نکته مهم:
این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- صلح درونی، سلامتی می آورد؛
- رابطه ذهن آرام و تن سالم؛
- بدن ما به سرعت، به تنش و ناهماهنگی ذهنی، واکنش نشان می دهد؛
- به محض اینکه با خودت به صلح برسی، بدن شما فرصتی پیدا می کند برای بازسازی و درمان خودش؛
- نقش آگاهی های دوره های روانشناسی ثروت بر “شروع و رونق” کسب و کار شخصی ام؛
- احساس خوب، همه چیز است؛
- منظور از احساس خوب، احساسی است که بوسیله تغییر نگرش بوجود می آید؛
- معحزات شگفت انگیز اخراج کمالگرایی و استخدام “بهبودگرایی”؛
- شما زمانی موفق می شوی که قدم اول را با آنچه داری، بردای؛؛
- “روی خودت کار کردن”، باید به شما شجاعت بدهد برای حرکت کردن؛
منابع بیشتر
جلسات 4 تا 6 دوره شیوه حل مسائل زندگی
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 46 | "بهبودگرایی" به جای کمالگرایی27MB25 دقیقه
سلام استاد وقتتون بخیر.امروز بعد از نگاه کردن به فایلهای کلاب هاوس شما اینقدر حالم خوب شد و عالی شدم که تصمیم گرفتم همون لحظه بعد از چند روز که از خونه بیرون نرفته بودم برم بیرون پیاده روی.خودم رو به خداوند سپردم که هر مسیری که میخواد هدایتم کنه. کوچه پس کوچه هارو با احساس عالی میرفتم یهو دیدم روبروی یک باغ بسیار زیبا هستم که تقریبا نزدیک خونه خودمون بود ولی من تا به امروز ندیده بودمش.داخل شدم و فیلم گرفتم. خیلی شبیه محیط بچگی هام بود.به زاغهایی که پرواز میکردند نگاه میکردم و به درختان زیبای آفریده خدا و هر لحظه خدارو شکر میکردم.بعد از چند لحظه آقایی رو در فاصله دور دیدم.کاری به من نداشت ولی دلشوره ای به دلم افتاد که وقت رفتنه ولی به ندای درونم گوش ندادم و فکر میکردم دارم بر ترسم غلبه میکنم.تصمیم گرفتم یخرده دورتر برم ولی تو مسیرم کلی حشره دیدم.با خودم گفتم نشونه ست نباید اون سمت برم. همونجا وایستادم ولی تو دلم دلشوره بود از اینکه شاید اون آقا بیاد و چیزی بهم بگه وقتی سرمو برگردوندم اون آقا نبود.به مسیر دورتر نگاه کردم پشه ها هم نبودن.با خودم گفتم پس برم دورتر.یخرده که رفتم بعد از کمی فیلم برداری یهو یه صدایی از داخل جنگلی که روبروم بود شنیدم و ترسیدم. یهو سگی رو دیدم که داخل جنگل سمت من میدوئه. فورا برگشتم.ترسیدم.من کلا از حیوانات میترسم. میدونستم که اگه بدوئم در دو ثانیه بمن میرسند و نمیتونم فرار کنم. با قدمهایی بسیار آهسته طوریکه نفهمن من ترسیدم حرکت کردم. دو سگ ولگرد بزرگ اومدن جلوم. اصلا نگاهشون نکردم. در حالیکه قلبم داشت در میومد دعا میکردم و میگفتم خدایا تو قدرتت از همه بیشتره تو بر حیوانات تسلط داری خودت نجاتم بده خودت راهمو باز کن. همینطور که آهسته راه میرفتم مدام این جملات رو تکرار میکردم. اونها تو مسیرم وایستاده بودن و نگاهم میکردن. یهو دوتایی دویدن به سمت جنگل خودشون. خیلی خوشحال شدم. مدام خدارو شکر میکردم. سعی کردم دوباره حسمو خوب کنم و رو زیبائی ها تمرکز کنم.تو مسیر از رستوران یه غذای خوشمزه خریدم و رفتم خونه.تو راه تصمیم گرفته بودم راجع به سگها چیزی به مادرم نگم. ولی طاقت نیاوردمو تا رسیدم با آب و تاب براش تعریف کردم. بعد از نهار احساس سنگینی معده میکردم پرخوری کرده بودم ولی میدونستم که با کمی پیاده روی تو خونه حل میشه که در همین حین مادرم از تلگرامش فیلمی بهم نشون داد که یک مربی ژیمناستیک در حال آزار بچه ای بود که شاگردش بود. فورا سردرد گرفتم و به مامانم گفتم چرا بهم نشون میدی اینارو. من خودم اینستارو پاک کردم که این خبرای بدو نببینم. بعدش دراز کشیدم و یهو گردنم گرفت. حال روحیم بد شده بود سعی کردم با برنامه خندوانه حالمو خوب کنم نشد. خوابیدم وقتی بیدار شدم هنوز معده م سنگین بود و گردنم گرفته بود.فکر میکردم حرکت بدی انجام دادم که باعث گرفتگی شده. شروع کردم به دیدن فایلهای شما. طرفای شب دعا کردم خدایا تو که کمرمو خوب کردی گردنمم خوب کن و نشانه ی امروز رو زدم. با کلی تعجب این صفحه از صحبت شما با دوستان اومد که در مورد سلامتیه. و خداوند جوابمو داد. تازه فهمیدم که تعریف اتفاق حمله سگها برای مادرم و تمرکز من بر ترسم باعث شد مامانم اون خبر بدو برام بخونه و متعاقبش سردرد و گردن درد بگیرم و غذامم هضم نشه. امروز برام تجربه ی خوبی شد.روزی که هم از هدایت پیروی کردم و هم پیروی نکردم و در هر دو مورد اتفاقات همسنگ رو تجربه کردم. خدایا کمکم کن هدایتهاتو ببینم بشنوم و اطمینان کنم. سپاس سپاس سپاس🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷