گفتگو با دوستان 49 | ورود به مدار نعمت ها

سلام به همه دوستان، چقدر این فایل به موقع بود، من با یه تضادی مواجه شدم که نزدیک بود احساسم بددددد بشه، اما این فایلو‌ گوش کردم و ذهنمو‌ کنترل کردم که احساسمو خوب نگه دارم، جونم براتون بگه که یه موش موچولو از دیروز اومده آشپزخونمون😂 و هر چقد آقای شوهر تلاش میکنه بگیرتش نمیشه، یعنی هروقت میره آشپزخونه موش موچولو بیرون نمیاد و قایم میشه، هروقت من میرم میاد بیرون و منم جیغ و الفرارررر😂

به این فکر کردم که اگه من توی این خونه قدیمی زندگی میکنم و حالا موش اومده. اما نباید حسمو بد کنم چون قراره خونه ای که داریم میسازیم مراحل ساختنش تموم بشه و بریم اونجا زندگی کنیم و به قول استاد تکاملمون طی بشه و اگه من احساسمو بد کنم یا به همسرم غر بزنم که این چه وضعشه ، چیزی بدست نمیارم و مشکلی حل نمیشه. احساسمو خوب نگه داشتم و یاد حرف استاد افتادم که الخیر فی ما وقع . همسرم هم رفت چسب موش خرید و زیر کابینتهای آشپزخونه گذاشت. میدونید دوستان من حدودا چهار ساله توی این سایتم و قانونو خیلی برای خودم سخت گرفته بودم. یعنی چون نتایج بزرگ نمیگرفتم همش ناامید میشدم و بیخیال تمرین میشدم، حرفهای استاد رو بصورت وحی منزل نپذیرفته بودم. ذهنم انجام تمریناتو خیلی سخت جلوه میداد برام و همش میگفت تو نمیتونی، مثله تکالیف مدرسه سنگینه برات، تا اینکه الان چند روزه که به ذهنم‌گفتم یا عمل کن به حرفهای استاد، یا برای همیشه از این سایت بروووووووو…

به ذهنم گفتم مگه نمیگی سخته، مگه نمیگی تو نمیتونی خوب برو پی کارت، برو مثله ۳۳ سال گذشته ات که عمرتو هدر دادی زندگی کن، برو به زندگی تکراریت ادامه بددددددده

دیدم نه…… ذهنم قبول نکرد، دیدم ناراحت شد و گفت نمیررررم، گفتم پس حالا که میخوای بمونی عمل کن به حرفای استاد، آقا عمل کن…به خودت سخت نگیر، از کم شروع کن، تمرینای سخت انجام نده، اصلا هرجوری که حال میکنی تمرین کن. از نتایج کوچولو شروع کن، منم تصمیم گرفتم احساسمو خوب نگه دارم، هروقت یادم اومد خداروشکر کنم برا نعمتهاش،یه کانال درست کردم فقط خودم عضوشم، از دیروز هر اتفاق خوبی که منو خوشحال کرده توش نوشتم و از خدا شکرگذاری کردم بابتش، کامنتهای این فایلو هم چندتاشو خوندم، یکم از مادرشوهرم کینه داشتم سعی کردم فراموش کنم و بی دلیل دوستش داشته باشم و گذشته ها رو فراموش کنم ،یهو دیشب زنگ زد که بخاطر موش نرفتی آشپزخونت؟ گفتم نه ،گفت پس بیاین خونه ما شام، ماهی پلو پختم. دلم میخواست یه پافر بخرم، امروز با همسرم از اینستا یکی سفارش دادیم و برام خرید.یه پسر سه ماهه دارم که خیلی زیباست و سرما خورده بود و دو روز بود همش گریه میکرد، خداروشکر امروز بهتر شده و دوباره برامون میخنده.هروقت با مادرم تلفنی حرف میزدیم متاسفانه کارمون به غیبت کردن میکشید، امروز اما اصلا غیبت نکردیم. خلاصه که احساس من خیلی خوبه و با خوندن کامنتهای شما و گوش دادن فایلهای استاد، حس میکنم قانونو بهتر دارم درک میکنم و خدا رو بیشتر باور میکنم. جالبه استاد من به صدای شما چندساله عادت کردم، اما عجیبه صدای استاد عرشیانفر رو که شنیدم ذهنم زیاد خوشش نیومد، نمیدونم علتش چیه😂

میدونید دوستان ،بنظرم قانون‌چون خیلی ساده هست ما باورش نمیکنیم. از خدا میخوام که هدایتمون کنه توی این مسیر بمونیم و نتایج عالی بگیریم. خدایاشکرت🌹