گفتگو با دوستان 41 | اراده و مشیت (قوانین) خداوند

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “مشیت”، قانون کلی و بدون تغییر جهان است؛
  • دامی خطرناک به نام “فقط حرفهای قشنگ زدن”؛
  • “انشاالله”، به معنی اگر خدا بخواهد نیست بلکه به معنی: اگر با مشیت(قوانین) خداوند هماهنگ باشد؛
  • خداوند برای شما هیچ تصمیمی نمی گیرد بلکه باورهای شما برای شما تصمیم می گیرند؛
  • ” ابلاغ پیام” مهم است نه فهماندن آن به دیگران. افرادی که آماده شنیدن باشند، پیام را می شنوند و جدّی می گیرند؛
  • قدم اول برای هدایت این است که: عجز خود را در برابر خداوند و نیاز به هدایت او، بپذیری؛
  • اصل اساسی آموزش: اول از همه خودت به آنچه آموزش می دهی عمل کن؛

منابع:

دوره قانون آفرینش، بخش دهم | تفاوت  «اراده» و «مشیت» خداوند در قرآن


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    412MB
    26 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 41 | اراده و مشیت (قوانین) خداوند
    24MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهره زیدآبادی» در این صفحه: 1
  1. -
    زهره زیدآبادی گفته:
    مدت عضویت: 1400 روز

    سلام و درود خدا بر قلبهای آگاه

    سلام زهره جون

    من همیشه عاشق اسمم بودم و حالا شما ، هم  نام منی و به راستی چه نام زیباییست بانو .

    از راه حل خودم در رابطه با دخترام میگم

    امیدوارم به کارتون بیاد :

    دیدید  وقتی عود رو روشن میکنیم ، آرام آرام بوی خوشش توی فضا میپیچه و کم کم همه ی خونه رو در بر میگیره ، حتی اگر صبور باشیم و خاموشش نکنیم به داخل کمد ها و کشو ها هم نفوذ میکنه .

    از نگاه من :

    نوشتن خواسته ها و شکر گزاری از داشته ها و بیان زیباییها مثل همین عود و پخش شدن عطرش میمونه .

    من باور دارم که شکر گزاری هام مثل روشن کردن همین عوده .

    دفترم همیشه در تیر رس نگاهمه و در طول روز از هر فرصتی هر چند کم برای نوشتن استفاده میکنم .

    مینویسم از همه چیز ، از کوچکترین چیزهایی که گاهی خودم متعجب میشم که چجور ذهنم به این چیزا قد میده . روی برگه های A4  برای هر کدوم از سه قلوهام طوماری از نکات تحسین برانگیز وجود نازنینشون رو نوشتم و به درب ورودی خونه زدم ، نوشته های زیادی بر روی یخچال و جاهای مختلف خونه .

    و باور دارم این نوشته ها ، معطرند و کم کم به شرط صبر ، به شرط ایمان ، به شرط توکل ، عطرشون پخش میشه و در صورت ادامه دادن به همه جای خونه و تمام سلولهای اعضای خانواده و در و دیوار و فرش و پرده و ظروف و رختخواب نفوذ میکنه .

    اونوقته که انعکاس این عطر شامه ی خودت و اطرافیانت و نوازش میده .

    امیدوارم که تونسته باشم منظورم و برسونم .

    کم کم کم کم که به نوشتن ادامه دادم یک روز دیدم یکی از سه قل هم دفتر شکر گزاری داره ، مدتی بعد متوجه شدم یکی دیگه از دخترکانم مراقبه میکنه و نفر سوم کنترل خشمش آسونتر شده و زبانش لین و مهربان شده .

    من بهشون هیچی نگفته بودم اما هر سه من رو دیده بودن و از طرفی عطر کلمه به کلمه ی  نوشته ها در سلولهای وجودشون نفوذ کرده بود چرا که انرژی چه مثبت و چه منفی پخش میشه .

    زهره جون ، عزیز دلم :

    این کار یکی دو روز نبود ، حدود دو سال نوشتم و نزدیک سی جلد سالنامه کوچیک و بزرگ پر شد .

    گاهی در حین نوشتن بچه ها بر سر موضوعی دعواشون میشد ، اوایل نوشتن و ترک میکردم و میرفتم تا ببینم چی شده .

    اما به مرور زمان صبور تر شدم و هر اتفاقی می افتاد دیگه مداخله نمیکردم و حالا دیگه مدتهاست جز صدای با شکوه خنده چیزی نمی شنوم .

    زهره جون من تغییر کردم ، صبور تر شدم ،ولی هرگز عود خوشبوی نوشتن رو خاموش نکردم  ،  همچنان می نویسم .

    امیدوارم از زیبایی های  دختر عزیزت بنویسی .

    اوایل برای خودت بنویس و بنویس و بنویس .

    بعد از چند ماه نوشته ها رو به جاهای مختلف بچسبون .

    کم کم با صدای بلند  از روی نوشته ها بخون .

    بعد از چند ماه واسه دختر نازت هم بخونشون و این مراحل همون طی کردن تکامله که استاد میگن .

    به مرور زمان پله ی بعدی خودش نمایان میشه .

    امیدوارم یک روز برامون بنویسی که عطر خوش نوشتن ،  فضای زندگیت را گلباران کرد .

    سلام و درود خدا بر قلبهای آگاه

    سلام زهره جون

    من همیشه عاشق اسمم بودم و حالا شما ، هم  نام منی و به راستی چه نام زیباییست بانو .

    از راه حل خودم در رابطه با دخترام میگم

    امیدوارم به کارتون بیاد :

    دیدید  وقتی عود رو روشن میکنیم ، آرام آرام بوی خوشش توی فضا میپیچه و کم کم همه ی خونه رو در بر میگیره ، حتی اگر صبور باشیم و خاموشش نکنیم به داخل کمد ها و کشو ها هم نفوذ میکنه .

    از نگاه من :

    نوشتن خواسته ها و شکر گزاری از داشته ها و بیان زیباییها مثل همین عود و پخش شدن عطرش میمونه .

    من باور دارم که شکر گزاری هام مثل روشن کردن همین عوده .

    دفترم همیشه در تیر رس نگاهمه و در طول روز از هر فرصتی هر چند کم برای نوشتن استفاده میکنم .

    مینویسم از همه چیز ، از کوچکترین چیزهایی که گاهی خودم متعجب میشم که چجور ذهنم به این چیزا قد میده . روی برگه های A4  برای هر کدوم از سه قلوهام طوماری از نکات تحسین برانگیز وجود نازنینشون رو نوشتم و به درب ورودی خونه زدم ، نوشته های زیادی بر روی یخچال و جاهای مختلف خونه .

    و باور دارم این نوشته ها ، معطرند و کم کم به شرط صبر ، به شرط ایمان ، به شرط توکل ، عطرشون پخش میشه و در صورت ادامه دادن به همه جای خونه و تمام سلولهای اعضای خانواده و در و دیوار و فرش و پرده و ظروف و رختخواب نفوذ میکنه .

    اونوقته که انعکاس این عطر شامه ی خودت و اطرافیانت و نوازش میده .

    امیدوارم که تونسته باشم منظورم و برسونم .

    کم کم کم کم که به نوشتن ادامه دادم یک روز دیدم یکی از سه قل که بسیاز نامرتب و اهل بریز و بپاش بود صدام زد :

    مامان امروز کمدم و مرتب کردم ، یهو خشکم زد ( دخترم داشت معطر میشد ) باور داشتم که میشه ، من به نوشتن ادامه دادم . همچنان میریختن و جمع نمیکردن ، اگر دختر شما یک نفره ، دخترهای من سه نفر بودن ، حالا ببین زهره جون خونه چه خبر بود ، هر سه ریخت و پاش داشتند اما این دخترم وحشتناک نا مرتب بود ، پذیرفته بودمش ، بهش فضای بودن دادم ، درسته که خیلی کم تذکر میدادم که اون هم اشتباه از من بود ، هیچ زمانی یادم نمیاد کمد لباسش مرتب باشه ، خیلی از روزها جورابهاش و لنگه به لنگه میپوشید و میرفت مدرسه ، قمقمه و کتاب و خوراکی و دفتر و کتابش و جا میگذاشت ، حرفهاش و مزه نمیکرد و تیکه های سنگین به اطرافیان می پروند ، بی رویه غذا میخورد و کمی تپل شده بود ، آرزو  به دل مونده بودم یکیشون بدون اینکه حرفی بزنم کمکی بهم بکنه ، مبل و فرش همیشه رنگ گواش داشت ، خورده های تراشه مداد همه جا بود ، هیچوقت کش مو و برس مو ،  سرجاش نبود و دفتراش به وسط نرسیده بدون ورق میشدن و همه ورقه ها رو میکند ، دفتر ریاضی و علوم و سایر دروس آشفته بازار بود و هیچوقت از اول دفتر به ترتیب نمی نوشت و از هر دری سخنی ، بر سر موضوعات کوچیک هفته ای یکی دوبار بحثشون میشد . همین عید امسال یعنی شش ماه قبل ، فرشهای کرم رنگ سالن که شسته شدن رو پهن کردیم و دختر نازم در طول یک هفته دو شات قهوه روی هر فرش پهن کرد اما یک اتفاق جالب افتاد نه تنها  من ناراحت نشدم بلکه دخترکم سریع رفت و دستمال آورد و تمیز کرد ، گرچه تمیز نشد اما من و دخترکم معطر شده بودیم ،  مدتی بعد یکروز دیدم  لباسها رو تا میزنه و جورابهاش و جفت جفت با هم تا میزد ، کم کم موقع نقاشی روفرشی پهن کرد و زیر ظرف آب برای گواش بشقاب گذاشت ، جلوی آینه جملات انگیزشی مینوشت و حواسش به حرف زدنش بود  به خودم گفتم زهره عطر نوشتن داره اثر میگذاره ، دلگرم شده بودم و حالا دیگه اگر پنج دقیقه پشت در مدرسه تایم داشتم ، همون جا داخل ماشین شکرانه هام و مینوشتم .  به مرور متوجه شدم  یکی از سه قل قبل از خواب  مراقبه میکنه ، خدای من این همون دخترم بود که با بی نظمیهاش روی مخ راه میرفت اما حالا داره ذهنش و کنترل میکنه و هزاران مثال دیگه .

    من بهشون هیچی نگفته بودم اما هر سه من رو دیده بودن و از طرفی عطر کلمه به کلمه ی  نوشته ها در سلولهای وجودشون نفوذ کرده بود چرا که انرژی چه مثبت و چه منفی پخش میشه .

    زهره جون ، عزیز دلم :

    این کار یکی دو روز نبود ، حدود دو سال نوشتم و نزدیک سی جلد سالنامه کوچیک و بزرگ پر شد .

    گاهی در حین نوشتن بچه ها بر سر موضوعی دعواشون میشد ، اوایل نوشتن و ترک میکردم و میرفتم تا ببینم چی شده .

    اما به مرور زمان صبور تر شدم و هر اتفاقی می افتاد دیگه مداخله نمیکردم و حالا دیگه مدتهاست جز صدای با شکوه خنده چیزی نمی شنوم .

    زهره جون من تغییر کردم ، صبور تر شدم ،ولی هرگز عود خوشبوی نوشتن رو خاموش نکردم  ،  همچنان می نویسم .

    امیدوارم از زیبایی های  دختر عزیزت بنویسی و بهش فضای بودن بدی .

    بچه ها مهمان های زود گذری هستند .

    اوایل برای خودت بنویس و بنویس و بنویس .

    بعد از چند ماه نوشته ها رو به جاهای مختلف بچسبون .

    کم کم با صدای بلند  از روی نوشته ها بخون .

    بعد از چند ماه واسه دختر نازت هم بخونشون و این مراحل همون طی کردن تکامله که استاد میگن .

    به مرور زمان پله ی بعدی خودش نمایان میشه .

    امیدوارم یک روز برامون بنویسی که عطر خوش نوشتن ،  فضای زندگیت را گلباران کرد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: