گفتگو با دوستان 44 | ساختن باور فراوانی

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • اولین و بزرگترین نتیجه، آرامش ذهنی است؛
  • جهان مادی هر روز از همه لحاظ غنی تر می شود؛
  • تمرکز بر فراوانی های اطرافت، “باور به فراوانی” را در ذهن شما پرورش می دهد؛
  • شما با نگران بودن درباره دیگران، به آنها کمک نمی کنی، اما قطعاً به خودت ضربه می زنی؛
  • شناسایی چند شرک مخفی؛

منابع بیشتر:

دوره روانشناسی ثروت 1 


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 44 | ساختن باور فراوانی
    19MB
    21 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

205 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا خداباور» در این صفحه: 1
  1. -
    زهرا خداباور گفته:
    مدت عضویت: 1765 روز

    سلام به همه ی بچه های هم فرکانسیم امیدوارم که روزتون رو فوق العاده خوب شروع کرده باشید و امروز بهترین روز زندگیتون تا به الان باشه

    استاد هرروز بیشتر درک میکنم که اصلا چرا بین اینهمه ادم های دور و ورم من به این مسیر و این سایت هدایت شدم و ریشش برمیگرده به همون تفاوت نگاه من از همون اول که سنم کم بود

    من از همون موقع که بچه بودم و مامانم میگفت پول نداره بابا باید قستای وامشو بده یا مثلا میدیدم بابام نگرانه میگفتم چی شده این چیه میگفت اره ضامن شدم پولشو نداده یا هر چیز اینچنینی من میگفتم ارهههه اینا دلیل وضعیت بدمونه، اینکه همش میگن مملکت خرابه که خب پدر من پس چرا فلان همکلاسیم اوضاعشون خوبه فقط ما، ما ی سری اشتباهارو داریم، خیلییی سنم کم بود ولی درونم با وام و قست و ضامن شدن خیلییی مقاومت داشت همیشه میگفتم اره من بزرگ شدم هرگز این کارایی که بابام میکنه رو انجام نمیدم تا پولدار شم، اتفاقا این تضاد خیلیی هم به من کمک کرد و حتی شما میگید ادمای ثروتمند حتی انباری ندارن،برای خودشون ارزص قائلن لباس کهنه هاشونو میریزن دور باور هرچیز که خار آید یک روز به کار آید مخربه من همهههه اینا رو از همون اول درک کرده بودم و به خودم قول داده بودم هیچ وقت پتو و ملافه های خوبو نزارم تو کمد واسه مهمون که خودم از چیزای بی ارزش استفاده کنم، نیام چیزایی که درب و داغونن رو نگه دارم که حیفه بعد از صدسال به درد نخورن،استاد من توی سن کم تمیز ترین ادم شدم واسه خودم این قوانین رو عملی کردم که محیطم رو پر از انرژی های خوب کنم سعی کردم مثل ثروتمندا و الگو گرفتن از شما و کسایی که دور و برم وضعشون بهتره با خودم رفتار کنم دقت کردم بیینم ریز بشم تو شخصیتشون تا تفاوت ویژگی هاشونو درک کنم، و چقدررر چیزها یاد گرفتم مثلا بابای من کمیت رو به کیفیت ترجیح میده و به ارزون خری عادت داره که قشنگ من لمس کردم چندین برابر ضرر میده ولی عموم کاملا شخصیت متضادی داره و ارزش ابزار رو میفهمه جنس خوب میخره فقط جنسی که کیفیت داره مثلا یک میزتلویزیونی یک وسیله ای داره قدیمی میشه فورا میفروشه و ازش ثروت میسازه ولی بابای من تا ده سال دیگه هم نگهش میداره و انقدر داغون میشه که حتی کسی ازش به عنوان ضایعاتی هم نمیخره

    خب همین چیزای کوچیک میتونن ثروت ساز باشن و آرامش فکری هم ایجاد کنن و کلی تفاوت هست بین ذهن فقیر و ذهن ثروتمند وقتی عادت های این چنینی رو ایجاد کردم اعتماد به نفسم بالارفت و با آدم های ثروتمند بیشتری دوست شدم و این ارتباطات خیلی بهم کمک کرد ایراد های خودم رو بیشتر بفهمم و سایت شماهم که بی نظیره

    اصلا یادم میاد از بچگی عاشق این بودم که پولدار شم و همیشه با پول دوست بودم شما میگید احترام بزار و تا نکن پول رو باهاش درست رفتار کنی بیشتر وارد زندگیت میشه برعکس خواهرو مادرپدرم، هرچقدر میخواستن این باورو بهم بدن ک پول بده من ذهنم مقاومت داشت میگفتم نه اگه پول داشتیم منم حسرت دوچرخه رو نمیخوردم از بچگی پول خوبه که باهاش میشه به آرزو ها رسید و از بچگی بابابام سر این موضوع خیلیی اختلاف نظر داشتیم و بابام میگفت همین فکرت باعث میشه از راه به در بشی😂

    من از تضاد هام هدایت شدم😍

    از اینکه هرشب خواب یک دوچرخه رو میدیدم و تو کوچه همه دوچرخه داشتن ولی من ن، این ارزو تو دام شکل گرفت که ثروتمند بشم و بهترینش رو بخرم، شاید اون بچه هایی که بهترینشو داشتن دیگه الان اصلا دوچرخه براشون مهم نیست و به یک زندگی معمولی قانع شدن اما من همون دوران به خودم قول دادم به حدی ثروتمند شم که خودم بهتریناشو تو دنیا بخرم، اشکم در اومد از این هدایت،

    خدای من

    یادمه یک فیلمی بود به اسم آوای باران بچه بودیم میدیدیم و تهش جوری تموم شد ک بابام زد رو شونم گفت بچه توهم که پول دوستی و همش میگی پول خوبه بیا ببین مثل این مرد کور و زشت و خبیث میشی مثل این شکیب ظالم و بدبخت و منفور، میگفت ببین که پول کثیفه چرک کف دسته بیین ک همشون بدبخت شدن اخرش و ادم خوبه که مذهبیه پولاشو بخشید هیچیشو واسه خودش نگه نداشت، من یادمه انقدرررر تضاد های زندگیم روم تاثیر بیشتری داشت که اصلا حرفای بابام رو قبول نداشتم میگفتم اگه حرفاش درست بود که این شرایط رو نداشتیم حتی فورا بعد از اون حرف رفتم سر قلکم و همون پول خوردایی که داشتم و تو دست گرفتم و به احساس خوب رسیدم اصلا نمیشه گفت که این باور ها اصلا تو وجودم نیست نه هست بالاخره ما تشکیل شدیم از ورودی های ذهنمون، اما همین که من نسبت به این حرفا مقاومت داشتم اما خواهر همون موقع پذیرفت دلیل بر این شد که کاملا دوتا مسیر و شخصیت متفاوتی رو داشته باشیم الان میفهمم چقدر درسته که میگید ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست، اون شخصی که عزت بیشتری تو کل فامیلمون داره، ثروتمند ترینه☺️ اونی که بیشتر از هرکسی میبخشه کسیه که درآمدش بیشتره

    خدایا ممنونمممممم از اینکه به دنیا اومدم با همین تضاد ها با همین خانواده و شهر و شرایط تا به این درک از قوانین برسم🤩🤩🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای: