مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- “ایمان تزلزل ناپذیر”، حاصل پیمودن مسیر تکاملی درک توحید است؛
- “ایمان تزلزل ناپذیر” نتیجه، بارها جدی گرفتن الهامات و بارها دیدن نتیجه این جدیت هاست؛
- راهکارهایی برای کنترل ذهن، در شرایطی که کنترل ذهن غیرممکن شده است؛
- اگر بتوانی احساس خود را خوب نگه داری، لاجرم شرایط تغییر می کند و اتفاقات خوب را تجربه می کنی؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD335MB21 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 50 | خروج از مدار ناخواسته19MB21 دقیقه
به نام خدای مهربانم
روزشمار تحول زندگی من 150: گفتگو با دوستان 50 | خروج از مدار ناخواسته
سلام به اساتید عزیزم
سلام به دوستان خوبم
این فایل 2-3 روز پیش به عنوان 150 امین فایل روز شمار تحول زندگی در سایت قرار داده شد و یک همزمانی جالب برای من داشت ولی فرصت نکردم همون روز کامنتش رو ثبت کنم.
و حالا از بعد از اون روز، چندین بار یاد اون همزمانی افتادم و هم چون حس میکنم باید این همزمانی ها رو تائید کنم و هم برای خودم یادداشتشون کنم و هم اینکه اصلا اینکه هی مرتب داره به یادم میاد رو یه نشونه و پیغام برای انجام دادن این کار میدونم، الان اومدم که کامنتش رو ثبت کنم.
نکات و آگاهی هایی که من از این فایل درک کردم:
+ اینکه استاد عرشیانفر گفتن که پیامبران اجازه انتقاد، گله و قضاوت رو از خودشون گرفته بودن. و حضرت ابراهیم رو به طور خاص مثال میزنن که این ویژگی بیشتر از سایر پیامبران در ایشون مشهوده. من تا حالا از این زاویه به داستانهای قرآنی نگاه نکرده بودم که منم بیام سعی کنم این ویژگی رو در خودم ایجاد کنم. یعنی اصلا به این ویژگیه دقت نکرده بودم.
اینجوری دیگه حتی مثلا در مقابل بعضی رفتارهای اطرافیانم که توی ذهنم قضاوتشون میکنم یا پیش خودم غُر میزنم هم، دیگه باید سعی کنم کمتر و کمترش کنم و اصلا این اجازه رو به خودم ندم که در حضور خدا بخوام گله و شکایت کنم.
+ این داستان (داستان حضرت قربانی کردن حضرت اسماعیل)، داستان هر انسانی است که میخواد به مقام خلیل اللهی برسه… خلیل الله یعنی چی؟ یعنی دوست فابریک خدا…
حالا چی میشه که در چنین آزمایشی خودش رو نمیبازه؟
اول اینکه باید بدونیم که این آزمایشها حالت خیلی اکستریم و حد اعلای آزمایش بود که هم حضرت ابراهیم ازش سربلند بیرون آمد و هم اون اتفاق نیوفتاد.
ولی نکته ای که داره اینه که یه تکاملی برای ایشون طی شد. حضرت ابراهیم کسی بود که وقتی داشت دنبال خدا خودش میگشت، اول گفت خورشید، ماه، ستاره خدای منه…
سوره انعام:
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿76﴾
پس چون شب بر او پرده افکند ستاره اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب کنندگان را دوست ندارم.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ﴿77﴾
و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم.
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿78﴾
پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه شریک مى سازید بیزارم.
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿79﴾
من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.
یعنی این فرد که از بدو تولد اینجوری نبود… یک آدمی بود که شک کرد و از خدا خواست که هدایتش بکنه… بعد یه سری اتفاقات براش افتاد: توی آتش انداختنش و آتش براش گلستان شد…. پس درواقع یه سری اتفاقات براش افتاد تا به این حد از ایمان رسید. داستان اینه.
مثلا ممکنه توی کسب و کارت، قلبت بهت بگه که یه کاری رو انجام بدی که خیلی هم منطقی به نظر نیاد و تو انجامش میدی… چند وقت بعد، یه قانونی میاد که باعث میشه هر کسی که اون کار رو انجام نداده، کار و کاسبیش بهم بخوره ولی تو یه هفته قبل انجامش داده بودی با اینکه در اون زمان اصلا کار منطقی نبوده… و حالا همه از تو میپرسن تو از کجا میدونستی که باید اینکارو انجام بدی؟!
حالا اگه تو این کار رو انجام بدی و نتیجه هم بگیری، دفعه دوم که قلبت یه چیز بهت میگه و خیلی هم منطقی نیست، خیلی راحتتر میپذیری. و اون کار رو انجام میدی و دوباره نتیجه میگیری و دوباره دفعه سوم باز راحتتر میشه دفعه چهارم باز راحتتر میشه.
برای حضرت ابراهیم هم همینطور بود. یه عالمه اتفاق براشون افتاده بوده که حالا رسیده به چنین نقطه ای. اصلا به دنیا اومدن بچه توی اون سن و سال، مگه کم معجزه ای بوده!
و وقتی با این دید نگاه میکنی، دیگه غیر منطقی نیست. چون اگه آدم از این زاویه نگاه کنه میبینه که نه آقا… اینم یه تکاملی رو طی کرده… یه سری اتفاقات افتاده.
و یا اینکه بعد از به دنیا اومدن فرزندش هم، خدا بهش میگه که اونا رو ترک کن و برو سراغ ماموریتت. و بعد حضرت ابراهیم فقط درخواست میکنه که مردم رو دور اینها جمع کن. و وقتی برمیگرده میبینه از جایی که بچه پاهاش رو به زمین زده، چشمه زمزم دراومده و یه سری قبیله ها جمع شدن اونجا و یه شهری درست کردن به نام مکه.
خوب وقتی میاد اینا رو میبینه، معلومه که ایمانش چقدرررر بالا میره. اینکه فقط به خدا بگی مردم رو دور اینا جمع کن و بعد بیای ببینی چیکاااااار کرده!!! نه تنها اتفاقی براشون نیوفتاده توی صحرا، هم آب فراهم شده براشون و هم این همه آدم و زندگی دورشون درست شده…
خوب اینا همش داره ایمان میسازه دیگه.
بعله…. وقتیکه این حد از اتفاقات میوفته و شما به الهاماتت عمل میکنی و اتفاق میوفته و عمل میکنی و اتفاق میوفته و خداوند پاسخ میده به اون وعده ای که داده، معلومه که شما ایمانت میچسبه به سقف. اگر نچسبه مشکل داره…
(هربار که صحبتهای استاد رو گوش میدم میگم خدایا چقدر این آدم قانون رو خوب و درست درک کرده و همه چیز رو چقدر خوب و دقیق با قانون توضیح میدن… یعنی احساس میکنم هیچ نکته و هیچ موضوعی نیست که استاد با قوانین نتونن منطقش رو باز کنن و توضیح بدن)
بازم استاد تکرار میکنن که این مثالها دیگه خیلی اسکتریمه. و اگر که آدم شروع کنه از جاهای کوچولوتر، و جاهایی که اتفاقات خیلی ساده ای میوفته، و ما بتونیم احساس خودمون رو خوب نگه داریم، میبینیم که همون اتفاقات به ظاهر ناخوب، باعث شد که طرف اینقدر موفق بشه توی کسب و کارش.
یعنی اگر آدم این شرط رو برای خودش بزاره که آقا من توی هر حالتی سعی میکنم که احساس خودم رو خوب نگه دارم، اونوقت میبینه که اتفاقات برمیگرده… اتفاقاتی که قراره بد بشه، خوب میشه. (البته یه بازه زمانی میخوادااا). خوب میشه ولی مشکل اینجاست که ما یادمون میره… یادمون میره که این اتفاقه قرار بوده بد بشه ولی الان خوب شده (چون یه فاصله زمانی میگذره، ما فراموش میکنیم).
حالا اگر بتونیم فراموش نکنیم، مثلا مکتوب کنیم که فلان اتفاق ناجالب افتاد
و من احساسم رو خوب نگه داشتم
و مطمئنم خداوند پاسخ میده
و من سعی میکنم توی این روزهایی که به ظاهر سخته، حال خودم رو خوب نگه دارم
با تمرکز به زیباییها،
با به خودم گفتن که از این اتفاق چه درسی میتونم بگیرم؟ و…
اگر اینارو بنویسه، بعد، 3 ماه بعد، 6 ماه بعد برمیگرده میبینه که اتفاقی که اون موقع فکر میکرده اتفاق بدیه، تبدیل شده به بهترین اتفاق زندگیش. و تعجب میکنه که چطور اون موقع فکر میکرده که این اتفاقه بده!
بعد اینجا ایمان قوی میشه… ایمان قوی میشه و دفعه بعد توی شرایط به ظاهر نامناسب، خیلی بهتر میتونه ذهنش رو کنترل کنه و میتونه پیش بره دیگه.
یعنی کل بازی همینه… کل بازی اینه که ما اولا بدونیم انسانیم…
در داستان حضرت یونس هم برای این افتاد توی شکم ماهی و بهش گفت: تو چرا ناامید شدی؟! تو چرا ناامید شدی؟!
یعنی اینا همش اتفاق میوفته برای اینکه قانون خداوند اینه که اگر احساست بد باشه، اتفاقات بد برات میوفته…. حالا هرکی که باشی… اصلا مهم نیست کی هستی.
حالا اگر ما بدونیم که قانون اینه و اگر بتونیم تا این حد بهش عمل کنیم، زندگیمون اونقدر زیبا و قشنگ میشه که هیچ ربطی به گذشتمون نداره. و اگر تلاش کنیم آروم آروم، مثل کسیکه شروع میکنه به ورزش کردن، قانون رو جدی بگیریم و آروم آروم ادامه بدیم و ادامه بدیم، بعد اونوقت:
اولا کنترل احساس، کار راحتتری میشه (مثل هر کار دیگه ای که تمرین میکنی و برات راحتتر میشه)
بعد نتایج بزرگ هی بیشتر و بیشتر میشه
بعد هی آدم ایمانش قویتر و قویتر میشه
بعد خیلی کار راحت میشه و بعد میریم توی تصاعد… میریم توی اتفاقاتی که پشت سر هم خوب میشه.
مثلا وقتیکه برای یه اتفاقی، راه حلی نداشتی بگو:
من الان نمیدونم چجوری میتونم اونو بهتر کنم… چون راه حلی ندارم فعلا ولش کن… برم سراغ چیزایی که فعلا میتونم ازشون لذت ببرم.
…………………………………………………………………………….
و حالا اون همزمانی که به خاطرش این کامنت رو مینویسم:
شب قبل از اینکه این فایل روز شمار روی سایت قرار داده بشه، من یه متنی رو توی تمرین ستاره قطبیم نوشتم که بخشیش رو اینجا کپی میکنم:
«خدای قشنگم سلام، سلام عشق من، سلام نازنینم، سلام مهربونم، سلام همه چیز من، سلام تنها کسه من، سلام پدر و مادر من، سلام خواهر و برادر من، سلام دوست و همکار من، سلام همسر و فرزند من، سلام معلم و مربی و استاد من، سلام منتور من، سلام سلام سلام و صد سلام به تنها خالق هستی، سلام به تنها قدرت هستی، سلام به مالک من، دوست من، صاحب اختیار من، یار من، هدایتگر من، پادشاه من، یاریگر من، نشانه راه من، شادی من، دوست توبه پذیر من، دوست بخشنده من، دوست صاحب اختیار من، دوست سلامتی ده من، دوست شفا دهنده من، دوست یاریگر من، دوست دانا و حکیم و همه چیز دانِ من، دوست ثروتمند ثروتمند ثروتمند من، دوستی که صاحب تمام درختان عالمی، دوستی که صاحب تمام شنهای تمام ساحل های دنیایی، دوستی که صاحب تمام گنجهای دنیایی. من چقدر خوشبختم اگر که ان شا الله با تو دوست باشم. من چقدر خوشبختم که به این راه هدایتم کردی. خدایا دوست خوبم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم که….»
صبح فایل رو پلی کردم و مشغول شستن ظرفها بودم که همون ابتدای فایل درباره دوست بودن با خداوند صحبت کردن و من یاد نوشته دیشب افتادم و اشکهام جاری شد.
این رو اینجا نوشتم تا این همزمانی رو همیشه یادم بمونه و یادم باشه تا چند روز بعد هم مرتبا توی ذهنم میومد که بیام و ثبتش کنم…
خدای زیبا من، دوست خوب و بخشنده من سپاسگزارم.
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿62﴾
آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند.
الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ ﴿63﴾
همانان که ایمان آورده و پرهیزگارى ورزیده اند.
لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿64﴾
در زندگى دنیا و در آخرت مژده براى آنان است وعده هاى خدا را تبدیلى نیست این همان کامیابى بزرگ است. (سوره یونس)
استاد عباس منش عزیز، خانم شایسته مهربان، استاد عرشیانفر سپاسگزارم.