گفتگو با دوستان 47 | خساست در خرج کانون توجه

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • آسان شدن چرخ زندگی؛
  • رزقی که خودش به دنبال شما می آید؛
  • حل معضل “حرف مردم”
  • شناخت نشتی های انرژی و استفاده سازنده از آنها؛
  • رابطه احساس لیاقت درونی با “مهم ندانستن حرف مردم”؛
  • آنچه برای خودت می پسندی، برای دیگران نیز بپسند؛
  • نگاه ملا نقطه ای به قوانین، فرد را از مسیر هماهنگ با قانون خارج می کند؛

منابع بیشتر

دوره احساس لیاقت


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 47 | خساست در خرج کانون توجه
    20MB
    22 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

151 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «اندیشه افشین» در این صفحه: 1
  1. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2939 روز

    سلام استاد عزیزم

    خدا را شکر می کنم که خیلی جاها درک نسبتاً صحیحی از آموزش هات داشتم و البته به لطف دوره هایی که از شما خریدم درکم کامل و کامل تر شده مثلا در زمینه عزت نفس من خیلی زود فهمیدم که بیمه و آرایش صورت و مدل مو و واکسن و خیلی چیزهای دیگه اگر انجام دادنش به هر شکلی به من احساس خوبی میده خب انجامش بدم و خیال خودم را راحت کنم یکی از دوستان به من گفت بیمه یعنی شرک گفتم نه نگاه من این نیست چون اولاً به چشم یک منبع درآمد اضافی در آینده بهش نگاه می کنم ثانیاً من که خودم بیمه رد نمیکنم بخاطر باورهایی که درست کردم مادرم خودش با خواست خودش هرسال هزینه میکنه و حق بیمه بازنشستگی برای من میده و میگه اینطوری خیالم راحته و برای هیچکدوم از خواهرهام هم این کار را نکرده یا شوهرم که بیمه بازنشستگی و درمانی رد میکنه باعث آرامش میشه براش یا در مورد خیلی مسائل این حالت وجود داره ، آخه به زور که نمیشه ما خودمون را به حضرت ابراهیم یا استاد عباس منش بچسبونیم حتی نمیشه به زور خودمون را به توحید ربط بدیم واقعا همه چیز با تغییر باورها رخ میده یعنی خودش رخ میده و من درک کردم که انرژی درون من یعنی همه چیز من یعنی خود من و ما فقط وقتی نمیتونیم فکر کنیم که مرده باشیم پس چه بهتر که این انرژی در جای درست مصرف بشه که همون تمرکز برای هدف و چیدن شاخه و برگ هاست من یه مثال دارم از خودم که انرژیم را الکی هدر دادم من کلا روزی یک دونه قرص میخورم پارسال گیر دادم که باور بسازم و دیگه نخورم ولی اقرار می کنم که به زور میخواستم به نتیجه برسم نتیجه ش این شد که چندین بار دکتر رفتم و وقتی می‌گفتند باید حتما بخوری اعصابم بهم می‌ریخت حالا جالبه مامان منم همین قرص را بخاطر جبران کم‌کاری تیروئید ش میخوره ولی انقدر احساسش خوبه میگه یه قرص که منو نمی‌کشه و به منم خیلی میگفت انقدر حرص نخور بخاطر یه قرص خوردن و جالبه که مامانم رفت آزمایش داد بهش گفتند قرصش را نصف کنه و من فهمیدم که احساس خوب همه چیز به آدم میده یا مثلا همین پارسال بود که به کل قانون شک کردم و به زور میخواستم درکش کنم و از اینکه باورش کنم و بعد خدا حالم را بگیره میترسیدم ترس معمولی نه ها ، ترس وحشتناک ، خب این ترسه هی بیشتر شد و وقتی هم استرس از یک حدی بالاتر بره میزنه به نقاط مختلف بدن و بعدش دیگه مجبوری دکتر بری ، بخدا وقتی دکتر میرفتم خودم میدونستم تمام این بهم ریختن بدنم بخاطر شک الکی به قانونه و یکی از بچه های سایت متخصص مغز و اعصاب(نورولوژیست)هستند و من ندیدم کسی مثل اون روی قانون کار کرده باشه تمام دوره های استاد هم خریده ، اونم میگفت اندیشه منم یک روزی به استاد و حرفهاش شک کردم و چون انگلیسی مسلط بود رفت تمام سمینارهای استرهیکس و جو دیسپنزا و و دهها مدرس قانون جذب را گوش کرد تمام کتاب‌های قانون جذب را به زبان انگلیسی ترجمه کرد چون میگفت به مترجم های ایرانی اعتماد نداشتم و اونم مریض شد و از بس شک کرده بود خودش هم قرص اعصاب می‌خورد و بعد از مدتی اونقدر به یقین رسید که میگفت دیگه هیچی نمیتونه منو به شک بندازه و میگفت همون اول استاد را باور کن ولی من نتونستم و توی یک برهه ای گفتم یعنی چی که همینه و دیگه هیچی نیست و خب با زور میخواستم اون عمق دلیل اتفاقات را درک کنم و جالبه یک عالمه اتفاق بد را بوجود آوردم ولی نمی تونستم با درک این‌ موضوع ، برعکسش را قبول کنم که حالا بیام و اتفاق های خوب را ایجاد کنم ، و کم کم و بصورت تکاملی و لطف بینهایتی که خدا بهم داشت خودش با نشون دادن ذره ذره از حالت‌های آدم های مختلف و سرگذشت های مختلف و نشون دادن منشأ اتفاقات زندگی ها بهم ثابت کرد و هنوز هم ثابت میکنه که قانون همونه که استاد گفت و غیر از اون نیست ولی این یک پروسه س برای من که خودم میفهمم که تکامل میخواد یعنی من قبلا فکر میکردم قانون را پذیرفتم و گفتم خدایا اگر پذیرفتم پس چرا نمیتونم خلق کنم و با باز کردن لایه های وجودم بهم نشون داد که چقدر از درون داغونم و میخوام بیرون را درست کنم ، احساس خوب باید روی یک پایه ای سوار باشه و نمیشه الکی به جهان عشق بورزی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای: