گفتگو با دوستان 46 | "بهبودگرایی" به جای کمالگرایی

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • صلح درونی، سلامتی می آورد؛
  • رابطه  ذهن آرام و تن سالم؛
  • بدن ما به سرعت، به تنش و ناهماهنگی ذهنی، واکنش نشان می دهد؛
  • به محض اینکه با خودت به صلح برسی، بدن شما فرصتی پیدا می کند برای بازسازی و درمان خودش؛
  • نقش آگاهی های دوره های روانشناسی ثروت بر “شروع و رونق” کسب و کار شخصی ام؛
  • احساس خوب، همه چیز است؛
  • منظور از احساس خوب، احساسی است که بوسیله تغییر نگرش بوجود می آید؛
  • معحزات شگفت انگیز اخراج کمالگرایی و استخدام “بهبودگرایی”؛
  • شما زمانی موفق می شوی که قدم اول را با آنچه داری، بردای؛؛
  • “روی خودت کار کردن”، باید به شما شجاعت بدهد برای حرکت کردن؛

منابع بیشتر

جلسات 4 تا 6 دوره شیوه حل مسائل زندگی


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 46 | "بهبودگرایی" به جای کمالگرایی
    27MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

125 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اندیشه افشین» در این صفحه: 3
  1. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2962 روز

    سلام استاد عزیزم

    از سوری عزیز و زینب عزیز بخاطر باز کردن مباحث مهمی که مطرح کردند و صحبت‌های استاد بسیار سپاسگزارم

    برای من خیلی مفید بود

    در مورد بیماری گوارشی سوری و روند بهبودش و صحبت‌های استاد اینو بگم‌ که من خیلی روی شخصی به اسم دکتر به اعتبار دکتر بودنش حساب میکنم و همش فکر می کنم سلامتی آدم ها تو دست دکترها و نسخه هاشونه و بخاطر همین طرز فکرم پارسال به یک دکتر خیلی بد هدایت شدم که بلا سرم اومد انگار خدا میخواست بهم بگه روی اشخاص به اعتبار خاصشون حساب نکن البته من مشکل خاصی نداشتم فقط یه جورایی قانون زده شده بودم‌ و ترس بهم غلبه کرده بود و خودم اون ترس ها را بزرگ میکردم و بعد استاد توی یکی از فایل های گفتگو با دوستان به حمید بود فکر کنم که گفت اون فاصله گرفتن از عباس منش و قانون و رفتن به جاهای دیگه هم خودش بخشی از تکامله و من اینو خیلی خوب میفهمم چون بعدش با ایمان بیشتری برمیگردی و وقتی دیدم خداوند توی قرآن گفته که ترس یکی از راه‌های آزمایش بندگانش هست من بیشتر به وضوح رسیدم و کمتر ترسیدم و ترس را بعنوان تضاد پذیرفتم نه بعنوان یک واقعیت و خب الان خیلی بهترم ، و فهمیدم که خوب شدن یک پروسه ست که تکامل میخواد فهمیدم وقتی از ترس به سمت خوب شدن حرکت میکنی بهش میگند حرکت به سمت ایمان چون ایمان نقطه مقابل ترسه و من الان از خیلی چیزهایی که میترسیدم هم دیگه نمی‌ترسم یعنی ریشه ترس وقتی از بین بره خودبخود شاخه هاش هم خشک میشند

    در مورد حرفهای سوری عزیز میگفتم که چقدر خوب تونست کلام خدا را در سلامتی خودش بالا ببره و بجای پزشک و دارو ، اون را باور کنه و تونست با قراردادن خودش در صلح درونی ، سلامت بشه و چقدر این ترکیب صلح درونی قشنگ و پرمحتواست و من حس میکنم صلح درونی به معنی وجود همه چیزهای خوب در درون آدم هست

    در مورد صحبت‌های زینب این نکته برام جالب بود که پدر زینب باعث آشنایی اون با استاد شده و چقدر این قانون داره راه خودش را باز میکنه و خودش را گسترش میده که از پدر و مادر ها به بچه ها منتقل میشه چون من برعکس این موضوع را زیاد دیده بودم که بچه ها توسط والدین با باورهای غلط بمباران شدند و خود من هم جزو همون بچه ها هستم که با تنش و تشنج و اخبار بمباران شدم و همیشه خانواده م می‌گفتند ما از همه آدم ها بهتریم و من تازه همین چند روز پیش بود که متوجه این پاشنه آشیل در خودم شدم که چرا خیلی کارها را در رابطه با آدم ها نمیتونم انجام بدم چون ته ذهنم اینه که همه درب و داغون هستند و برای همین هم با همون دسته از آدم ها برخورد میکردم ولی حالا شروع کردم به اثبات این موضوع که همه جا پره از آدم های خوب ، با معرفت ، با کلاس ، با سلیقه ، با اخلاق ، قابل اعتماد و دیروز برای اولین بار دختر ۱۲ ساله م را گذاشتم توی تاکسی و خودم پیاده شدم رفتم داخل مغازه که خرید کنم و گفتم راننده ها آدمهای نجیب و درستی هستند که دختر من توی ماشین اونها امنیت داره یکم تردید داشتم و میخواستم دخترم را با خودم ببرم اما نبردم و وقتی برگشتم دیدم راننده بخاطر اینکه دخترم راحت باشه از ماشین پیاده شده بود گفتم ببین چقدر باور من داره درست کار میکنه

    در مورد کسب و کار دارم تمرین میکنم که همه جا پر از مشتری هاییه که راحت پول میدند ، آدم هایی که از کارهای من لذت می‌برند و بابتش پول میدند و واقعا همه چیز به باور ما از دنیای اطرافمون برمی گرده ولی درک این موضوع و بکار گرفتنش در موضوعات مختلف تکامل میخواد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  2. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2962 روز

    عزیزم خوشحالم که خواننده حرفهای من و دل نوشته های من هستی و خدا را شکر می کنم که برای شما مفید بودم

    منم از صحبت‌های شما خیلی استفاده کردم از ذوقی که در کلامت بود و ذوق ، اون طلای ارزشمندیه که نه میشه بخریش نه میشه بفروشیش و فقط میتونی داشته باشیش و منحصر به خودته ، قدر این حال خوب و صلحی که با خودت ایجاد کردی را بدون و تا همینجا هم این موفقیت ها را برای خودت جشن بگیر ، جشن های درونی خیلی ارزشمند هستند ، موفق باشی عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2962 روز

    سلام زهرا جان

    من البته از نگاه خودم و بعنوان کسی که در نقطه ای از این مسیر قرار گرفته حرف میزنم . من بعنوان کسی که خیلی ها را پشت سر گذاشته و از اونها جلو زده و خیلی ها ازش جلوتر هستند حرف میزنم . یعنی از نگاه کنونی خودم . ببین دوستم کامنت من مال ۲۸ آبان ۱۴۰۰ بود و امروز ۱۲ آذر هست و من در این دو هفته خیلی زیاد تغییر کردم . میخوام بهت بگم که این پاسخ کنونی من با توجه به درکم نسبت به قانونه . بنظر من هرکسی از نقطه خاصی وارد مسیر میشه هرکسی باتوجه به ساختار درونی خودش و پیغامی که به جهان میده وارد این مسیر میشه یعنی هرکدوم از ما نیازهایی داریم که باید برطرف بشه تا بتونیم پشت پرده را ببینیم . تا نباشی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش . همه ما نامحرم هستیم برای همین هم نمیتونیم حقیقت را ببینیم و به آرامش برسیم و دلیل تمام ترس ها و نگرانی ها و اضطراب ها و خشم ها و نفرت ها و فقر ها و احساس گناه و خلاصه دلیل تمام ارتعاش ها و احساسات دون و پایینی که هرکدوم از ما به نوعی تجربه ش میکنیم همین نامحرم بودن ما نسبت به اسرار غیبه . و بنظر من و طبق تجربه من هرکسی به اون اتفاق شخصی یا امتحان شخصی یا هر چاله ای که لازمه داخلش بیفته نیاز داره تا ته خودش را ببینه. ته افکار و باورهای خودش را و ته احساسات بد و دائمی خودش را ببینه و درواقع خودش را ببینه تا واقعا بفهمه که چقدر از حقیقتی که بهش میگیم خدا ، دوره … ما دور هستیم فاصله ما با منبع زیاده و اینی که میگی با ۱۲ قدم حالت خوب شد ولی حالا خوب نیستی بدلیل اینه که تو نسبت به اون آگاهی ها نامحرم بودی و قسمت شیطانی وجودت یعنی قسمت سیاهی که تمام نگرانی ها و ناآرامی ها و اضطراب های تو از اونجا برمی‌خیزه برای زنده نگه داشتن خودش بیدار شده و در وجود تو فعالیت خودش را از سر گرفته و درسته که تو الان بسیار در رنج و در هاله ای از ترس هستی اما واقعیت اینه که این اضطراب یا ترس لازمه رشد توست همونطور که لازمه رشد من بود چرا که در صراط مستقیم آدم الکی خوش وجود نداره و هرکسی در این صراط ، خوش هست اون جنس خوش بودنش بخاطر دریافت حقیقت و محرم شدنش هست ، بخاطر نزدیک شدن به مدار خداوند هست .اگر سؤالت اینه که چکار کنی واقعا میگم که من نمیدونم چون جواب سؤال هرکس بر اساس درخواستی بهش داده میشه که به خداوند ارسال میکنه . در مورد من اینطور بود که بارها جواب گرفتم و به جوابها عمل کردم چون به جایی رسیده بودم که به هر خیری که ازش بهم برسه فقیر بودم و آدم فقیر ، نیازمند جوابه و خداوند ذره ذره منو جلو برد . من گاهی و حتی همین الان وجود شیطان را حس میکنم که با اون حقیقتی که هر لحظه بهش دست پیدا میکنم همراه میشه ولی حتی همون حضورش هم برای من لازمه چون جدا از من نیست و اون‌ شیطان که در قالب ترس ها و اضطراب ها خودش را نشون میده و همراه من میاد در واقع بخش هایی از خود منه و هیچ چیزی در خارج از من نیست که درون من رخنه کنه . ما آمیخته به باورهای ترس آلود هستیم که احساسات ما را خراب می‌کنند و خونه این باورها فقط و فقط در ذهن ماست و بیرون از ما میتونه فقط امنیت و زیبایی باشه و این ما هستیم که همه چیز را از منظر ترس ها و نقطه های ضعفمون تجزیه و تحلیل میکنیم یعنی ما میتونیم در این دنیای دو قطبی قطب مثبت را با باورهامون انتخاب کنیم. من کلا آدمی هستم که سد باورهام خیلی سخت شکسته میشه و همه چیز باید برام روشن بشه تا باورش کنم . در حال حاضر دارم کتاب ماورای طبیعی شدن از جو دیسپتزا را میخونم و خیلی عمیق میخونم و فکر می‌کنم و میرم مقاله هایی مرتبط را میخونم و نتیجه ش تا الان این بوده که آگاهیم نسبت به فرکانس ها و احساسات و واکنش هایی که در سلول ها و هورمون های بدن ایجاد میشه و ارتباط علمی بین احساسات و بدن و اتفاقات را دارم درک میکنم و میفهمم که هر اتفاقی علتی داره و اون‌ علت در وجود منه و در احساس و باورهای منه که باعث تولید احساس و بروز واکنش های شیمیایی در بدنم میشه ، پس هیچ چیز خارجی وجود نداره که مثل دیو سیاه بیاد و منو از عرش بزنه به فرش . و همه چیز در جریانی خاص رخ میده که من دخالت صددرصد در این جریان دارم یعنی بدن ما چیزی جدا از باورها و افکار و احساسات ما نیست که یهو وسط خوشی و امید به ما رکب بزنه … نمیدونم چقدر تونستم بهت کمک کنم ولی اگر بازهم سؤالی بود بپرس لطفا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: