم..
که تمام مبنای یکار با کیفیت عالی.اینه که با قلبت کار کنی..و تو هدایت میسی بسمت افرادی که با تو هماهنگن…
و بهترین خودتو ارایه بده..
اگه فقط روی موضوع پول میخای حساب کنی..بعد یه مدت،”چوبشو محکم مبخوری..
بهم گفت 10.تا 20 درصد به تجارت نگاه کن..
بقیه.ش..اون دل ،”رو باید راضی نگهداری تا تخریب نشه…
همه چیز برمیگرده به قلب ما..رضایت قلبی ما بکاری که انجام میدیم…
ولی این ذهن سرگشته فقط بفکر یه شبه پولدار شدنه..که اینم باید خیلی خوب مدیریت بشه..
انشالله که بتونیم مسیر تکاملیمونو با توکل بخداوند شروع کنیم..و نخاییم مثل افراد فقط بدوویم …این روزهای تسلیم بودنم در برابر خداوند و قدم به قدم پیش رفتن…
باعث شده که افراد بهم بگن خیلی بیخیال شدی سنتم که رفته بالا چرا اینکار رو انجام نمیدی..
میبینم حرفهای اونا مقایسه هست.افکار شیطانیه..و من باید خیلی بیشتر ذهنمو کنترل کنم و تو ندار درست باشم.که قدم به قدم کارمو پیش:ببرم..
استادم به لطف خدا.ایده منم یه ایده بسیار ناب الهی هست.درسته هنوز اون باز خوردی که میخام هنوز وارد مدارش:نشدم.ولی وعده های خداوند مدام بهم الهام میشه.و باید بزارم و بهش: زمان بدم..که قدم به قدم خودشو پیش:ببره…
چون هر موقع عجله کردم…اون موقع جز افکار شیطانی نبوده..
ولی هر موقع احساس خوب داشتم.ارامش داشتم.ایده ها اونده و منو قوی تر و صبورتر و چیزهای جدید بهم نشون داده.
هر چقدر فکرشو میکنم..که من چجور میخاستم با این نشتیها و این پاشنها بیزنس موفقی داشته باشم…واقعا متعجب میشم.و این بصورت واضح خداوند بهم نشون میده ..که مسیرم بسیار درست و دقیقه…
و ایمان دارم به زودی تعقییر تحول عالی بوجود میارم و میتونم کارمو بجایی بکشونم که پر از پیشرفت و احساس خوبه….
به امید روزهای عالی ،”در اینده..برای قوی شدن بیزنس الهیم…
و من خیلی خیلی راضیم..که هر روز احساس ، توکل “و ایمانم ؛ نسبت به اینراه داره… قوی تر میشه…و میدونم اینده خیلی خوبی دارم..و میتونم به ایران و بقیه کشورها خیر برسونم …
و اونا از کار من راضی باشن…
چون کار من یکار نابی و بسیار قابلیت خوبی داره. در تمامی جنبه ها!
فقط اینروزا دارم در برابر خدادند ، خودمو” مطیع الهاماتش میکنم..تا بتونم قدمهامو استوارتر و احساسمو بهتر بهتر …کنم!..