نکته مهم:
این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- می توانی کسب و کار خود را از اتاق خانه ات شروع کنی؛
- “قانون تمرکز”، نتیجه پیروی از این قانون؛ و ضربه های نادیده گرفتن این قانون؛
- نتیجه کار کردن روی ضعف های شخصیتی؛
- توهمی به نام “درآمد غیر فعال”؛
- “تمرکز پایدار”، حاصل عشق علاقه به آن موضوع است؛
- تنها راه پیشرفت، تجربه خواسته ها و گذر کردن از آنهاست؛
منابع بیشتر:
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 45 | رابطه "تمرکز" و "عشق و علاقه"40MB43 دقیقه
سلام دوستان (◍•ᴗ•◍)
خدایا شکرت واقعا این فایل برام تاثیر گزار بود . خیلی جاها اشک میریختم . چون این فایل کاملا مرتبط با این چند روزم بود و برنامه ایندمو مشخص میکرد . از خدا ممنونم که هر وقت یادم میره مسیرو و ازش میخوام هدایتم کنه دستمو میگره .
من این فایل و فایل قبل رو با هم دیدم . من در سیر نزولی فرو رفته بودم . ناخواسته ها در زندگیم پر رنگ شده بودن . زنگ خطر هایی به صدا در اومد . تصمیم گرفتم دنبال راه حل بگردم . تمام داستان زندگی این دوستان انگار داستان زندگی خودم بود . انگار بالا و پایین زندگی خودم بود . شاهکار خودم . اشتباهاتشم برام اشنا بود . وقتی فایلو گوش میدادم هی استاپ میکردم میگفتم این مربوط به کدوم بخش زندگیمه . اومده چی بهم بگه . با خودم حرف میزدم . این دوتا فایل گفت و گو قسمت 44 و 45 تمامابرام هدایت داشت .
میخوام از اول شروع کنم و تا جایی که میتونم برای خودم و شما یاد اور شم .
علارغم احساس بدی که از کار ها و اتفاقات اخیرم داشتم . اتفاقاتی افتاد که گفتم دیگه بسه . یک سری از حد و مرز هام شکسته شد که دیگه گفتم وقته تغییره . و الان شرایطی پیش اومده که چهار روز اینده مادر و برادر و خواهرم خونه نیستن . پدرم هم کلا مغازس . عملا خونه تنهام . دانشگاهم هنوز ترمم شروع نشده . گفتم باید این چند روز تماما با خودم خلوت کنم . تو همین فکر بودم . ولی بی انگیزه و بی حوصله بودم . گفتم نه باید شروع کنم . همین بی انگیزگی بهم انگیزه میداد که باید یه سری چیزا تغییر کنه . استفاده از گوشیمو محدود کنم . خیلی محدود . تمام وقت فایلای استاد ببینم . بنویسم . نمی دونم یه کاری بکنم وقتی تنهام . شب بود .
داشتم برای پدرم شام میزاشتم که نسبتا با بی میلی فایل گفت و گو قسمت 44 رو پخش کردم . صرفا برای اینکه قدم اول رو بردارم . همیشه قدم اول رو برداری قدم دوم معلوم میشه . داشتم شام میزاشتم . که یهو دوستمون گفت من خواستم برم انزلی .
همون لحظه توجهم جلب گوشی شد . گفتم خدایا داری باهام حرف میزنی؟
چون همون شهریه که من الان دارم توش زیر این بارون زیبا برای شما کامنت مینویسم .
دوستمون تا اسم انزلی رو اورد گوشام تیز شد . انگار که خدا نشونه برام اورده . این فایل براتوعه مهدی گوش کن .
بعد دوستمون گفت که ما موجودیمون تموم شد و الان مهمون خداییم . و رفت و نون صلواتی گرفت . و ماهی رایگان خدا هدایتشون کرد .
این برام یاد اور همون هدایت اللهه . همون هدایتی که هر وقت باورش کردم معجزه کرد . همون هدایتی که تو شرایطی که اوضام اصلا خوب نبود بهم گفت که برای ازمون ورودی دانشگاه بخونم . و من نشستم و یه بار دیگه ازمون دادم و دقیقا همون جایی که دوس داشتم و نمیدونستم کجاست قبول شدم . عاشق یه جای سرسبز بودم . اب و هوای ابری ، بارون برف . جایی که بتونم با بچه های رشته های دیگه در ارتباط باشم . با هم صحبت کنیم .
و براحتی دم در خونم قبول شدم . دانشگاه استان خودم که همون چیزی بود که میخواستم .
همین هدایتی که منو برد به جشن ورودی های جدید دانشگاه . منو برد رو صحنه و منی که تو حمومم برا خودم اواز نمیخوندم رو مجبور کرد جلوی 200 تا دانشجو از کل ایران بخونم . خدایا شکرت . حتی بلند شدنم هم برای مسابقه یه شجاعت بود . یه اعتماد برای رفتن تو دل ترس هام . هیچ کس جز من داوطلب نشد . بقیه بزور اومدن . ولی من رفتم چون بشدت میترسیدم . همین ترس از انجام دادنش بهم انگیزه داد .
همون هدایت منو برد سمت مسابقه خاطره از روز اول دانشگاه و با وجود مقاومت ذهنیم شرکت کردم . و خاطرم مقام اول رو اورد.
همون هدایتی که منی که عاشق انیمیشن سازی بودم رو برد به سمت مسابقه داستان نویسی دانشگاه . با وجود اینکه تا حالا داستان ننوشته بودم قبول کردم شرکت کنم . گفتم بالاخره باید از جایی شروع کنم . اینا همه هدایته .
شروع کردم . ذهنم خیلی مقاومت میکرد . سختم بود . وقتم پر بود از کار های نامربوط. ولی سعی کردم تمرکز کنم . اولش یه داستان بود که قرار بود طنز باشه . ولی تماما پر بود از باور های غلط جامعه . مثل بد شانسی و … کلا داستان من دنباله رو ایده نویسنده های قبلی بود نه من .
خدا بهم گفت داستانمو عوض کنم . داستانم خیلی بی مزه و بی معنی بود . ولی ذهنم مقاومت میکرد . چسبیده بودم به همون خورده داستانی که داشتم .
اخرش راضی به تغییر یه قسمت کوچیکش شدم .
از همون قسمت کوچیک یه داستان جدید متولد شد . ولی هنوز باب میلم نبود . مظمونش نا امید بود . ولی میترسیدم بهش دست بزنم . اخه من فقط همین داستانو داشتم . یا شاید نه ، نمی خواستم هدایت بشم . نمی تونستم خدایی که خودش تمام ایده هاست و چیزی جز اون نیس رو باور کنم .
اخرش داستانمو حذف کردم و گفتم خدایا تو بگو چکار کنم .
و هدایت شدم به داستانی که خودم خواستم مطابق با قوانین باشه . و بعد داستانای قبلیم رو مقایسه کردم دیدم اگه به هدایت خدا گوش نمی کردم الان منم یه داستان بی معنی نوشته بودم مثل تمام کسایی که دنباله رو نفرات قبلیشون هستن و هیچ خلاقیتی به خرج ندادن . و واقعا کیفیت کارم هم بهتر شد .
من این داستان رو نوشتم و در مسابقه شرکت کردم ولی بعد دچار اشتباهی شدم .
هدف بعدیم رو مشخص نکردم . شل شدم . وقتم رو با بازی های کامپیوتری انیمیشن میگذروندم . تو گوشی وقت میگذروندم. و همزمان خودم رو خیلی خیلی خیلی بسیار زیاد سرزنش میکردم. اصلا انگیزمو نسبت به هدفم از دست دادم .
همون خدا هدایتم کرد به این فایل . به فایلی که استاد میگه باید بهش برسی تا ازش بگذری اینا خلا هایی که داره پر میشه . باید با خودم مهربون باشم . واقعا منم یه سری خلا ها تو زندگیم داشتم .
هیچ وقت سیستم درست نداشتم . یه سونی وان داشتم که اونم پدرم داد رفت . احتمالا زیاده روی میکردم . و از همون موقع این حسرت یه تجربه گیم درست حسابی تو دلم موند . همیشه دنبال بازی های ضعیف بود که به سیستمم بخوره . البته وقت برا بازی که نمی زاشتم . این چند سال اخیر همش درگیر ازمون ورودی دانشگاه بودم و کلا یه لیست کامل از بازی های مورد علاقم درست کرده بودم . از کلی فیلم که سال ها بود میخواستم ببینم ولی به خاطر درسم وقت نمی زاشتم . یه جورایی عقده شده بود . الان که اینطور از هدفم غافل شدم به خودم حق میدم . واقعا یه سری ارزوها از بچگی این طور با ادم هست .
نکته دیگه ای که این فایل برام داشت به شخصه داشتم زندگی نامه ایلان ماسک رو مطالعه میکردم . و جالبه که در چند فایل پیاپی هدایت شدم استاد درباره اقای ماسک حرف میزدن . و این هم نشونه ای بود که خدا هدایتم میکرد به مطالعه درباره ایشون . و به کار های بزرگشون واقف بودم . که چقد ایده های بزرگ داشتن و چقدر معتقد بودن افراد از رو دست هم کپی میکنن . حتی اشتباهاتشون رو و همیشه با ایده ای جدید وارد صنعت میشن .
فقط جمله ای ازشون خوندم که میگفت موقعی که میخواست کارشو شروع کنه با اینکه عاشق صنعت بازی سازی بود سمتش نرفت و میگفت مگه بازی چقدر میتونه به دنیا کمک کنه ؟
بعد همیشه هم افراد موفق وقتی میخوان از کنترل ذهن حرف بزنن همیشه میگن یه سری چیزا رو بزارید کنار که یکیش فیلم دیدنه .
و چیزی مثل صنعت سینما رو کنار عناوینی مثل اخبار میارن . به شکلی که بنظر کل صنعت سینما فقط تلف کردنه . چیزی که باعث شده بود نسبت به علاقم بی انگیزه بشم . از خودم میپرسیدم واقعا کار من بی ارزشه ؟ یعنی به دنیا کمکی نمی کنه ؟ از کار افراد مثل ماسک ارزشش پایین تره ؟
تو همین فکر ها بودم استاد تو همین فایل دوباره درباره اقای ماسک و نواوری هاشون حرف زدن . دوباره گوشم تیز شد .
انگار که خدا باز بهم میگفت مهدی گوش کن . اینم جواب یکی از سوالاتته .
استاد بعد از اینکه از خلاقیت های اقای ماسک حرف زدند این موضوع رو ربط دادند به اینکه افراد وقتی موفقند که دنبال علایقشون برن و اقای ماسک هم دنبال علایقش رفت . باید رو علایقتون تمرکز کنید . به همه چیز میرسید . اگه هر کسی در جای درستش باشه دنیا جای بهتری میشه .
همزمان که داشتم اینا رو گوش میدادم اومدم تو پذیرایی و دیدم داشت از تلویزیون نماهنگی پخش می شد . یه نماهنگ حماسی از تاریخ سینما . من محو تلویزیون شدم . انگار که خدا لحظه به لحظه باهام حرف میزد .
اره باید سمت علایقم برم . یه فیلم از اعماق وجود سازندش میاد . پس اگر من خودم رو قوانین کار کنم میتونم فیلم هایی مطابق با قوانیین بسازم . فیلم هایی اموزنده . فیلم هایی که افراد موفق بعد از دیدنش احساس نکن وقتشون طلف شده . فیلم هایی انگیزه و امید رو در دل مردم زنده کنه . فقط کافیه دنباله رو بقیه نباشم و به حرف دلم گوش کنم . فیلم هایی که اصلا اساتید موفق پیشنهاد کنند که افراد ببینند . چرا که نه !؟!
خدارو شکر می کنم که در هر لحظه هدایتم میکنه . این چند روز که خونه تنهام از خدا میخوام هدایتم کنه تمام وقت رو خودم کار کنم .
تو پذیرایی بشینم زیر کرسی و تو تلویزیون 75 اینچ زندگی در بهشت ببینم . خدایا شکرت هدایتم کن .
.
اصلا فضای اینجا خاصه . یه نیرو بهت اجازه نمیده اینجا هرچیزی بنویسی . یه نیرویی اینجا هدایت میکنه . همینه که افراد اینجا بهترین خودشون هستن . افراد میان تا تجربیات رو به اشتراک بزارن . حال خوبشون رو .
همتونو دوس دارم
فعلا (◕ᴗ◕)