نکته مهم:
این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- آسان شدن چرخ زندگی؛
- رزقی که خودش به دنبال شما می آید؛
- حل معضل “حرف مردم”
- شناخت نشتی های انرژی و استفاده سازنده از آنها؛
- رابطه احساس لیاقت درونی با “مهم ندانستن حرف مردم”؛
- آنچه برای خودت می پسندی، برای دیگران نیز بپسند؛
- نگاه ملا نقطه ای به قوانین، فرد را از مسیر هماهنگ با قانون خارج می کند؛
منابع بیشتر
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 47 | خساست در خرج کانون توجه20MB22 دقیقه
به نام تنها قدرت جهان
سلام به تنها استاد عزیزم و سلام به خانوادهی صمیمی عباسمنشم که عاشقانه کامنتهارو مطالعه میکنند و عاشقانهتر، مینویسند.
از زمانی که شروع کردم به نوشتن، هر روزم متفاوت از روز قبل شده و خدارو هزاران هزار بار شکرمیکنم و شکر میکنم که باید کلی کارها رو هندل کنم تا بتونم بدو بدو بیام تو سایت و بتونم حداقل دو سه ساعتی با آرامش در این سرزمین رویایی سیر کنم. امروز فکر میکردم شاید وقت نشه بنویسم و فقط میخواستم بیام پیامهای دوستان نازنینم رو بخونم و فایل جدید را گوش کنم اما خدای مهربان، این فرصت رو برایم فراهم کرد تا درمورد مسئلهای که دوست داشتم بنویسم. دو موردی که میخوام درموردش بگم که کاملا هم
به هم مرتبط هستند. ۱. عزّت نفس ۲. حرف مردم
۱. درمورد آیتم اول، منم آدمی بودم که با وجودیکه همه هُنَری داشتم و همه کاری بلد بودم و به قول معروف از هر ده انگشتم هنر می بارید، همه کارها رو هم درحدّ حرفه ای بلد بودم ولی خودم قبول نداشتم. نمیدونم این چه داستانیه که گاهی حتی وقتی تایید دیگران رو هم میگیریم بازم وقتی اون عزت نفس، سرجاش نباشه، تاییدها رو هم بعنوان تعارف و تظاهر می بینیم.
فکر میکنم همه چیز برمیگرده به محیطی که دَرِش بزرگ شدیم که آیا به اون هنر یا کاری که انجام میدی ارزش قائل میشن یانه. و همینطور اتفاق هایی که در کودکی ، در خانواده میوفته. اون جنگ و جدلها، اون توهین ها و اون بزن بکش ها در خانواده، از من یک آدم ترسوی بله قربان گویی ساخته بود که انقدرخودمو قبول نداشتم که حتی جرات نداشتم داخل یک مغازه ای برم و چیزی بخرم. یادمه اولین باری که رفتم ازمغاره خرید کردم با اصرار داداش حبیبم بود. یعنی همیشه با هم میرفتیم اما داداشم بجای من حرف میزد و خرید میکرد. حتی یادمه مغازه لوازم التحریری بود مثل همیشه رفتیم اما داداشم یهو گفت من بیرون می مونم، تو برو داخل و بگو چی میخوای و خرید کن. قشنگ یادمه که چه اصراری میکردم که نه، اذیتم نکن، من نمیتونم و اونم دعوام میکرد که تاکی میخوای از آدما بترسی و خلاصه مجبورم کرد رفتم داخل مغازه وخریدمو کردم. وقتی از مغازه بیرون اومدم، انگار یه کار بزرگی انجام دادم، کلی برام دست زد و تشویقم کرد!!! یا اولین باری که تو ۱۸سالگی تنهایی سوار تاکسی شدم یادم نمیره که احساس میکردم چه اعتماد بنفسی پیدا کردم!!!! و حتی دوران دانشجوییم که اصلا نفهمیدم چطور گذشت از بس که همیشه سرم انقدر پایین بود که فقط جلوی پامو میدیدم و مسیر رفت و برگشت به خانه! وحتی کم حرفیم و بیش ازحد خجالتی بودنم! همه و همه برمیگرده به نبود عزت نفس و اهمیت دادن به حرف های مردم. که بالاخره خدارو هزاران مرتبه شکر بعد از گذشت این سالها، کمکم با شناخت خودم و اخیرا هم با آموزشهای استاد دارم بهتر و بهتر میشم و همین نوشتنم اینجا، تمرین خیلی خوبیه برام که حرف بزنم.
۲. اما در ارتباط با صحبت های این جلسه بخصوص اهمیت ندادن به حرف مردم، متوجه یه کجفهمی بین تعدادی از دوستانی که باهاشون در ارتباطم، شدم. اینکه گاهی اوقات، این اهمیت ندادن به حرف مردم رو با بی ارزش دونستن خودِ مردم اشتباه میگیرند. یعنی من خیلی شنیدم طوری درمورد بقیه صحبت میکنند که انگار چون اونا از قانون خبر ندارند آدمای چیپ و بیارزشی هستند و فقط ماییم که با ارزشیم. و این تصور، کمی منو اذیت میکنه. حتی دیدم که وقتی توخیابون قدم میزنند به بقیه مردم که در رفت وآمد هستند به چشم حقارت نگاه میکنند و حرفهای جالبی نمیزنند.
اما همونطور که میدونید خداوند در آیه ۱۲ سوره حجرات این مسئله را یادآور شده که از بسیاری از گمانها هم نسبت به دیگران باید بپرهیزیم(حتی نگفته از بعضی گمانها، بلکه از بسیاری گمانها دوری کنیم)
«یا ایّها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظّن…»
در واقع این خودبرتربینی ، به غلط برداشت شده از این جملهی درست که حرف مردم، پشیزی ارزش نداره، (نه خودمردم) و چقدر لذت بردم که شنیدم استاد هم در یکی ازفایلها در مورد این کجفهمی تذکر داده بودند و تاکید کرده بودند که :
اهمیت ندادن به حرف مردم، به معنی بی احترامی به اونها نیست.
همه ی انسانها درپیشگاه خداوند برابر هستند مگر به درجه تقوا و ایمانشون. تنها تفاوت ما نزد خدای مهربون به درجهی ایمان وتقواست و اون هم کاملا درونی هست و
کم و زیادش رو فقط خدا میدونه و ما نمیتونیم قضاوت کنیم.
این خیلی خوبه که به حرف و نظر مردم درمورد خودمون اصلا هیچ ارزشی قائل نباشیم و کوچکترین اهمیتی ندیم ولی
نه اینکه نگاهمون به اون شخص ، نگاهِ از بالا به پایین باشه و در ذهنمون بگیم برو بابا تو چی میدونی، من میدونم. من قانون رو بلدم، من!، منننن!، و این مَنیّت بیاد جاشو بده به اون کمالاتی که قراره بدست بیاریم.
این خیلی نکتهی ظریفی هست که باید بهش توجه کرد. درعوض باید دانست که خداوند به همهی انسانها کرامت داده و همه را گرامی میداره:
«و لَقد کَرّمنا بنیآدم…»
«بهیقین فرزندان آدم را کرامت دادیم…»
از این جهت، بنظرم پرهیز از گمان بد به دیگران(گمانِ اینکه چون قانون رو نمیدونند پس آدمای بی ارزش و فرومایه هستند)، در واقع، حفظ کرامتی هست که خداوند به انسان عطا کرده. خداوند در انتهای همین آیه فرموده:
« و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری و فضیلت کامل بخشیدیم.»
پس به همه فضیلت کامل بخشیده ، این یعنی همهی انسانها اون گنج رو در درونشون و در قلبشون دارند و
فقط تفاوت ما که قانون رو میدونیم و سعی داریم بهش عمل کنیم با کسانی که نمیدونند اینه که ما از وجود همون فضیلت خبر داریم و سعی میکنیم به اون گنج دسترسی پیدا کنیم و به حضور برسیم ولی اونها از وجود این گنج در درونشون بی اطلاعند(نه اینکه اصلا اون گنج یا اون فضیلت رو ندارند پس حقیرند.) دوست داشتم این مسئله رو بگم چون صحبتش هم شد و استاد هم چققققققدر خوب وکامل صحبت میکنند اینکه گفتند
دربرابر نظر مردم، یک معیاری برای خودشون قرار دادند که آیا این رفتاری که من دارم، دیگران هم اگر این رفتار را داشته باشند من اذیت میشم یا نه؟! اگر اذیت نمیشم که اوکی، اما اگر اذیت میشم پس درست نیست و تغییرش میدم. و
این دقیقا مصداق توصیه پیامبر هست که باز استاد خودشون به تجربه به این موضوع رسیدند که : آنچه را برای خود نمیپسندی برای دیگران نیز مپسند.
بعبارتی دیگه : براى دیگران دوست بدار آنچه را که براى خود دوست میداری و براى دیگران مخواه آنچه را که براى خود نمیخواهی.
آنچه از دیگران زشت میداری از خود نیز زشت بدار
آنچه نمیپسندی که به تو بگویند، تو نیز بر زبان میاور
و چون راهِ خویش یافتى، به پیشگاه پروردگارت بیشتر خاشع باش.
الهی که همیشه ثابت قدم باشیم و خدا را بسیار، یاد کنیم. باشد که رستگار شویم.
عاشقتونم
نفیسه جانم
سلام
نفیسِ عزیزم، رفیق قشنگم، چقدر از کامنتت لذت بردم آخه، اصلا من عاشق اینم که تو حرف بزنی
از توحید بگی،
از ایمان بگی،
از عشق به استادمون بگی
و از تغییرات الهیت…
و من همینطور بغض کنم و با چشمان پر از اشک، خدارو شکر کنم و خداروشکر کنم و خدارو شکر کنم.
نفیس جانم، این ایمان، این آرام بودن قلب، این احساس خوب قیمت نداره، این حال خوبی که داری، این رضایتی که داری(لعلکم ترضی)،این قیمت نداره
و نشون میده که چقدر خوب کار کردی و چقدر خوب عمل کردی. چطوری تحسینت کنم آخه، دوست داشتم کنارت بودم و درآغوش میگرفتمت و با هم مینشستیم ساعتها درموردش حرف میزدیم.
الهی شکر از اینهمه اتفاق خوب.
خدایا شکرت.
عاشقتم من💌