مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- “ایمان تزلزل ناپذیر”، حاصل پیمودن مسیر تکاملی درک توحید است؛
- “ایمان تزلزل ناپذیر” نتیجه، بارها جدی گرفتن الهامات و بارها دیدن نتیجه این جدیت هاست؛
- راهکارهایی برای کنترل ذهن، در شرایطی که کنترل ذهن غیرممکن شده است؛
- اگر بتوانی احساس خود را خوب نگه داری، لاجرم شرایط تغییر می کند و اتفاقات خوب را تجربه می کنی؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD335MB21 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 50 | خروج از مدار ناخواسته19MB21 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر استاد عزیزم و مریم عزیزم دو فرشته بی نظیر زندگی ام
سلام به همه دوستان هم فرکانسی ام
خاستم اینجا از موردی که برام پیش اومد صحبت کنم که هم کمک کنه به خودم که من کی بودم و کی شدم و هم به دوستانم
بر میگرده به سال 96 که اون زمان با سایت استاد هنوز اشنا نشده بودم من فقط سپاسگزاری و قانون جذب رو اون موقع ها
بلد بودم اون زمان من توی بیمارستان کار میکردم که در خاورمیانه معروفه و حتی از خیلی جای کشور میان این بیمارستان
برای درمان .
اون زمان من به عنوان یک نیروی طرحی دو سال کار کردم از 94 تا 96 و بعد من دیگه میخواستم از محیط بیمارستان بیام
بیرون چون دوست داشتم نفس بکشم و حال و احساس خوب رو تجربه کنم البته ناگفته نماند کلی تجارب و مهارت و دوستان خوب
اونجا دارم ولی خب برای خودم ارزش قایل شدم و نخواستم بمونم چون به استراحتی زیاد نیاز داشتم
هیچ وقت یادم نمیره زمانی که این درخواست رو به مدیر گروه دادم که من دیگه نمیخوام تمدید بشم و میخوام برم اون قدر
اون خانم با من بد حرف زد و تحقیر کرد که برای اون به اصطلاح تحقیر بود برای من بزرگی و نعمت خداوند بود و الان
میفهمم و برگشت به من گفت تو هر جا بری تو رو نمیخوان وخلاصه بماند …….
فقط برای یک درخواست نماندن من این همه حرف
یادمه توی کل مسیر توی خیابون گریه کردم و دست خودم نبود به اصطلاح دلم شکست خب من قانون خدا و استاد رو اون
موقع نمیشناختم و از سال 97 به بعد که با استاد اشنا شدم فهمیدم که این قانون خداوند چطوریه و چطور عمل میکنه گریه
میکردم میگفتم خدایا من اینجا چقدر زحمت کشیدمو و مزد دستم این نبود و من تنهایی مهاجرت کردم خودم درامد و دستم
در جیب خودم بود و حتی چقدر به خانواده کمک میکردم
یادمه من وقتی رسیدم خونه اینقدر گریه کردم خوابم برد
و تازه بعد از اون هم زمانی که برگشتم به خونه خودمون چقدر همه منو قضاوت کردن گفتند اخراج شدی و چیکار کردی و ..
یادمه اسفند سال 96 همه خوشحال ولی ارزو ناراحت همه در حال خرید عید ولی من شکسته بودم
دوستان و همکاران بیمارستان میگفتن همه با اون مدیر گروه حرف زدند که چرا با کارمندت اینطوری حرف زدی اون فقط
میخواسته تمدید طرح نکنه
و من هیچی نمیفهمیدم و فقط تمام حرفم این بود که چرا اینجور به من گفته
خلاصه گذشت و عید امد و من یکسال در خانه خودمو با ورزش و کتاب و هنر کارهایی که دوس داشتم اروم میکردم یادمه
زبان انگلیسی اهنگ زیاد گوش میدادم تا زبانم رو عالی کنم …
و همون موقع سال 97 اول با جول اوستین در اینستا اشنا شدم و یک کتابی داره به اسم نسخه بهتر از خودت اونو خریدم
وقتی میخوندم انگار دنیا رو بهم داده بودن اینم بگم هنوز من با استاد اشنا نشده بودم .وقتی به قول استاد که توی یک فایل
سجاده پهن کرده بودن با خدای خودشون حرف میزدند من هم دقیقا اون موقع همین کار رو کرده بودم و روی سجاده قران
میخوندم چون ارومم میکرد و از خدا کمک میخواستم به خاطر رفتار بد رییس ام و حرف های دیگران یادمه ماه رمضان بود و من
حسابی با خدا و قران خلوت کرده بودم و در کنارش کتاب جول اوستین رو هم میخوندم و من از یک ادم با عتماد به نفس
ضعیف و شکسته و احساس بد رسیدم به حال خوب برای خودم تجسم میکردم هر انچه رو که میخواستم
و یک روز از روزهایی که روزه بودم ماه رمضان دوستم پیام داد که ارزو اقای دکتر تو رو میشناسه از من نیروی خوب خواسته
خیلی ها به من گفتن اما اسم تو اومده جلو و من یاد تو افتادم بیا لطفا با اقی دکتر همکاری کن
من برگشتم به دوستم گفتم من نمیام اون بیمارستان دیگه تازه حالم خوب شده برای خودم اهداف دارم گفت من میدونم
چی شد ولی این فرق داره بیا در مورد حقوق اش و همه چیزش گفته باهات صحبت میکنه
استاد باورتون نمیشه نمیدونم چی شد یه حس ارامش بهم گفت برو و هل داد منو جلو
و بعد از چند روز من رفتم سر قرار با اقای دکتر و صحبت کردیم از پروژه کاری و …..
استاد الان دارم گریه میکنم و مینویسم که چقدر زمان بندی خداوند دقیق هست به محض شروع کار من با اقای دکتر
ایشون فرداش به طور معجزه واری که اصلا خودشون هم همیشه میگن نفهمیدن که چی شد قبول کردن و رییس بیمارستان
با اون بزرگی و معروف خاورمیانه شدند و من هم یه جورایی دستیار و دست راست ایشون
استاد الان با دیدن این ویدیو و اشنا شدن شما از سال 98 میفهمم که قانون و زمان بندی خداوند چقدر دقیقه
دیگه تو بیمارستان پیچیده بود که من با رییس هستم و کار میکنم
جایگاهی که همه ارزو شو داشتن و اقای دکتر برگشت به من گفت من رییس شده ام و مسولیت بزرگ و سنگین تو باید در همه حال کنار من باشی
استاد من اون روز باز بعد از دو سال رسیدم خونه اینقدر گریه کردم ولی گریه خوشحالی اون موقع تنها چیزی که به خداوند
گفتم این بود که تو به هرکس بخواهی عزت و جلال میدهی خدایا شکرت
و دقیقا همون خانم دکتری که برگشت به من گفت هیچ کسی تو رو نخواهد پذیرفت شنید و باور نمیکرد و اومد دید
و من از توی صورتش میدیدم که چقدر شرمنده شده
سعی کردم خلاصه وار بگم که منم از سال 98 با استاد اشنا شدم و الان که دارم زندگیمو زیر و رو میکنم میبینم هر اتفاقی برای
چی بوده و این یه مورد رو خاستم بگم که خدا زمان بندی اش دقیقه
تنها خداست و باید از او یاری بجوییم و من در سال 97 بعد از اسیب های زیاد از خدا کمک خواستم و وصل شدم به خودش
و سعی کردم روی مواردی که من رو اروم میکنم تمرکز کنم و مهارت کسب کنم
استاد عزیز من خیلی عاشقوتنم و دوستتون دارم و مریم بانوی عزیزم عاشقتونم
چون موضوع این فایل احساس خوب بود خاستم بگم که کار کردن روی احساس خوب تو رو از کجا به کجا میرسونه و این
پاداش .من شاید چند روز گریه کردم ولی بعد تمرکز کردم
و تنها خداست که عزت و جلال بهت میده و من چقدر مورد عزت و احترام همه واقع شدم خدایا شکرت بابت همه چیز
استاد برای همه چیز ممنونم
الان هم چند روزیست روی کلمه هدایت و عزت از سمت خدا دارم هدایت میشم من به خداوند اعتماد دارم
منتظرم اتفاق های خوبی در انتظارمه
به امیدالله یکتا روزی پر از خیر و برکت و شادی و ثروت و سلامی و سعادتمندی رو برای همه ارزو دارم
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
سلام به استاد نازنینم و مریم نازنینم
سلام به برادر عزیزم مجتبی جان
بسیار خوشحال شدم که کامنت من هم به عنوان عضو کوچک به شما کمک کرد
این ها همه به لطف پروردگار مهربانم، آموزش های استاد عزیزم، و این سایت توحیدی هست.
یا حق