گفتگو با دوستان 41 | اراده و مشیت (قوانین) خداوند

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “مشیت”، قانون کلی و بدون تغییر جهان است؛
  • دامی خطرناک به نام “فقط حرفهای قشنگ زدن”؛
  • “انشاالله”، به معنی اگر خدا بخواهد نیست بلکه به معنی: اگر با مشیت(قوانین) خداوند هماهنگ باشد؛
  • خداوند برای شما هیچ تصمیمی نمی گیرد بلکه باورهای شما برای شما تصمیم می گیرند؛
  • ” ابلاغ پیام” مهم است نه فهماندن آن به دیگران. افرادی که آماده شنیدن باشند، پیام را می شنوند و جدّی می گیرند؛
  • قدم اول برای هدایت این است که: عجز خود را در برابر خداوند و نیاز به هدایت او، بپذیری؛
  • اصل اساسی آموزش: اول از همه خودت به آنچه آموزش می دهی عمل کن؛

منابع:

دوره قانون آفرینش، بخش دهم | تفاوت  «اراده» و «مشیت» خداوند در قرآن


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    412MB
    26 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 41 | اراده و مشیت (قوانین) خداوند
    24MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهدی و نرگس» در این صفحه: 1
  1. -
    مهدی و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1504 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیز و دوستان گرامی

    می خوام از داستان هدایتی بگم که چقدر می تونه در مسی خداوند قرار بگیره و اینکه ایا حرف مفت زدن به درد خود ما و دیگران می خوره یا نه

    ما در مسیر توحید هستیم . چند ماه پیش بت همسرم نرگس تصمیم گرفتیم به هدایتی که شدیم مسیر سفری را آغاز کنیم که مسیر جاده چالوس بود .

    در قسمت هایی از مسیر ما با معجراتی برخورد کردیم که واقعا معجزه بودن و اصلا نمیشه براحتز از کنار این تجربیات و هدایت هایی که شدیم رد شد .

    در مسیری که داشتیم می رفتیم یه جایی رسیدیم که داشت هوا تاریک می شد و ما دنبال جایی بودیم که چادر بزنیم و چیزی بخوریم و بخوابیم . رسیدیم کنار رستورانی و دیدیم که یه مکانی هست که رستوران کلا تعطیله و کسی نیست و گفتیم اونجا چادر بزنیم . یه هدایتی گفت که بریم از رستوران کناریش که بازه بپرسیم که میشه اینجا چادر بزنیم یا نه . رفتیم پرسیدیم و گفت نه مکنه صاحبش بیاد . ولی می تونید برید جایی بهتر چادر بزنید . گفتیم کجاست ؟ گفت 2 کیلومتر بالاتر یه جایی هست که افراد ریواس می فروشن و بالای تپه هم معدن هست و کنار ریواس فروش ها می تونید زیر درخت ها چادرتون رو بنا کنید .

    ما هم حرکت کردیم و به هدایت گوش دادیم و گفتیم حتما هر اتفاق بیافته خیره . راه افتادیم 2 کیلومتر بیشتر شد رسیدیم به جایی دیدم بله یه سربالایی هست که معدنه ولی از ریواس فروش ها خبری نیست . یه چیزی بهمون گفت که خوب برید گوشی هاتون رو اونجا شارژ کنید . چون نور چراغ از دور کاملا نمایان بود و این یک نشانه بود که ما به سمت معدن کشیده بشیم . حدودا 500 متر سر بالایی بود رفتیم رسیدیم به معدن و سرو صدای سگ نگهبان معدن بلند شد و ما بهش اهمیتی ندادیم گفتیم می ریم درست میشه و نترسیدیم . وقتی رسیدیم به بالای تپهو ابتدای معدن دیدیم که سرو صدای سگ نگهبان یک سگ پا کوتاهه که صداش فقط بلنده ولی هیچ کاری نداشت . خلاصه بچه های معدن اومدن سمت ما و گفتیم که می خوایم گوشی هامون رو شارژ کنیم گفتن باشه بیایید داخل کانکس کارتون رو انجام بدید .

    لازم به ذکره که بچه های معدن که نگهبان بودن بچه های افغانستان بودند و سنشون بیشتر از 18 سال نبود . یکیش حدودا 10 سال و یکیش 15 سال و یکیش 18 سال داشت که به گرمی از ما استقبال کردن و ما رفتیم داخل کانکس گوشی هامون رو زدیم به شارژ . حدود 2 ساعتی طول کشید که گوشی هامون شارژ بشن و در این مدت با بچه ها عکس گرفتمی و کلی در مورد چیز های جالب و مثبت صحبت کردیم . جالبه بدونید که بچه ها اهل هیچ چیزی نبودن ، بقدری داخل کانکس تمییز بود که انگار هر ساعت داخل کانکس رو تمییز می کنن . و اهل مواد و سیگار و نوشیدنی هم نبودن و حتی چایی رو هم به ندرت می خورند. و بخاطر نکات مثبتی که بچه ها داشتن و ما قصد فیلمبرداری از معجراتی که در مسیر برخورد می کردیم داشتیم شماره بچه ها رو گرفتیم و شماره دادیم که براشون فیلم رو بفرستیم .

    بعد از دو ساعت ما به بچه ها گفتیم ما داریم می ریم همین پایین که یه جنگل کوچیکی بود چادر بزنیم . ولی هوا کمی نسبت به روزهای قبل سردتر بود و کم یهم هوا باد بود . خلاصه ما از بچه ها خداجافظی کردیم و سرپایینی رو راه افتادیم که رسیدیم به جنگل . داخلش که داشتیم دنبال جایی مطمئن می گشتیم که چادرمون رو بنا کنیم دیدیم گوشیمون زنگ خورد و جواب دادیم دیدیم بچه ها یمعدن هستند و دارن از تپه معدن میان پایین و ما رو صدا می زنن . و گفتن ببخشید ما نگفتیم بمونید داخل کانکس و ما گفتیم ایراد نداره بچه ها شما نگهبان هستید و لارم نیست ما اونجا بمونیم برای شا مسئولیت داره . خلاصه هر سه تاشون ار معدن رسیدن پیش ما و گفتن شمابرگردید داخل کانکس و ما می ریم خونه . خونه یکی از بچه ها نزدیک معدن بود و گفتیم که ما ساعت 6 حرکت می کنیم لطفا زودتر بیا که ما حرکت کنیم .

    خلاصه ما برگشتیم داخل کانکس و روی تخت دراز کشیدیم و لپ تاپ رو باز کردیم که روی سایت کار کنیم و محتوا رو باگذاری کنیم و تدوین بقیه فایلها رو انجام بدیم و تا ساعت 2 شب بیدار موندیم و کارهامون رو انجام دادیم . و صبح که شد دیدیم این بنده خدا نیومد و زنگ زدیم جواب نداد . ساع 8 صبح شد دیدیم نگهبان رسید و گفتیم ما 6 صبح منظر شما بودیم و برگشت گفت من به صاحب کارم گفته بود که مهمان دارم داخل کانکس هستند و پدرم هم گفت که دیرتر برو تا استراحت کنن و مزاحمشون نشو .

    بچه این یکی از معجراتی بود که ما در طول مسیر پیاده روی مسیر چاده چالوس تجربه کردیم . اگر بخوایم از معجرات بگیم که ساعت ها باید بشینم تایپ کنم . ولی همه اینها رو ضبط کردیم و به شکل سریال سفر به دور ایران توی سایتمون هست .

    می خوام از قوانین که چقدر در طول مسیر به هدایت خداوند گوش دادیم بگم و چقدر نکات مثبت مسیر برامون اهمیت داشت که بهش توجه کنیم و از نکات منفی اعراض کنیم و اینکه الان که دارم اینها رو می نویسم حرف مفت نمی زنیم و واقعا داستان واقعیه و هیچ شوخی هم در کار نیست . ما به هدایتی که شدیم عمل کردیم و وارد مسیر جاده چالوس شدیم و چقدر روی شخصیت نترس بودن و شجاع تر بودن ما تاثیر داشت و چقدر هدایت رو بیشتر و بهتر درک کردیم و چقدر در رابطه عاطفی ما تاثیر گذار بود و چقدر قدرت مسیت و اراده خداوند رو بیشتر درک کردیم و چقدر ایمان مون برای ادامه مسیر درست قوی تر شد . می دونید به هرکسی که می گیم این مسیر رو پیاده رفتیم کسی باورش نمی شه میگه ما دو قدم راه نمی تونیم بریم شما چطور رفتید . جالبه بدونید که فقط هر کوله ما حدودا 8 کیلو وزن داشت و روزی 10 تا 20 گیلومتر پیاده سربالایی زیبای جاده چالوس رو می رفتیم و فقط داشتیم از مسیرمون لذت می بردیم . اینها همش عمل به قوانین خداوند بود که داشتیم و واقعا از اینکه این تجربه رو داریم واقعا به خودمون افتخار می کنیم و لذت می بریم . چقدر این مسیر که فقط قسمتی از اون رو نوشتم برامون ارزشمند و لذت بخشه که هنوز که هنوزه وقتی می شینم سریال خودمون رو نگاه م یکنم و در مورد اون قسمت متن می نویسم که بزارم روی سایت لذت می برم و واقعا یک چکاپ فرکانس واقعی و مستند از خودمون داریم که وقتی با الان که یک زندگی روستایی رو داریم تجربه می کنیم می بینم چقدر متتفاوته و چقدر شخصیتمون عوض شده که داریم روی مسائل مالی کار می کنیم که در این زمینه هم پیشرفت عالی رو تجربه کنیم .

    انشا الله میاییم در مورد پیشرفت مالمون هم چند وقت بعد صحبت می کنیم که چطور با عمل به قوانین خداوند نتایجی خواهیم گرفت .

    در پناه الله یکتا شاد و خوشحال باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: