گفتگو با دوستان 49 | ورود به مدار نعمت ها

 

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • اساسی ترین قانون خداوند: احساس خوب = اتفاقات خوب؛
  • رابطه احساس خوب و خوش شانسی؛
  • اگر بتوانی در شرایط نادلخواه، احساس خود را خوب نگه داری، پاداش ها راضی کننده است؛
  • ارتباط بین شکرگزاری و رزق؛
  • راهکار ورود به مدار نعمت ها و بیشتر ماندن در این مدار؛
  • راهکار “رسیدن به احساس خوب” در شرایط نادلخواه؛
  • “احساس خوب”، نتیجه کنترل ذهن است؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    469MB
    30 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 49 | ورود به مدار نعمت ها
    27MB
    30 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

292 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «لیلا توسلی» در این صفحه: 1
  1. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 814 روز

    149مین ردپاتوی مدارخودشناسی وخداشناسی ازکلام خدادرقرآن توسط دویارودوست مهربان قدمت دار.

    به نام خدا وسلام به خدا.

    سلام به 3استادگرانقدرخودم که آنچه دروجودمن خفته ونهفته بودوهست رابرام از اعماق وجودم زنده وشکوفامیکنند.

    سیداستادمحمدعرشیانفر،که اولین ناجی مرا باقانون آشناکرد.

    من شبهابالالایی استاد عرشیانفر تاصبح گوشی روشن زیرسرم میخوابم وصبح تاازسخنان استادعرشیانفرواستادعباسمنش روحم جون نگیره از زیرپتوبیرون نمیام حالاساعت12ظهرهم باشه من بایدروح وذهنم شارژبشه بعدبلندمیشم!!!!!!

    سیدجانان استادعباسمنش،واستادخوش سلیقه مریم جون که به عنوان شاگرداول کلاس درسهایی راکه ازاستادجان شنیده به صورت دوره برای مابه تصویرکشیده !!!!!!!!!!!!!

    استاداگه سخنان وتجارب کسی دیگری رومیخواست برای من بگی وبه گوشم فروکنی تامنوآدم میکردی خودت ازخط خداشناسی میرفتی به جاده خاکی!ولی تجارب خودت را خیلی راحت به من حالی میکنی متشکرم.دمت گرم.

    خُب خدایا حالاتوبه من آموزش بده که چگونه ازاین همه نعمت وثروت توراسپاسگذاری کنم!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

    که چنین شاگردهای بزرگی درکلاس عشق وعاشقی پرورش داده ای .

    وچگونه ازاین استادهای روشنفکرم تشکرکنم؟!

    که تجربه ی زندگانی خودشون رو،که تجربه کردن به سادگی میان براماتعریف میکنن!!!!!!!!!

    که میشه تمرین برای ماوپیشرفت ماوثروت سازی برای جمع ازاستادوتااون دانشجویی که تازه واردکلاس شده البته،البته،البته‌ به شرط باورکردن حرفهای استاد،باوربه خودمون،باوربه خداوشاه کلیدطلایی روبرداریم!

    برای تمام خواسته هااجراکنیم .قدمهای تکاملی همراه ،بااحساس عالی ،حالابگویاعلی قدم بردار که توموفقی انشاالله آره توکه این دلنوشته رومیخونی آماده ترازبقیه هستی.

    چون منم اگه بگم مثل خودت شایدهم بدتربودم درست گفتم.

    خوب جایی اومدی بهشته هرکسی توی غرفه ی خودش نتیجه اش رابه اندازه ی باورهاش گرفته به صورت دلنوشته به ثبت میرسونه واستادوعوامل پشت صحنه به مااطلاع رسانی می‌کنند دم همشون گرم.

    یک خاطره ازقبض:حدوداًسال 71یا72بودقبض آب امدبرای ماوصاحب خانه به صورت شراکت!مبلغ 10تومان یعنی(10تاتک تومانی)به عزیزدلم نشون دادم گفتم قبضِ آب اومده .پرسیدچند؟!

    من هیچی نگفتم فقط نشونش دادم!بنده خداخودش خواند100تومان!!!!

    منم هیچی نگفتم!!!چون به ریال نوشته بود100ریال!!!!!!!

    بعد100تومان ازش گرفتم 5تومان دادم به صاحب خانه 95تومان برای خودم ماند!!!!!خخخخخخ بازهمون پول روتوی همین زندگی خرج کردم وخوشحال بودم 95تومان دارم!!!!!بعدبراش تعریف کردم!!!!!!!!!!!!!!

    گفت :ناقُلابه من کلک زدی!!!خخخخخخخخخخخ کلی خندیدیم وشدیک خاطره خدایاشکرت.

    یک اتفاق برای مایعنی منوخواهرم افتاد واقعابدبود!!!!!!دهه ی 70بود.حدواًسال شاید74دقیقایادم نیست یک زمین100متری به چه ذوق وشوق باخواهرم که مجردبود،خریدیم.

    بافروش قالی که ازجهازم بودحتی روغن نباتی که اون زمان باکوپن می‌دادند چندتاروغن فروختیم بالاخره زمین روخریدیم!!!!!

    زمین ازمحلی که زندگی میکردیم دوربودهرچندوقت یکبارباخواهرم وعزیزدلم میرفتیم خبرمیگرفتیم.همسایه ی کناری میگفت: بیاین درست کنین، ماهم تنهایم والی آخر!!!!بعدازشایدیکسال که گذشت رفتیم زنگ زدیم ازهمسایه خبربگیریم یک وقت اومدبیرون بادخترش یک پاواستادن گفتن شماکی هستین!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    بعدم گفتن این زمین مال ماست قولنامه داریم!!!!!!!!!

    پاسگاه ودادگاه ماهم که قانون بلدنبودیم بلاخره کاغذدست نویس خانگی آوردوگفتندشاهددارن ازبزرگان محلی امضاءکردن!!!!!!!!

    ماهم که چندتاقولنامه پشت به پشت هم داشتیم ودونفرقبل ازماهم که فروشنده بودن به دادگاه براشهادت اومدن نمیدونم چی شدکه کلادادگاه گفت این خانم تاریخ کاغذدست نویسش ازشماجلوترِ!!!!!

    این ومیخوام بگم هروقت مابه دادگاه یاپاسگاه میرفتیم اونقدباخواهرم میخندیدیم که بایدزیربغلهای مارومیگرفتند!!!!!الان یادم آمد ازخنده روده بُرشدم!!!!

    کلابعضی وقتهاکه استرس واردمون میشداونقدمیخندیدیم غش میشدیم ازخنده!!!!!

    خواهرم مریض بودخدابیامرزپدرم بردش درمانگاه آمپول بزنن تاچشمش به آمپول میفته ازبس که میخنده درمونگاه رو،روی سرش میگیره بعدازآمپول هم بیحال وبی هوش میشه که دکترمیادروسرش!!!!!!

    الان هم همون طوربرای آمپول یاحجامت کردن میخنده!!!!!!

    خودمم تاچندسال پیش برای آمپول تزریقم کنن خیلی میخندیدم به تزریقات میگفتم نیاجلوتاخندم تموم بشه!!!!خوب که میخندیدم میگفتم حالابیا!!!بازشروع میکردم ازموقع آمپول میزدن کلی زمان می‌برد وهمه میخندیدن اگه خواهرم روهم میشناختن میپرسیدن شماخواهرفلانی هستی میگفتم: آره خُب خندشون میگرفت!!!!

    خاطره ی بعدی :بنده ازموتورسواری میترسم ازاول که سوارمیشم تامقصدکه میرسم ازبس که میخندم خسته میشم. برسم مقصدازکت وکول افتادم درد،دل میشم!!!!!

    چه مسیرکوتاه باشه؟؟؟!!! چی مسیرطولانی ؟؟؟؟!¡!!!!!!!

    اونقدرخنده دارم تابرسم به مقصدیعنی واقعاهمینجوری ام تمیتونم خودمو روی موتورکنترل کنم فقط خنده!!!!

    عاشقتونم ازاینکه این لایوهاروخداتوسط دواستادعزیزم که ازاعماق وجودم صحبت می‌کنند وکل زندگی ماهم همینطورکه استادعباسمنش میگن به ماهم بدون هیچ آگاهی گذشت اگه خندیدیم چه میدونستیم احساس خوب آورده اتفاقات خوب آورده؟!

    نه !فکرمیکردیم زندگی همینه!!!!!!!

    اگه حرفهای مادرمنوکسی بودمثل استادخُب همه روبه صورت اتفاقات وتجارب زندگی به فایل درمی‌آورد ومامتوجه میشدیم که فرکانس چیه؟؟!!!!

    خالق زندگی ماکیه!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    حالامیفهمم چه فرصت‌ها رابه (؟؟؟؟؟!!!!!)دادیم ورفت خدایاکمکمان کن که بقیه راباآگاهی استفاده کنیم وبدانیم لذت زندگی یعنی چه!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟

    من ازبچگی خیلی دوست داشتم بدونم خداچه جورآدمی هست!!!؟؟؟؟.بعدمرگ چی میشه !!!!؟؟؟؟توقبرچکارکنیم مادرمیترسم!!!!؟؟؟

    همش میگفتم: خدایاقبل ازپدرومادرم بمیرم که شب روی قبرم بخوابن!!!!تمام سوالهابه صورت ترس توی ذهنم رخنه کرد!!!!!مادرم میگفت:خدانکنه ننه جان داغ اولادسخته!!!!!!

    الان صحبتهای استادای عزیزم که قرآن روبرام میگن وبرنامه ی استادموزون روکه نگاه میکنم ازاعماق وجودم همون تَهِ وجودم نمیدونم کجاست!!!؟؟وچه جوری بیان کنم اینهابرام گفته میشه!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟

    فکرکنم سال97باخواهرودخترخواهرم وعزیزدلم رفتیم شمال که 99صدم٪بوددرحال غرق شدن بودیم که خدادرابعادیک دست قوی منوهُل دادبه سمت ساحل خودم شناکردم اومدم جلوبعدهم یک آقایی ازساحل آمدتوی آب دستموگرفت بردکنارساحل وهمون دستی که منوهُل دادخواهرم ودخترش روزیربغل زدبردکنارواین نجات دادن مابرای این بودکه خدابرای من ناجی شده جواب سوالاتم رابه دست بیارم.

    همین غرق شدنمون هم که 4تااکیپ آمبولانس آمدبرای ماوکمی اونطرفترازماهم نیازبه آمبولانس بودنرفتن گفتن به مااعلام شده که به این محل اعزام شویم چون توی مُتِلِ کلی همکاربودیم وعزیزدلم رومیشناختن چندنفرتماس به اورژانس داشتن وهمه هم آدرس ماروداشتن اولین آمبولانس که رسیدحال خواهرم خیلی خراب شد .ماروبردن بیمارستان توراه اون آقایک سوالاتی ازمن میپرسیدجواب میدادم بعدخندمون گرفت!!آقاپرسیدمنومسخره میکنیدگفتم نه!!خوب ازاسترس بازمنودخترخواهرم خندمون گرفته بودولی خواهرم دیگه رمق خنده نداشت هرچی آمپول وسرم خوردهیچ عکس العملی نداشت.

    من نمیدانم که بقیه ازبرنامه های استاد موزون چه برداشتی دارن؟!نظرهمه محترمه ولی من باهربرنامه لذتم بیشترمیشه برای اعزام با کاروان بازگشت به سوی ملاقات باخدا.

    امروزمتوجه شدم که اون زمین اصلا به صلاح منوبچه های من نبوده چون محله ی بی فرهنگی بودهمه زیرصفربودن امروزمیگم خدایاسپاسگذارم که اون زمین رفت جایی که می‌بود.

    والان من که ازنجات یافتن ازدریاخوشحالم اگه ازخواهرم بپرسی شایدجواب دیگری بده!!!!

    خدایا شکرت که بازهم غریق نجاتم شدی ومرابه اقیانوس آگاهی هدایت کردی.

    الهی هرکس به ماکلامی می آموزدخدایاتومستقیم نعمت دنیاوآخرتت رابه آنهافزونی بخش آمین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: