گفتگو با دوستان 48 | "هدایت" و "تسلیم"

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • توحید یعنی: باور کردن نیرویی که همواره در دسترس ماست و زندگی ما را رهبری می کند؛
  • شما وقتی هدایت می شوی که تسلیم این نیرو می شوی و اجازه می دهی؛
  • “هدایت”، با ” اجبار و مقاومت کردن” بیگانه است؛ 
  • هدایت، با “تسلیم و اجازه دادن”، همنشین است؛

این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 48 | "هدایت" و "تسلیم"
    12MB
    13 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

213 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهدیه» در این صفحه: 2
  1. -
    مهدیه گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    سلام برادر عزیز و مهربون من

    من دیشب کامنتو خوندم و حسم گفت راجب خودم و تجربه ای که داشتم برات بنویسم

    من حدود دوسال و نیم یا سه ساله که با استادم

    حدود یک سال و نیم پیش من توی زندگیم به تضادی برخوردم که خودم فکر میکنم اون اتفاق سنگین ترین تضادی بود که من میتونستم تا لحظه ای که زنده هستم تجربه کنم یعنی اگر تا اخر عمرم هر تضاد دیگه پیش بیاد تو زندگیم مطمعنم به اون سنگینی و با اون حد از ویرانگری نخواهد بود

    یکی از عوارض اون تضاد روی من این بود که بدنم رفته بود روی یه حالتی که با کوچک ترین اتفاقی شروع میکردم به اب شدن یعنی نه تنها از لحاظ روحی بهم میریختم بلکه از لحاظ جسمی گوشت های بدنم و عضلاتم شروع میکرد به سرعت اب شدن یعنی توی فاصله یکی دو روز من چند کیلو وزن کم میکردم

    گذشت اوضاع من از همه لحاظ بسیار بسیار بهتر شده یعنی تقریبا تا حد خوبی با اون اتفاق به صلح رسیدم اما بدنم هنوز روی این حالت هست

    یک ماه پیش به یه تضادی برخوردم که به محض شنیدن اون خبر من دوباره شروع کردم به اب شدن یعنی خودم کاملا میفهمم از دورن دارم اب میشم

    حالم خیلی بد شد

    به محض اینکه توی خونه تنها شدم رفتم نشستم یه گوشه شروع کردم بلند بلند گریه کردن

    میترسیدم

    از اتفاق افتادن اون خبر میترسیدم

    در حین گریه کردن شروع کردم با خدا حرف زدن

    گفتم خدایا کمکم کن

    تو میدونی اگر این اتفاق بیوفته این دفعه کمرم میشکنه تو میدونی من میمیرم

    تو میدونی اگر این اتفاق بیوفته باید تمام ارزوهام دفن کنم زیر خاک

    التماست میکنم کمکم کن

    تو بهم رحم کن

    تو میدونی من نمیتونم

    همینجوری با گریه با خدا حرف میزدم و با التماس ازش کمک میخواستم

    وسط اون حال بد وسط التماس به خدا یه دفعه حرفای استاد اومد تو مغزم این جمله ها تو ذهنم مرور میشد

    استاد میگفت خدا یه سیستمه

    خدا دلش نمیسوزه برای کسی که تو گریه کنی اونم بگه اخی باشه نجاتت میدم

    خدا هموم چیزیو بهت میده که تو بهش دادی

    نمیخواستم اینو بپذیرم نمیخواستم به این حرف استاد در اون لحظه عمل کنم

    دوست داشتم بازم گریه کنم بازم به خدا التماس کنم میدونی اینجوری انگار ذهنم میگفت خب خدا این همه گریه کردی دلش به حالت میسوزه و میفهمتت یه کاری برات میکنه ولی اگر میخواستم در اون لحظه به حرف استاد عمل کنم انگار بار مسئولیت میاوردم روی دوش خودم یعنی انگار باید مسئولیته خودم و زندگیمو خودم به عهده میگرفتم اینجوری ولی با التماس به خدا انگار مسئولیت مینداختم گردن اون

    خیلی خیلی خیلی خیلی کار سختی بود اون لحظه غلبه به اون حالم و عمل کردن به قانون

    ولی غلبه کردم و توی همون حالتی که نشسته بودم شروع کردم با خودم حرف زدن گفتم استاد میگه خدا سیستمه پس اگر من بترسم و گریه کنم و اینجوری بهم بریزم چیزی عوض نمیشه که هیچ اوضاع بدترم میشه ترس بیشتر نگرانی بیشتر غصه بیشتر به من برمیگرده

    یه دفعه اون ایه معروف که استاد بارها تکرارش میکنن ومن خیلی دوسش دارم اومد تو ذهنم

    ((اگر بندگان من درباره من از تو پرسیدن بگو من نزدیکم من اجابت میکنم دعای درخواست کننده رو اگر واونا دعوتم رو بپذیرن و به من ایمان بیارم ))به این ایه فکر کردم و سعی کردم با این ایه و صحبت کردن راجبش با خودم خودمو اروم کنم

    گفتم مهدیه تا حالا شده خدا وعده ای بده بهش عمل نکنه ؟

    خیلی محکم و منطقی به خودم جواب دادم گفتم نه واقعا

    گفتم مهدیه تاحالا شده خدا دروغ گفته باشه ؟

    با اطمینان گفتم نه خدایش هر باور مخربی داشته باشم هر شرکی تو وجودم باشه این یه مورد مطمعنم که خدا محاله ممکنه دروغ بگه

    گفتم خب پس مگه تو ایمان نداری خدا محاله حرفی بزنه و بهش عمل نکنه پس گریه نداره غصه خوردن نداره التماس کردن نیازی نیست اصلا بابا خدا خودش گفته من اجابت میکنم دعای درخواست کننده رو اگر تو به خدا ایمان داشته باشی اگر خدارو باور داشته باشی میگی خب خدا خودش اینو گفته هداهم که وعدس حقه دروغ نمیگه که پس من درخواستم به خدا میگم اونم میگه چشم خدا نیازی نداره من گریه کنم نیاز نداره من التماس کنم اگر من به خدا ایمان داشته باشم اگر اونو قدرت محض بدونم دیگه از کسی نمیترسم میگم بابا من به خدا گفتم چی میخوام خداهم که اجابت میکنه دیگه چرا نگران باشم اون لحظه فهمیدم اون حرف استاد که میگن کسی که ایمان داشته باشه نمیترسه و حالش خوبه و ارومه واقعا یعنی چی اون موقع چشیدم این حرفو

    حالم بهتر شد باز یه جمله دیگه از استاد که توی یکی از قسمت های سریال سفر به دور امریکا گفتن فکر کنم قسمت ١٧۴ بود توی ذهنم مرور شد

    جمله این بود که استاد گفتن (( اگر یه زمانی اتفاقی رخ بده اگر من بتونم ذهنمو کنترل کنم و حالمو خوب نگه دارم و ایماننمو نشون بدم اون اتفاق به نفع من تموم میشه در نهایت همه چیز به نفع من تموم میشه و ورق برمیگرده ))

    نشانه ایمان داشتن به خدا چیه ؟ حال خوب داشتن اروم بودن یعنی ایمان داشتن به خدا، یعنی ایمان داشتن به اینکه خدا هست و دعای منو اجابت میکنه ) مرور شدن این جمله توی ذهنم که اگر ایمانمو به خدا نشون بدم در نهایت همه چیز به نفع من تموم میشه بینهایت قلبم اروم کرد

    از روی زمین بلند شدم گفتم حالا باید ایمانتو نشون بدی مهدیه خانم اون لحظه با تکتک سلول هام درک کردم که کنترل ذهن واقعا سخت کرین کار دنیاست اما به قول استاد کاره ما همینه و پاداش این کار بینهایت بزرگه

    هنوز یکم استرس داشتم که نکنه بشه اگر بشه چی میشه ولی اینا نجواهایی بود که میرفت و میومد دیگه حالم مثل قبل نبود اصلا

    بعد رفتم فایل های توحید عملی رو گوش میدادم و کارامو میکردم

    از اون حال بد رسیدم به اینجا

    بهتر شدن حالم و اروم شدنم باعث شد جسمم اروم بشه و قشنگ حس کردم بدنم دیگه اون حالت متلاطم نداره و دیگه از درون ارومم و بدنم اب نمیشه

    ٣ یا ۴ روز گذشت تو اون چند روزم نگرانی گاهی میومد اما من با خودم حرف میزدم کنترلش میکردم یه جمله دیگه ای که توی یکی از فایلا از استاد شنیدم این بود که شما نیاز نیست با کسی بجنگید نیاز نیست کسی رو توجیح کنید کسی رو راضی کنید شما سمت خودتون انجام بدید بقیه کارهارو بسپرید به خدا شنیدن این جمله ارامش منو بیشتر کرد چون من میخواستم برم با اون ادما صحبت کنم بگم من نمیخوام این اتفاق بیوفته ولی واقعیت این بود که اونا. حرفای منو نمیفهمیدن و اوضاع بدتر میشد

    برادر عزیز و دوست داشتنی من

    توی اون چند روز واقعا انگار من یه قدم برداشتم و یکم فقط یکم خودمو اروم کردم خدا دست به کار شد و هم واقعا به من ارامش باورنکردنی داد جوری که نتیجه هنوز مشخص نبود اما من اروم بودم با اینکه اتفاقی بود که گفتم اگر رخ میداد من باید تمام ارزوهام با دستای خودم دفن میکردم زیر خاک

    حدود ۴ یا ۵ روز بعد خوده اون ادمایی که من میخواستم برم باهاشون حرف بزنم و قانعشون کنم که اون اتفاق نیوفته خودشون بدون دخالت من بدون اینکه من کوچک ترین قدمی بردارم یه کلمه حرف بزنم جلوی اون اتفاق گرفتن و همه چی تموم شد

    تمام اینارو تعریف کردم که بگم من با چشمام دیدم اگر ایمانتو نشون بدی اگر اروم باشی اگر بتونی حالتم خوب نگه با ایمان به خدا نتیجه عوض میشه

    کسایی جلوی اون اتفاق برای من گرفتن که خودشون بودن که مبگفتن این اتفاق باید بیوفته ولی خودشون جلوشو گرفتن

    به یاده خودت بیار حرفای استادو

    الان وقتشه ایمانتو نشون بدی

    امیدوارم حرفام بهت کمک کنه برادر عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  2. -
    مهدیه گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    سلام به اشرف مخلوقات خداوند برادر مهربان و با محبتم

    خیلی ازتون ممنونم بابت این کامنت قشنگ و پر مهری که برام گذاشتین که چقدر خوندنش احساس خوبی بهم داد و در حین خوندن کامنتتون لبخند روی لبام نقش بسته بود چقدر از دیدن اون نقطه ابی کنار اسمم خوشحال شدم

    ممنون و سپاسگزارم بابت قلب پر مهر شما

    برادر عزیزم چیزایی که حسم میگه براتون مینویسم

    نمیدونم کجای مسیر هستین و چقدر روی اموزش ها تمرکز دارید اما اینو خیلی خوب میدونم که اگر این مسیر ادامه بدید اگر شروع کنید قدم هایی که الان در توانتون هست بردارید و با همین امکاناتی که الان دارید بهبود دادن زندگیتون شروع کنید در ها باز میشن و اتفاقاتی که نیاز دارید رخ میدن

    من در مسیر خودم به یه نتیجه ای رسیدم اونو اینجا بازگو میکنم

    فهمیدم مهم نیست که ما میگیم چی میخوایم مهم نیست اگر فقط توی دفترمون بنویسیم من میخوام به انقدر درامد برسم من میخوام فلان مسئله رو حل کنم اینا چیزیو رقم نمیزنه

    اما اون بلند شدنه و اون قدم برداشتنه با(ایمان به خدا با باور به اینکه میشه برای این همه ادم توی این سایت شده برای منم میشه یعنی این باور و ایمان داشتنه هم خیلی مهمه ) میتونه اوضاع درست کنه و اتفاقات رقم بزنه

    وقتی کامنتتون خوندم و به این فکر کردم که جواب بدم یاده یکی از بچه های سایت اقای افلاطون نوروزی افتادم و گفتم حتما راجبشون برای شما مینویسم ایشون ٢5٠ میلیون بدهکاری خودشون رو با استفاده از فقط فایل های رایگان استاد با عمل کردن بهشون پرداخت کردن و تازه بعدشم کلی درامد کسب کردن و خونه و ماشین و کلی امکانات برای خودشون فراهم کردن دیدن همچین شخصی ایمان در شما بوجود میاره خودباوری بوجود میاره این ایمان در شما به وجود میاره که وقتی اقای نوروزی تونسته پس منم میتونم این شرایطو درست کنم پس میشه و تمومه

    خوده من وقتی فکر میکنم به اینکه ایشون ٢5٠ میلیون بدهی با کار کردن روی فایل های رایگان پرداخت کردن و کلی هم پول ساختن متحیر میشم و انگار با دیدن این الگو کلی سطح فکری ذهنم بالاتر رفت که ببین میشه واقعا در هر شرایطی هستی زندگیتو درست کنی میشه به قول استاد در هر شرایطی که هستی در هر موقعیتی که هستی راهی هست که شروع کنی از همون جا اوضاع بهبود بدی

    روی فایل های رایگان کار کنید خیلی زیاد

    واقعا با تعهد و با تمام وجودتون برای بهبود زندگبتون قدم بردارید (با ایمان به خدا و با این ایمان که قطعا میشه )

    دوست داشتم ارزش فایل های رایگان بهتون یاداوری کنم و بگم ازشون قافل نشید به هیچ عنوان

    از خوندن کامنت های بچه ها در قسمت عقل کل قافل نشید به هیچ عنوان

    خوندن تجربیات بچه ها در عقل کل یه لقمه حاضر و اماده میده دست شما

    کلید هارو برای قدم برداشتن میده دست شما

    قلبتون پر از ایمان به خدا میکنه

    برادر عزیز و مهربان من

    شاید شما خودتون به تمام این نکات واقف بودید و بهتراز من میدونستید و عمل میکردید اما من اون چیزی که حسم گفت براتون نوشتم چون دوست دارم نتیجه بگیرید و دوست داشتم یاداوری کنم که قطعا درست میشه برای استاد درست شد برای اقای نوروزی درست شد زیر و رو شد برای هزاران نفر از بچه های سایت درست شده برای شما هم میشه به شرط اینکه

    عمل کنید

    عمل کنید

    قدم هارو بردارید

    قدم هارو بردارید

    و منتظر معجزه نباشید معجزه وقتی رخ میده در ها وقتی باز میشن که شما قدم برمیدارید

    یوسف اگر وایمیستاد پشت اون ٧ تا در و قدم از قدم برنمیداشت و میگفت خدایا کمکم کن خدایا نجاتم بده خدایا به دادم برس اون درها باز نمییشدن

    درها زمانی باز شدن که یوسف به هدایتش گوش کرد و هدایتش گفت به سوی در بگریز و یوسف قدم اول برداشت در اول باز شد قدم بعدی برداشت در دوم باز شد باز یوسف قدم برداشت در سوم باز شد

    یوسف برای نجات پیدا کردن راهی نمیدونست اما چون تسلیم بود راه بهش گفته شد و چون ایمان داشت به حقانیت خداوند و عمل کرد به هدایتش و قدم برداشت درها یکی پس از دیگری باز شدن

    تو داستان حضرت یوسف اون لحظه حضرت یوسف نمیدونست راه نجاتش چیه حضرت یوسف نگفت درها رو باز کن چون حضرت یوسف تسلیم بود و اماده قدم برداشتن بود خوده خدا بدون اینکه حضرت یوسف چیزی بگه بدونه اینکه خودش راهو پیدا کنه

    التماس کنه خواهش کنه

    خوده خدا راهو بهش نشون داد و در هارو باز کرد

    لازمه نجات پیدا کردن حضرت یوسف قدم برداشتن بود

    اگر حضرت یوسف وایمیستاد و میگفت نه دره بعدی چیکار کنم (فلان چیزو چیکار کنم فلان مسئله رو چجوری حل کنم و قدم برنمیداشت )هیچ راهی نشون داده نمیشد و هیچ دری باز نمیشد

    شاید باورتون نشه این تیکه از داستان حضرت یوسف اصلا تو هیچ کجای مغزم نبود که بخوام بنویسم اومدم کامنت تموم کنم یه دفعه این گفته شد منم نوشتمش

    امیدوارم کامنتم براتون مفید باشه

    راستی عکس پروفایلتون خیلی قشنگه از دیدن روی شما و اون بک گراند زیبا بسیار لذت بودم

    سرشار از ایمان به خدا و احساس خوب باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: