مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- “مشیت”، قانون کلی و بدون تغییر جهان است؛
- دامی خطرناک به نام “فقط حرفهای قشنگ زدن”؛
- “انشاالله”، به معنی اگر خدا بخواهد نیست بلکه به معنی: اگر با مشیت(قوانین) خداوند هماهنگ باشد؛
- خداوند برای شما هیچ تصمیمی نمی گیرد بلکه باورهای شما برای شما تصمیم می گیرند؛
- ” ابلاغ پیام” مهم است نه فهماندن آن به دیگران. افرادی که آماده شنیدن باشند، پیام را می شنوند و جدّی می گیرند؛
- قدم اول برای هدایت این است که: عجز خود را در برابر خداوند و نیاز به هدایت او، بپذیری؛
- اصل اساسی آموزش: اول از همه خودت به آنچه آموزش می دهی عمل کن؛
منابع:
دوره قانون آفرینش، بخش دهم | تفاوت «اراده» و «مشیت» خداوند در قرآن
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD412MB26 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 41 | اراده و مشیت (قوانین) خداوند24MB26 دقیقه
سلام و درود خدا بر قلبهای آگاه
سلام زهره جون
من همیشه عاشق اسمم بودم و حالا شما ، هم نام منی و به راستی چه نام زیباییست بانو .
از راه حل خودم در رابطه با دخترام میگم
امیدوارم به کارتون بیاد :
دیدید وقتی عود رو روشن میکنیم ، آرام آرام بوی خوشش توی فضا میپیچه و کم کم همه ی خونه رو در بر میگیره ، حتی اگر صبور باشیم و خاموشش نکنیم به داخل کمد ها و کشو ها هم نفوذ میکنه .
از نگاه من :
نوشتن خواسته ها و شکر گزاری از داشته ها و بیان زیباییها مثل همین عود و پخش شدن عطرش میمونه .
من باور دارم که شکر گزاری هام مثل روشن کردن همین عوده .
دفترم همیشه در تیر رس نگاهمه و در طول روز از هر فرصتی هر چند کم برای نوشتن استفاده میکنم .
مینویسم از همه چیز ، از کوچکترین چیزهایی که گاهی خودم متعجب میشم که چجور ذهنم به این چیزا قد میده . روی برگه های A4 برای هر کدوم از سه قلوهام طوماری از نکات تحسین برانگیز وجود نازنینشون رو نوشتم و به درب ورودی خونه زدم ، نوشته های زیادی بر روی یخچال و جاهای مختلف خونه .
و باور دارم این نوشته ها ، معطرند و کم کم به شرط صبر ، به شرط ایمان ، به شرط توکل ، عطرشون پخش میشه و در صورت ادامه دادن به همه جای خونه و تمام سلولهای اعضای خانواده و در و دیوار و فرش و پرده و ظروف و رختخواب نفوذ میکنه .
اونوقته که انعکاس این عطر شامه ی خودت و اطرافیانت و نوازش میده .
امیدوارم که تونسته باشم منظورم و برسونم .
کم کم کم کم که به نوشتن ادامه دادم یک روز دیدم یکی از سه قل هم دفتر شکر گزاری داره ، مدتی بعد متوجه شدم یکی دیگه از دخترکانم مراقبه میکنه و نفر سوم کنترل خشمش آسونتر شده و زبانش لین و مهربان شده .
من بهشون هیچی نگفته بودم اما هر سه من رو دیده بودن و از طرفی عطر کلمه به کلمه ی نوشته ها در سلولهای وجودشون نفوذ کرده بود چرا که انرژی چه مثبت و چه منفی پخش میشه .
زهره جون ، عزیز دلم :
این کار یکی دو روز نبود ، حدود دو سال نوشتم و نزدیک سی جلد سالنامه کوچیک و بزرگ پر شد .
گاهی در حین نوشتن بچه ها بر سر موضوعی دعواشون میشد ، اوایل نوشتن و ترک میکردم و میرفتم تا ببینم چی شده .
اما به مرور زمان صبور تر شدم و هر اتفاقی می افتاد دیگه مداخله نمیکردم و حالا دیگه مدتهاست جز صدای با شکوه خنده چیزی نمی شنوم .
زهره جون من تغییر کردم ، صبور تر شدم ،ولی هرگز عود خوشبوی نوشتن رو خاموش نکردم ، همچنان می نویسم .
امیدوارم از زیبایی های دختر عزیزت بنویسی .
اوایل برای خودت بنویس و بنویس و بنویس .
بعد از چند ماه نوشته ها رو به جاهای مختلف بچسبون .
کم کم با صدای بلند از روی نوشته ها بخون .
بعد از چند ماه واسه دختر نازت هم بخونشون و این مراحل همون طی کردن تکامله که استاد میگن .
به مرور زمان پله ی بعدی خودش نمایان میشه .
امیدوارم یک روز برامون بنویسی که عطر خوش نوشتن ، فضای زندگیت را گلباران کرد .
سلام و درود خدا بر قلبهای آگاه
سلام زهره جون
من همیشه عاشق اسمم بودم و حالا شما ، هم نام منی و به راستی چه نام زیباییست بانو .
از راه حل خودم در رابطه با دخترام میگم
امیدوارم به کارتون بیاد :
دیدید وقتی عود رو روشن میکنیم ، آرام آرام بوی خوشش توی فضا میپیچه و کم کم همه ی خونه رو در بر میگیره ، حتی اگر صبور باشیم و خاموشش نکنیم به داخل کمد ها و کشو ها هم نفوذ میکنه .
از نگاه من :
نوشتن خواسته ها و شکر گزاری از داشته ها و بیان زیباییها مثل همین عود و پخش شدن عطرش میمونه .
من باور دارم که شکر گزاری هام مثل روشن کردن همین عوده .
دفترم همیشه در تیر رس نگاهمه و در طول روز از هر فرصتی هر چند کم برای نوشتن استفاده میکنم .
مینویسم از همه چیز ، از کوچکترین چیزهایی که گاهی خودم متعجب میشم که چجور ذهنم به این چیزا قد میده . روی برگه های A4 برای هر کدوم از سه قلوهام طوماری از نکات تحسین برانگیز وجود نازنینشون رو نوشتم و به درب ورودی خونه زدم ، نوشته های زیادی بر روی یخچال و جاهای مختلف خونه .
و باور دارم این نوشته ها ، معطرند و کم کم به شرط صبر ، به شرط ایمان ، به شرط توکل ، عطرشون پخش میشه و در صورت ادامه دادن به همه جای خونه و تمام سلولهای اعضای خانواده و در و دیوار و فرش و پرده و ظروف و رختخواب نفوذ میکنه .
اونوقته که انعکاس این عطر شامه ی خودت و اطرافیانت و نوازش میده .
امیدوارم که تونسته باشم منظورم و برسونم .
کم کم کم کم که به نوشتن ادامه دادم یک روز دیدم یکی از سه قل که بسیاز نامرتب و اهل بریز و بپاش بود صدام زد :
مامان امروز کمدم و مرتب کردم ، یهو خشکم زد ( دخترم داشت معطر میشد ) باور داشتم که میشه ، من به نوشتن ادامه دادم . همچنان میریختن و جمع نمیکردن ، اگر دختر شما یک نفره ، دخترهای من سه نفر بودن ، حالا ببین زهره جون خونه چه خبر بود ، هر سه ریخت و پاش داشتند اما این دخترم وحشتناک نا مرتب بود ، پذیرفته بودمش ، بهش فضای بودن دادم ، درسته که خیلی کم تذکر میدادم که اون هم اشتباه از من بود ، هیچ زمانی یادم نمیاد کمد لباسش مرتب باشه ، خیلی از روزها جورابهاش و لنگه به لنگه میپوشید و میرفت مدرسه ، قمقمه و کتاب و خوراکی و دفتر و کتابش و جا میگذاشت ، حرفهاش و مزه نمیکرد و تیکه های سنگین به اطرافیان می پروند ، بی رویه غذا میخورد و کمی تپل شده بود ، آرزو به دل مونده بودم یکیشون بدون اینکه حرفی بزنم کمکی بهم بکنه ، مبل و فرش همیشه رنگ گواش داشت ، خورده های تراشه مداد همه جا بود ، هیچوقت کش مو و برس مو ، سرجاش نبود و دفتراش به وسط نرسیده بدون ورق میشدن و همه ورقه ها رو میکند ، دفتر ریاضی و علوم و سایر دروس آشفته بازار بود و هیچوقت از اول دفتر به ترتیب نمی نوشت و از هر دری سخنی ، بر سر موضوعات کوچیک هفته ای یکی دوبار بحثشون میشد . همین عید امسال یعنی شش ماه قبل ، فرشهای کرم رنگ سالن که شسته شدن رو پهن کردیم و دختر نازم در طول یک هفته دو شات قهوه روی هر فرش پهن کرد اما یک اتفاق جالب افتاد نه تنها من ناراحت نشدم بلکه دخترکم سریع رفت و دستمال آورد و تمیز کرد ، گرچه تمیز نشد اما من و دخترکم معطر شده بودیم ، مدتی بعد یکروز دیدم لباسها رو تا میزنه و جورابهاش و جفت جفت با هم تا میزد ، کم کم موقع نقاشی روفرشی پهن کرد و زیر ظرف آب برای گواش بشقاب گذاشت ، جلوی آینه جملات انگیزشی مینوشت و حواسش به حرف زدنش بود به خودم گفتم زهره عطر نوشتن داره اثر میگذاره ، دلگرم شده بودم و حالا دیگه اگر پنج دقیقه پشت در مدرسه تایم داشتم ، همون جا داخل ماشین شکرانه هام و مینوشتم . به مرور متوجه شدم یکی از سه قل قبل از خواب مراقبه میکنه ، خدای من این همون دخترم بود که با بی نظمیهاش روی مخ راه میرفت اما حالا داره ذهنش و کنترل میکنه و هزاران مثال دیگه .
من بهشون هیچی نگفته بودم اما هر سه من رو دیده بودن و از طرفی عطر کلمه به کلمه ی نوشته ها در سلولهای وجودشون نفوذ کرده بود چرا که انرژی چه مثبت و چه منفی پخش میشه .
زهره جون ، عزیز دلم :
این کار یکی دو روز نبود ، حدود دو سال نوشتم و نزدیک سی جلد سالنامه کوچیک و بزرگ پر شد .
گاهی در حین نوشتن بچه ها بر سر موضوعی دعواشون میشد ، اوایل نوشتن و ترک میکردم و میرفتم تا ببینم چی شده .
اما به مرور زمان صبور تر شدم و هر اتفاقی می افتاد دیگه مداخله نمیکردم و حالا دیگه مدتهاست جز صدای با شکوه خنده چیزی نمی شنوم .
زهره جون من تغییر کردم ، صبور تر شدم ،ولی هرگز عود خوشبوی نوشتن رو خاموش نکردم ، همچنان می نویسم .
امیدوارم از زیبایی های دختر عزیزت بنویسی و بهش فضای بودن بدی .
بچه ها مهمان های زود گذری هستند .
اوایل برای خودت بنویس و بنویس و بنویس .
بعد از چند ماه نوشته ها رو به جاهای مختلف بچسبون .
کم کم با صدای بلند از روی نوشته ها بخون .
بعد از چند ماه واسه دختر نازت هم بخونشون و این مراحل همون طی کردن تکامله که استاد میگن .
به مرور زمان پله ی بعدی خودش نمایان میشه .
امیدوارم یک روز برامون بنویسی که عطر خوش نوشتن ، فضای زندگیت را گلباران کرد .