مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- “ایمان تزلزل ناپذیر”، حاصل پیمودن مسیر تکاملی درک توحید است؛
- “ایمان تزلزل ناپذیر” نتیجه، بارها جدی گرفتن الهامات و بارها دیدن نتیجه این جدیت هاست؛
- راهکارهایی برای کنترل ذهن، در شرایطی که کنترل ذهن غیرممکن شده است؛
- اگر بتوانی احساس خود را خوب نگه داری، لاجرم شرایط تغییر می کند و اتفاقات خوب را تجربه می کنی؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD335MB21 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 50 | خروج از مدار ناخواسته19MB21 دقیقه
چقدرررر به موقع بود این فایل
یک هدیه الهی و یک هدایت بینظیر از سمت خداوند
دیروز در شرایطی قرار گرفتم که به شدت نیاز به کنترل ذهن داشتم و برای اولین بار در کل 34 سال گذشته ام از شدت نجواها مغزم داشت منفجر میشد
مدام به خودم یادآوری میکردم که محیا تو وظیفه داری حست رو خوب کنی
یک دقیقه ارام میشدم اما باز نجواها مثل اسب بی افسار میتاختند
خیلی از خدا هدایت خواستم که بتونم ذهنم رو آروم کنم و تلاش میکردم از زاویه ای به ماجرا نگاه کنم که حالم بهتره بشه
اما مدام در ذهنم میومد که باید تلافی کنی ، باید حسابشون رو برسی
اما قلبم مدام فریاد میاد که محیا تو کار درست رو بکن ، حاشیه نرو ، درین مسیر بمان
تصمیم گرفتم برم پیاده روی ، باران به شدت میبارید
باید میرفتم
وگرنه مغزم میترکید
همون لحظه که هدایت میخواستم یکی از دوستانم زنگ زد و گفت میام دنبالت بریم بیرون
درونم میگفت نه !
پیاده برو
پیاده روی بیشتر کمکت میکنه
اما تسلیم شدم و به دوستم گفتم باشه
به من ویس داد و گفت کارتن گوشی تو هم بیار
تو دلم گفتم به گوشی و کارتن گوشی من چکار داری؟؟؟
اما رقم نداشتم ، ذهنم تمام انرژی مو گرفته بود
سوار ماشین شدم و وارد جاده کرج ….
گفت خیلی وقته تهران هستی ، میخوام ببرمت کرج تا کرج رو هم ببینی
در تمام طول مسیر از خدا ارامش و هدایت خواستم تا افسار ذهن رو بگیرم
مدام در ذهنم نقشه انتقام میومد
حمله ذهن تمامی نداشت
گفتم خدایا کمک ….
دهنم رو بستم و تلاش کردم که با دوستم درد دل نکنم
نمیخواستم با درد دل کردن خودم رو مظلوم و قربانی نشون بدم و به این اتفاق و ناخواسته جون بدم
رفتیم و رسیدیم کرج
گفتم که قدر جالب
همه مشغول خرید عید بودند و من اصلا حواسم نبود که ذهنم آرامتر شده بود
دوستم من و برد به مغازه یکی از دوستانش و گفت آوردمت تا گوشی تو برات عوض کنم
من گفتم خدایا …. پاداش میدی بهم ؟
پاداش برای اینکه میتونستم انتقام بگیرم و خشمم رو خالی کنم ، اما ترجیح دادم به ندای قلبم عمل کنم و کار درست رو انجام بدم ؟؟؟
گوشی رو عوض کردم
فروشنده گوشی مو نه میلیون بالاتر از قیمت فروشگاههای اطراف برداشت و گوشی جدید رو سه میلیون ارزانتر از جاهای دیگه بهم داد
موقع معامله هم یک قاب به ارزش یک میلیون بهم هدیه داد
صورتم سرخ شده بود و به خودم افتخار کردم که تلاش کردم که کار دست رو انجام بدم
و این تحربه رو اینجا به یادگار میذارم
یاد حرف استاد میفتم که کار درست رو بکن ، به ندای قلبت گوش کن
و خداوند به شجاعان پاداش میدهد
خدایا سپاسگزارم