گفتگو با دوستان 49 | ورود به مدار نعمت ها

 

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • اساسی ترین قانون خداوند: احساس خوب = اتفاقات خوب؛
  • رابطه احساس خوب و خوش شانسی؛
  • اگر بتوانی در شرایط نادلخواه، احساس خود را خوب نگه داری، پاداش ها راضی کننده است؛
  • ارتباط بین شکرگزاری و رزق؛
  • راهکار ورود به مدار نعمت ها و بیشتر ماندن در این مدار؛
  • راهکار “رسیدن به احساس خوب” در شرایط نادلخواه؛
  • “احساس خوب”، نتیجه کنترل ذهن است؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    469MB
    30 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 49 | ورود به مدار نعمت ها
    27MB
    30 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

292 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آرزو دختر خدا» در این صفحه: 1
  1. -
    آرزو دختر خدا گفته:
    مدت عضویت: 1896 روز

    بنام خداوند مهربان

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به بهترین استادی که در حال حاضر فکر میکنم وجودداره

    خدا رو شاکرم که دست منو در دست بهترین فردی که وجود داشت گذاشت و قطعا منم مدار خیلی بالایی داشتم که لایق شاگردی شما شدم

    چقدر حرفاتون به دل مینشست و با اعماق قلبم احساسش میکردم و ی چیزی تو قلبم مهر تایید میزد قطعا حرف خداست که اینطوری عقل و قلبم گواهی تایید میده

    استاد فرمایش شما کاملا درسته تو شرایط سخته که انسانها فکر میکنند به فکر تغییر و راه حل می افتند و دقیقا همین شرایط سخته که باعث میشه ما نسخه بهتری از خودمون ارایه بدیم

    و اینو تو رابطه عینا میبینیم

    وقتی تو یک رابطه تلاش زیاد , از خود گذشتن , فداکاری بیهوده ,نگاه حمایتگرانه داری و تا ته این داستان میری و بعد میبینی که نتیجه نداد حسابی ناامید میشی گریه میکنی , احساس قربانی شدن میکنی , اما در انتها ی جا خسته میشی . فکر میکنی , تصمیمات جدید میگیری و میفهمی که با از خود گذشتن کاری از پیش نمیره و دست از تقلا کردن برای تغییر طرفت برمیداری بجاش خودت رو تغییر میدی

    دست از سرویس دادن برمیداری

    از طرفی نقاط ضعف خودت رو پیدا میکنی و شروع میکنی ارام ارام تغییر کردن

    طوریکه یک انسان جدید میشی

    با نگرش جدید , پخته تر رفتار میکنی , سنجیده تر رفتار میکنی و اینجاست که ارزش تضاد رو میفهمی و علاوه بر اینکه از خدا گله نمیکنی بلکه شکر گزار همین سختی هایی میشی که خدا سر راهت قرار داده و تازه اعتراف میکنی که جز این مدل درد کشیدن من آدم نمیشدم , تغییر نمیکردم

    به شخصه در زندگی خودم همین بوده و تا حالا چندین بار از ته قلبم برای طلاقی که تو زندگیم اتفاق افتاد خدا رو شکر کردم

    بخاطر رسیدن به توحید

    به خاطر درد شدیدی که کشیدم و داشتن حس نیاز به یک نیروی برتر

    بخاطر شکست عاطفی تغییر در جهت اصلاح رفتارها و انتخاب هایم

    و هدفمند شدن زندگیم

    و همه اینها تکاملی اتفاق می افته و انتها نداره

    استاد دلم میخواد یکی از تجربه های این مدتم رو برای شما بگم که در اصل یک رد پا برای خودم بشه و فراموش نکنم چون انسان ذاتش فراموشکاره

    استاد من از وقتی که جدا شدم تجربه های تلخ و شیرین زیادی داشتم

    تلخ از بابت اینکه نجواها منو تا سر حد مرگ میترسوند

    استرس ها ….

    باور به کمبود و تمام شدن فرصتهای زندگی ….

    عزت نفس از دست رفته ….

    گم شدن خودم که دیگه نمیدونستم چیو دوستدارم ؟

    افسردگی شدید ..

    غم زیاد …

    اینها تجربه های تلخ منه

    و تجربه های شیرین من اینکه با اموزش های شما دقیقه به دقیقه رو پشت سر میگذاشتم و میدیدم تونستم برای ی ساعت یک درصد از فشار روحی و روانی رو از خودم بردارم

    این یک درصد یک درصد ها رو هم گذاشته میشد و از ی ساعت تبدیل به ساعتهای بیشتری میشد تا من بتونم فشار رو از خودم بردارم

    استاد من آرزوی خواب راحت داشتم , خوابی که توش درد نکشم , عذاب نکشم

    و الان قدر این خواب رو میدونم

    چون نبود ی خواب راحت رو هم کشیدم

    و الان از خواب بیدار میشم از ته قلبم سپاس گذار خدا هستم که بمن خواب راحت داد که الان قدرش رو میدونم و یا خیلی از نعمتهای زندگی که برای ما عادی شده و فقط کسی قدر میدونه که اونا رو از دست داده باشه و بعد میفهمه که چه نعمتی بودند

    استاد من قبلا شخصیت وابسته ایی داشتم , حتما کسی باید در زندگی من میبود , وگرنه حوصله من سر میرفت , البته چسبندگی به یک نفر خاص نداشتم اما دلم میخواست افرادی باشند که من باهاشون وقت بگذرونم تا اینکه طلاق من اتفاق افتاد و من از همه بردیم و به خدا وصل شدم و ارام ارام تنهایی رو یاد گرفتم

    استاد تو همین روزهایی که رو خودم کار میکردم و کنترل ذهن داشتم چندین بار برام اتفاق افتاد که یهو انگار از طاق آسمون می افتادم زمین و نجواهایی چون اینکه خوب حالا که چی؟ یا احساس ناامیدی که نمیدونم از کجا میومد برام اتفاق افتاد

    استاد هیچ مشکلی هم نداشتما اما اون حس نا امیدی و یاس و بیهوده بودن زندگی بر من عارض میشد

    حالم خیلی بد میشد

    فکر میکردم که چون تنها هستم

    چون شریک عاطفی ندارم این اتفاق و این حس برام رخ میده

    حال خیلی بدی بود استاد

    یعنی در حدی که میگفتم بمیرم اما این حسو تجربه نکنم

    بعد میگفتم خدایا من که دارم رو خودم کار میکنم , اتفاقات خوب داره برام می افته و هیچ مشکل خاصی ندارم این چه حیسه اخه ؟

    و استاد این جواب و پاسخ به قلب من اومد

    که ببین آرزو این حس تا همیشه تا روزی که زنده هستی برای تو و یا هر کسی بوجود میاد

    مثلا قبلا که این حس برام میومد فکر میکردم تقصیر همسرمه که منو نمیبره بیرون و یا اینکه چون تو خونه موندم این حس برام بوجود میاد و یا ….

    اما خدا به قلب من الهام کرد که این حس تا همیشه باهاته هر چقدر که با خودت دوست بشی احتمال اومدنش هست و علتش هم در این شعر نهفته است :

    بشنو این نی چون حکایت میکند / از جدایی ها حکایت میکند

    کز نیستان تا مرا ببریده اند / در نفیرم مرد و زن نالیده اند

    سینه خواهم شرحه شرحه از فراق /تا بگویم شرح درد اشتیاق

    هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش

    و استاد اون سرگشتگی که تو اون حال خوب و کنترل ذهن برایم اتفاق می افتد این بود :

    مرغ باغ ملکوتم , نی ام از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته اندر بدنم

    و ما از خداییم و جز با پیوستن به لقا الله به ارامش دائمی و محض نمیرسیم و هر چقدر تو این دنیا در نعمت و تمامی امکانات باشیم انگار دل و حسمون ی چیز دیگه میخواد

    گیج میشیم نمیدونیم این چیه ؟

    با خودمون میگیم همه چیز اکیه این چه حیسه ؟ ازچی ناراحتم ؟

    و خدا به قلبم الهام کرد که درونت ( ذاتت ) دنبال ی چیز دیگه است / دنبال ی گمشده فارغ از نعمتهای این دنیا میگرده و اون گمشده منم

    که تو به علت بودن در زندان جسم , نمیتونی به من بپیوندی

    و به قول مولانا مرغ باغ ملکوتی ( از اون بالا, جایی که برات رهایی مطلق بوده , نزدیک به معشوق خودت بودی , از عطر و شمیم اون مست میشدی جدا شدی ) و به این دنیا اومدی و روحت در قفس جسم زندانی شده و اون بی قراری ها روحته که بی تاب شده و معبودش رو میطلبه

    جسم گولت میزنه و فکر میکنی دردت نعمتهای زمینی هست اما ی جایی انگار اون نعمتها جواب نمیده روحت چیز دیگری طلب میکنه و اون سرگشتگی داره از روح ما نشات میگیره که بی تاب و بی طاقت معبودش شده

    و بهم گفته شد که تو تا روزیکه نعمت زندگی کردن رو بهت دادن با این حس گاها دست و پنجه نرم میکنی

    بهم گفت : گمشده ات منم

    با کنترل ذهن و تقوا این حس دلتنگی رو باید از خودت دور کنی , لذت ببری تا وقتیکه این فراق به سر آید و بعد در دنیای دیگه با تجربیاتی که از این دنیا در توشه راهت هست بقیه زندگیتو در دنیای بعدی از سر بگیری ..

    استاد وقتی این چیزهایی که براتون نوشتم به قلبم اومد و درکش کردم انگار ی بار از دوشم برداشته شد

    انگار دیگه بیراهه نمیرم , یا حداقل کمتر به بیراهه میرم

    استاد قبل از درک این موضوع , وقتی این حالت بهم عارض میشد فکر میکردم باید نعمتهای بیشتری از خدا داشته باشم تا این حالت برام دیگه اتفاق نیفته

    و یا اینکه دنبال عوض کردن بعضی نعمتها و امکانات بودم

    اوایل با تغییر ( مثلا ماشین / خونه / دوست جدید / و … ) حالم عوض میشد اما باز اون حالت کرختی برام بوجود میومد

    از دوباره همون تغیییرات ظاهر زندگی و از دوباره اون حس تکراری شدن …

    الان جنسش رو شناختم

    میدونم دلتنگی من برای چیز دیگریست

    ذاتم داره دنبال اصلش میگرده ( هر کس کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش )

    پس من نباید دنبال چیز اشتباهی بگردم و باید همونی رو که میخام پیدا کنم

    باید ارتباطم رو با خدا بیشتر کنم

    بیشتر باهاش حرف برنم

    خلوت کنم

    مراقبه کنم

    در طبیعت نشانه هاشو ببینم

    در زندگیم رد پاش رو پیدا کنم

    به خودم یاداوری کنم و به این طریق دلتنگیم رو کمتر کنم و اونقدر این کار رو انجام بدم تا به آرامش برسم نه اینکه با شلوغ کردن دورم و کارهایی که بیهوده است تشنگیمو که رفع نمیکنم بدتر راه رو هم گم کنم

    انسان در ابتدا باید نیازهای اولیه اش رو پاسخ بده و به دنبالش بره و تا بدستش نیاره آروم نمیشه اما از ی جایی میبینه این همه نعمت تو زندگیشه اما چرا باز حالش خوب نیست ؟

    و این دقیقا روحشه که بی تاب شده

    خوراک روح خونه ماشین پول و ثروت نیست

    جسم با این چیزها اروم میشه

    اما روحت از طریق ارتباط با خدا به ارامش میرسه و بهتره مراقب روحمون باشیم که نتیجه طبیعی ارامش روح اومدن نعمتها برای جسمه

    استاد خیلی سخت بود که درکی که به قلبم الهام شده رو بتونم با کلمات عنوان کنم اما هر چقدر تونستم نوشتم که اول برای خودم رد پا بشه و فراموش نکنم سرگشتگیم برای چیه ؟ و کجا و چطور باید ارومش کنم و از طرفی هم دوست داشتم این تجربه رو با شما در میون بگذارم و اگر این نوشته ها به درد کسی میخوره و کمکش میکنه منم در جهت شناختن این حس که مطمینم همه تجربه اش کردند قدمی برداشته باشم و به خانواده بزرگمون کمکی کرده باشم

    استاد بی نهایت ازت ممنونم که رو خودت کار کردی / تکاملت رو طی کردی و الان اینقدر قشنگ مارو اصولی و کاربردی کمک میکنی

    خیلی دوستدارم

    در پناه خدا شاد و خوشبخت باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: