گفتگو با دوستان 50 | خروج از مدار ناخواسته

مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • “ایمان تزلزل ناپذیر”، حاصل پیمودن مسیر تکاملی درک توحید است؛
  • “ایمان تزلزل ناپذیر” نتیجه، بارها جدی گرفتن الهامات و بارها دیدن نتیجه این جدیت هاست؛
  • راهکارهایی برای کنترل ذهن، در شرایطی که کنترل ذهن غیرممکن شده است؛
  • اگر بتوانی احساس خود را خوب نگه داری، لاجرم شرایط تغییر می کند و اتفاقات خوب را تجربه می کنی؛

منابع بیشتر:

دوره قانون آفرینش | بخش هفتم


برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    335MB
    21 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 50 | خروج از مدار ناخواسته
    19MB
    21 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

208 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سیده فاطمه جعفری» در این صفحه: 1
  1. -
    سیده فاطمه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1531 روز

    سلام استادان عزیزم، استاد عباسمنش و استاد عرشیان فر.

    چه قدر قشنگ راجع به تکامل حضرت ابراهیم به عنوان یک الگویی که خداوند لقب خلیل الله بهشون داده صحبت کردید و این نشون میده که همه انسانها با کنترل ذهنشون میتونن این مسیر طی کنن. من یه نمونه ش توی نزدیکان خودمون دارم عموی من یه دختر 38 ساله داره که توی یکی دو سالگی فلج اطفال گرفت و یه طرف بدنش فلج شد همون بچگی مننژیت هم گرفت که باعث شد عقب افتاده ذهنی بشه یه پسر 35 ساله هم داره که نابینا و عقب مانده ذهنیه 15 سال پیش یه پسر 17 ساله داشت که سالم بود بر اثر سرطان ریه فوت شد بیماریش 4 ماه بیشتر طول نکشید. عموم زمانی که پسرش فوت شد خدا رو شکر کرد که 17 سال این بچه شادی به زندگی اونا آورده بود و میگفت من از بچه هام(دختر و پس معلولش) خجالت میکشم ما همه ی حواسمون به داوود(پسر 17 ساله) بود و از بچه‌ها غافل شده بودیم. البته به موقع داروهاشون بهشون میدادن غذا هایی که به اونا واکنش نشون میدادن از برنامه غذاییشون حذف کرده بودن مثلا یه دفعه دخترشون ساعت 12 شب بهانه کرده بود توپ میخوام

    با ماشین رفته بودن تو شهر که بببنه مغزه ها الان بسته و راصی بشه که صبح برن توگ بخرن با این وجود عموم میگفت من از بچه هام خجالت میکشم. من هیچ وقت از عموم گله و شکایتی نشنیدم، زن عموم موقعی که پسرش فوت شد داشت خرما توی دهنش میذاشت فقط گفت خدایا من دیوونه بشم که دیگه هیچی نفهمم عموم گفت دیگه این حرف نزن… خلاصه خیلی شرایط سختی بود اما عموم و زن عموم خیلی خوب خودشون کنترل کردن عموم زن عموم رو میفرسته کلاس خیاطی. زن عموم بعصی جاها الگوها رو متوجه نمیشد و عموم خیلی باحوصله نینشست براش توضیح میداد از بچه‌ها مراقبت میکرد تا خانمش بره کلاس و بشینه کارای خیاطیش انجام بده…

    خلاصه اینکه عموم و زن عموم بهانشون جور بود که مشرک بشن افسرده بشن به زمین و زمان شکایت کنن اما با کنترل خودشون از اون شرایط سخت به سلامت گذشتن و حالا توی روستای اجدادیمون چند تا نخل خرما کاشته یه باغ کوچیک داره و خونه نزدیک باغش داره میسازه.

    به امید روز های زیباتر و پر از امید برای همه کسانی که می خوان قشنگ زندگی کنن.

    در پناه الله یکتا شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: