گفتگو با دوستان 48 | "هدایت" و "تسلیم"

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • توحید یعنی: باور کردن نیرویی که همواره در دسترس ماست و زندگی ما را رهبری می کند؛
  • شما وقتی هدایت می شوی که تسلیم این نیرو می شوی و اجازه می دهی؛
  • “هدایت”، با ” اجبار و مقاومت کردن” بیگانه است؛ 
  • هدایت، با “تسلیم و اجازه دادن”، همنشین است؛

این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 48 | "هدایت" و "تسلیم"
    12MB
    13 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

213 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعید زندیه» در این صفحه: 3
  1. -
    سعید زندیه گفته:
    مدت عضویت: 1354 روز

    باسلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته

    امروز اومدم و تو قسمت سرچ کلمه تسلیم رو نوشتم تا فایل هایی که مرتبط با این مورد هست رو بشنوم چون دلم میخواد ایمانم رو تقویت کنم و بیشتر تسلیم اراده خداوند برای انجام خواسته هام باشم.

    استاد اصل ماجرا از چند روز پیش شروع شد که ما قصد یک مسافرت اجباری رو داشتیم و بخاطر شرایطی که توی کارم رخ داده خیلی نگران هزینه های سفر بودم، دوسندارم خیلی روی جزئیات این موضوع تمرکز کنم و تشریحش کنم فقط این رو بگم که با خودم حساب کردم که پولی که من دارم خیلی بتونه مدیریت کنه میتونه پول بنزین و غذای این مسافرت یک هفته ای ما رو بده اونم نه غذای درست حسابی، غذای ساده و یک وعده در میان

    بگذریم، چند روزی هم بود که یک بیت از مولانا رو هر صبح مینوشتم و تکرار میکردم و از شما هم میخوام که اگر این کامنت رو میخونید درباره این بیت که بنظرم دریایی از ایمان پشتش هست یه روزی و یه جایی برامون صحبت کنید و مثال هایی از زندگیتون رو بیارید که نمونه عملی این بیت هست هر چند که تو اکثر فایل هاتون کلی مثال از زندگیتون هست اما من مطمئنم هر بار با هر موضوع جدیدی کلی آگاهی جدید از زبان شما به ما گفته میشه و خداوند حرفهای بیشتری رو از طریق شما باهامون در میان میذاره، اون دو بیت این هست:

    هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

    آرامتر از آهو بی باکترم از شیر

    هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر

    رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

    ماجرای مسافرت به این شکل شد که ما توکل به خدا حرکت کردیم هر چی خوردنی هم که تو خونه بود بار خودمون کردیم که هزینه خرید غذامونم به حداقل برسه، روز شنبه صبح 19 خرداد 1403 من و همسرم جلسه مصاحبه دکتری داشتیم و بعدش هم در یه شهر نزدیک به مقصد اولمون به فاصله 4 روز بعد یه مصاحبه دیگه هم داشتیم و ما باید این چند روزه رو تو یکی از این دو شهر به یه طریقی سر میکردیم که خدای احد و واحد شاهده هیچ راه حلی براش نداشتم.

    راه افتادیم و همون اول بسم الله یک پنجم پولمون هزینه سوخت و اینها شد بعدم با خودم گفتم که شب اول رو یه مسافرخونه ای سویتی چیزی بگیرم که هم یه دوش بگیریم هم خوب استراحت کنیم که مصاحبه رو با آرامش پشت سر بذاریم بعدش یکاری میکنیم خدا بزرگه. تو مسیر تلفنی یه سوئیت با مبلغ شبی 500 هزار تومن رزرو کردم و خلاصه عصر رسیدیم. خوشحال از اینکه ماشینم تو راه اذیت نکرده و راحت رسیدیم رفتم و کلید رو گرفتم و رفتیم وسایلمون رو گذاشتیم تو اتاق، اینم بگم که اتاق دو تخته تموم شده بود و با همون مبلغ یه چهار تخته بهمون دادن که کلی تو دلم ذوق کردم اما وقتی رفتیم بالا جا خوردم چون فقط یه اتاق بود و حمام و دستشویی و آشپزخونه ش با 4 تا اتاق دیگه مشترک بود، خییییییلی بهم سخت گذشت اون لحظه تا حالا خانواده م رو چنین مسافرتی و چنین جایی نبرده بودم اما خودم رو کنترل کردم به خودم دلداری دادم گفتم این همه سال شرایط مالیت خوب بوده جاهای خوب بردیشون اینبارم اینجوری شده چه اشکال داره این همه شعبان یه بارم رمضان. گفتنش الان برام ساده س ولی اون لحظه حس میکردم مغزم داره از گوشهام میزنه بیرون اینقدر که نجواها اذیتم میکرد ولی از اونجایی که صدای الله بالاتره خودش کمکم کرد و آرام شدم رفتم از همون حموم مشترک استفاده کردم زیر دوش موندم بعد اومدم بیرون یه غذایی که از خونه آورده بودیم رو گرم کردیم و خوردیم و بعدم تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که بخوابم، آخه استاد همه این راهکارها رو پیشنهاد داده بودن و این دیگه آخرینش بود که بکار بستم.

    تو رختخوابم باز ذهنم درگیر مصاحبه و اینکه بعدش چکار کنم و کلی چیزای دیگه بود اما یاد داستان اومدن شما از بندرعباس به تهران با یه چمدون و زن و بچه هاتون افتادم و دیدم شرایط اون لحظه من از اون زمان شما به مراتب بهتره چون یه سوئیت تمیز و خوبی بود و از مسافرخانه های ناصرخسرو شرایط بهتری داشت ناشکری بود اگر که روی نکات منفی تمرکز میکردم، یه آیه از سوره رعد یادم اومد و بعد ترجمه صوتی سوره رو دانلود کردم و هندزفری گذاشتم و خداروشکر خوابم برد.

    صبح شد و بیدار شدم دروغه اگه بگم حالم عالی بود اما دیشبش بهتر بودم یه نیم ساعتی هم درگیری ذهنی داشتم و یکی دوبارم با پسرکوچولوی سه ساله م کنتاکت زدیم اونم مقصر نبود فضا کوچیک بود و اونم انرژیش بالاست ماشالله، تو اون محدودیت اذیت میشد، برای فرار از اون شرایط رفتم دنبال آبجوش و اینها و با خودم تو آسانسور جلو آینه گفتم اگه بخوای از اول صب فاز منفی بگیری تا شب هم زهرمار تو میشه هم زن و بچه ت و یه نفس عمیق کشیدم و تصمیم گرفتم منحرف کردن ذهنم رو همچنان ادامه بدم. آبجوش رو که آوردم برا پسرم لباس پوشیدم و زدیم بیرون که نون تازه بخریم، خلاصه که نون رو گرفتیم و صبحانه رو خوردیم و راهی دانشگاه شدیم.

    شکر خدا هم من هم همسرم جلسه مصاحبه رو بخوبی پشت سر گذاشتیم و این خان رو هم رد کردیم. حالا رسیده بودیم به اینجا که سه چهار روز بین مصاحبه دانشگاه این شهر و شهر بعدی رو چه کنیم؟ از دیشب تو فکر مهمانسرای دانشگاه بودم که اونم رفتم سراغش و جا نداشتن! هر کدوم از اینها کلی امید و چند ساعت تلاش پشتش بود و به جایی رسیدم که دیگه واقعا خالی کرده بودم مستاصل اومدم کنار ماشین نشستم و تو فکر این بودم که چکار کنم. اینم بگم ما ذهنیت مهاجرت به این شهر جدید رو چند وقتیه تو سر داریم و به همسرم گفتم بیا بریم چند تا از مناطقش رو بچرخیم ببینم چجوریه قیمت های خونه و اجاره اینا رو بگیریم بعدش یه کاری میکنیم.

    خلاصه زدیم بیرون و رفتیم سراغ یکی از مناطقی که قبلا تو آگهی هاش دیده بودم که قیمت هاش مناسبه اما وقتی که رفتیم اونجا دیدم که خیلی از شهر پرت هست و اونجام باز تو ذوقمون خورد. داشتیم تو ذهنمون فکر میکردیم که یهو به ذهنم رسید به صاحبخونه جدیدمون که سه ماهه خونه رو خریده زنگ بزنم و ازش سوال کنم ببینم کدوم مناطق این شهر رو برای سکونت در حد متوسط پیشنهاد میده، توضیح اینکه ایشون سومین مالکی هستن که تو 15 ماه گذشته صاحبخانه ما شدن و اصالتا اهل همین شهری هستند که ما الان تو خیابونهاش داریم دور خودمون میچرخیم.

    تماس گرفتم و یه صحبت کوتاهی شد و ایشون یکی دو جا رو پیشنهاد دادن و خداحافظ و تمام.

    چند دقیقه بعد یه آدرس و یک شماره تلفن فرستاد و گفت برو خونه پدرم زن و بچه ت رو بذار اونجا خودتم استراحت کن عصر برو بنگاه الان همه جا تعطیله، استاد الان دارم گریه میکنم و این رو مینویسم، باور کنید اون لحظه دست و پام شل شده بود اصلا نمیدونستم چی جواب بدم بگم آره روم نمیشد بگم نه کجا برم؟ خلاصه بعد رد و بدل کردن تعارفات مرسوم ایرانی اصرار ایشون ما رو مجاب کرد که بریم، استاد من حتی نتونستم یه کیلو شیرینی سرراه بخرم و اینم برام سنگین بود دست خالی برم جایی تا حالا تو عمرم نشده و سابقه نداشته اما گفتم خدا جوابم رو داده انشالله بعدا جبران میکنم که شاید اینم بقول شما نشانه شرک باشه.

    استاد هیچ تصوری از اینکه کجا داریم میریم و چند ساعت میتونیم بمونیم رو هم حتی نداشتم فقط تو فکر اون لحظه بودم که از سر گذرونده بودم.

    رفتیم و رسیدیم و استقبال گرمی ازمون شد، یه خانم و آقای میانسال و به شدت مهربون دو تا فرشته، که ما رو بردن به خونه خودشون، از خونه بگم؟ یه خونه دو طبقه با 140 متر زیر بنا که طبقه پایینش رو کامل در اختیار ما گذاشتن و فکر اینکه چند ساعت میتونیم اونجا باشیم به اینجا ختم شد که الان 4 روزه اینجا هستیم و تو این 4 روز شام و ناهار و صبحانه بعلاوه میوه و خوراکی چپ و راست داره از بالا میاد پایین پشت در میذارن در میزنن و میرن، باورتون میشه؟

    استاد قسم میخورم از خونه خودم بیشتر خدمات دریافت میکنم جوری که خجالت زده شدیم میگم خدایا در نزنن دیگه هر چند هر بار که در رو باز میکنم خوشحال هم میشم.

    من نمیدونم ایمان و عملم برای انجام این سفر و رفتن تو دل این ترس چقدر برای خدا ارزش داشت که همچین پاداشی بهم داد فقط میدونم که خیلی جاها ایمانم کم بوده که اگر اونجاها هم به همین اندازه ایمان و عمل داشتم و به اجبارم شده حرکت میکردم خدا پاداشم رو میداد.

    استاد این رو با جزئیات نوشتم که بعدا خودم فراموش نکنم هر چند که این پر رنگ ترین اتفاق این سفر و به یادماندنی ترینش بود اما چندین و چند اتفاق دیگه هم رخ داد که ذوق زده شدیم اما بخاطر کوتاه شدن پیام دیگه اونها رو ذکر نکردم، جالبه بدونید که اون پولی که اول صحبتمون گفتم هنوز ازش مونده و خدا رو بخاطرش شکر میکنم.

    استاد تسلیم و ایمان به خدا خیلی گره گشاست، چیزی که باید بارها و بارها روش کار کنیم و به تکامل برسیم.

    تو همین شرایطم نجواها به شکل دیگری بود که تو جلسات عزت نفس بهشون اشاره کرده بودید اما مقاومت کردیم و خودمون رو لایق این نعمت و لطف خدا دیدیم و اعتبار اون رو به خدا دادیم و شکرگذار اون بودیم از بندگان عزیزش و این دو فرشته مهربان هم بینهایت سپاسگزاری کردیم.

    استاد یه روزی میرسه که یک فایل تصویری از ماجراهایی که از اول آشناییم با شما بر من گذشته آماده میکنم و دلم میخواد با نتایج عالی اون روز صحبت کنم، اتفاقات زیادی رو تو این دو سال و نیم پشت سر گذاشتم اما ایمان دارم که مسیرم درسته و ادامه میدم. بقول شما یا میمیرم یا به نتیجه میرسم راه سومی نیست.

    شکر خدا رو به جا میارم برای این فضایی که هست و این کامنتی که میتونم برای هم دوره ای های عزیز و استاد بزرگوارم بنویسم

    خدا روشکر که به سایت شما و آموزش ها و مطالب شما دسترسی دارم

    روز خوش

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    سعید زندیه گفته:
    مدت عضویت: 1354 روز

    سلام و عرض ادب

    از شما ممنون و سپاسگزار هستم آقا محسن عزیز که در پاسخ به کامنت بنده این متن زیبا رو نوشتید و ارسال کردید، خیلی خوشحال شدم از خوندن کامنت شما، یجورایی ذوق کردم چون حس کردم یه نشانه از طرف خدا بوده برام که مطمئن بشم در مسیر درست هستم و همینطور ادامه بدم، چشم حتما انجامش میدم و در فرصت مناسب و به وقتش برای استاد عزیزم و شما دوستان گرامی فایلی که گفتم رو تهیه و ارسال میکنم انشالله که برروی سایت هم قرار بگیره. خدا رو شکر که دوستان خوبی مثل شما و یه استاد عزیز دارم که میتونم باهاشون درباره این مسائل صحبت کنم، خداروشکر️

    براتون بهترین ها رو آرزو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سعید زندیه گفته:
    مدت عضویت: 1354 روز

    باسلام

    ممنون به خاطر کامنتی که گذاشتین، برای من که در حال حاضر با یسری تضادها دارم دست و پنجه نرم میکنم جالب بود، خصوصا توضیحاتی که در مورد صحبت های دوست عزیزتون دادین

    این قسمتش که: یکی از خاطرات مالی بود،با وجود مشکلات (تضادها) از خداوند با تمام وجود و از ته دل در خواست کمک می‌کند با این ادبیات که من نمیدونم چجور منم بندهء تو هستم و ازت میخواهم و تو هم جواب میدی…و بعد از آن درب های از ثروت در زندگیش باز می‌شود که بقول خودش قبل از یک سال به ماشین و خونه و ثروت زیادی میرسه و تا چندین سال مواد اولیه شغلش تامین می‌شود… حتی مجبور می‌شود چندین کارگر استخدام کند…

    برام دلگرم کننده س که چنین مطالبی رو بخونم، چند روزی هست که دارم تمرینات جلسه دوم و سوم دوره ثروت 3 رو انجام میدم و مرور میکنم لحظاتی از زندگی گذشته خودم رو که بنظر دیوار و بن بست بوده اما یهو خدا درهایی از نعمت رو به شکل یه اتفاق به شکل یه ایده یا حضور در یه مکان خاص یا با ورود فردی به زندگیم باز کرده، جاهایی که هیچ ایده ای نداشتم و خدا از جایی که فکرشم نمیکردم زندگیم رو متحول کرده و خدا رو بخاطرشون شکر میکنم.

    استاد گفتن که انجام این تمرین باعث تکرار اون اتفاقات در مقیاس عظیم تر میشه و منم میخوام باز این تجربیات رو داشته باشم.

    ممنونم از شما بابت کامنت خوبتون

    و ممنونم از استاد عزیزم و خانم شایسته به خاطر این سایت عالی، این فایل های فوق العاده و تمرینات عالی که بهمون میدن️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: