مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- اساسی ترین قانون خداوند: احساس خوب = اتفاقات خوب؛
- رابطه احساس خوب و خوش شانسی؛
- اگر بتوانی در شرایط نادلخواه، احساس خود را خوب نگه داری، پاداش ها راضی کننده است؛
- ارتباط بین شکرگزاری و رزق؛
- راهکار ورود به مدار نعمت ها و بیشتر ماندن در این مدار؛
- راهکار “رسیدن به احساس خوب” در شرایط نادلخواه؛
- “احساس خوب”، نتیجه کنترل ذهن است؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD469MB30 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 49 | ورود به مدار نعمت ها27MB30 دقیقه
به نام خداوند بخشنده و مهربان
درود به استاد عزیزم واستاد عرشیانفر گل
استاد واقعا هروقت فایل هایی که راجب کنترل ذهن هست رو گوش میدم لذت میبرم خودم خیلی جاها ازش نتایج عالی گرفتم و خیلی جاها هم نتونستم خودمو کنترل کنم و همه چیز خراب و خراب تر شد تا تسلیم شدم یه تجربه ای دیروز داشتم راجب کنترل ذهن که شاید نوشتنش به دوستان کمک کنه
همسر بنده واقعا بانوی عالی و فداکاری هست و هزاران اخلاق خوب داره و متاسفانه یا خوشبختانه اصلا علاقه ای به این مباحث استاد و قانون نداره که برای منم اصلا مهم نیست چون من از استاد یاد گرفتم که همیشه تمرکز من روی خودم باشه ولی باید اعتراف کنم که بعضی وقتها هم از دستم درمیره و خلاصه یه چیزایی بهش میگم که آخرش هم با مسخره شدن ایشون مواجه میشم، همسر من عادت خیلی بدی که داره دوست داره خیلی از مشکلات محل کارشو توی خونه بازگو کنه و دنبال یه گوش واسه شنیدن ظلم هایی که بهش شده میگرده که چندین بار منم تذکر دادم بهش که واقعا علاقه ای ندارم به شنیدن مشکلات محل کارش ولی یه وقتهایی بیخیال نمیشه و هی تعریف میکنه و از من نظر میخواد، دیروز دخترمو برده بودیم پارک و همسرم دوباره شروع کرد راجب مشاجره های محل کارش واسه من تعریف کردن خلاصه منم از لحاظ روانی بهم ریخته م چون داستانهای ایشون از محل کارش تمومی نداره و فکر کنم همه بدونید چرا این اتفاقات هرروز برای ایشون میوفته در کل با خودم گفته الانه که باید ذهن مو کنترل کنم و از خدا هدایت خواستم همون لحظه گوشی همسرم زنگ خورد و همزمان دخترم منو به مسابقه دادن توی راه برگشت به خوته دعوت کرد و خلاصه دست خدا شد که همه چی یادم بره،
اینقدر این مسابقه با دخترم به من مزه دادو لذت بردم که وقتی رسیدیم در خونه کلا حالم عوض شده بود خیلی سرحال تر شده بودم، نتیجه این کنترل ذهن این بود که تا موقع خواب اینقدر احساسات عالی داشتم که از انرژی زیاد خوابم نمیبرد ساعت 1 شب خوابیدم ساعت 4/15 بیدار شدم و خیلی سرحال بودم و خدارو هزار بار شکر کردم که دیروز برای اینکه حال و احوال منو بهتر کنه دخترمو فرستاد ومنم بدون هیچ مقاومتی دعوت شو به مسابقه دویدن تا خونه قبول کردم واقعا اگه قبول نمیکردم این دعوت به مسابقه رو معلوم نبود تا موقع خواب چقدر درگیر احساسات بدتر و اعصاب خوردی بیشتر میشدم خدارو صد هزار مرتبه شکر،دوستتون دارم