مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- تعریف شهود: خداوند قطعاً طبق وعده اش، هدایت هایش را به سمت من ارسال می کند؛
- زمانی هدایت های خداوند را دریافت می کنی که با کنترل ذهن و تغییر زاویه دید، خود را به احساس خوب می رسانی؛
- وقتی در فرکانس “توجه به ناخواسته” و “احساس بد” هستی، “الهامات درونی” خود را غیر فعال می کنی؛
- معجزه تفکر الخیر فی ما وقع؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD209MB13 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا12MB13 دقیقه
سلام بر همه عزیزان
روزشمار 151 فصل پنجم
این فایل 13 دقیقه ای منفجرت میکنه دو تا کلمه استاد میگه همون دو تا کلمه اندازه 13 ساعت جای فکر داره
تو دفترم چیزی یادداشت نکردم اینقدر که منقلب شدم اما دو تا مورد درباره شهود میخوام بگم
چند وقت پیش اشتباهی یه آدرسی رفتم و خیلی راهم دور شد به هوای اینکه نزدیکه و خودمم نمیدونم کجاس ماشینم نگرفتم اینقدر پیاده رفتم دیگه نا نداشتم بعد یه خیابونی رو وارد شدم همونجا وایسادم و گفتم خب حالا از کدوم طرف برم ؟ یه حس خیلی قوی بهم گفت از سمت راست اما منطقم میگفت این دو تا کوچه به خیابون اصلیه منطقی نیست کوچه که دنبالشم اینوری باشه دو تا کوچه رفتم پایین از سوپرمارکت ادرس پرسیدم گفت فلان کوچه اصلا نشنیدم گفتم بهش مگه اینجا خیابون ابراهیمی شمالی نیست؟ گفت نه اینجا جنوبیه شمالی کلن اون سمته فهمیدم که شهودم منو درست داشت راهنمایی میکرد و تنبیه ش هم این شد که همون خیابون شمالی دقیقاااا اولین کوچه ش از بالا کوچه مد نظر بود که باعث کلی پیاده روی بیشتر شد و فهمیدم برای بار هزارم که اگه دارم از شهودم از حس درونم سوال میکنم پس منطق و باید اینجور وقتا کنار بزارم خودم به عقل خودم دیدم چیکار کردم برای یه ادرس ساده که فکر میکردم نزدیکم هست
مورد بعدی دیشب بود پارتنرم رفته بود والیبال و اونجا چیکار کرده بود که دستش در رفته بود و نمیدونم اما خیلی درد داشت شب قبلشم هی داشت حرفهای منفی میزد راجع به اینکه خدا باهام شوخی داره و اینا من هی حرف و عوض کردم بعد دیشب بهش پیام دادم که حرف منفی و انجام کارهای خطرناک که باعث اسیب جسم و روحت میشه و کنار بزار چون اذیت میشی و اذیت بشی منم اذیت میشم ( اومدم مثلا با دلبری کاری کنم کمتر حرف منفی یا کار منفی انجام بده ) (ما از تغییر دیگران ناتوانیم حتی نزدیکترینا) ایشونم گفت چشم و بیشتر حواسم و جمع میکنم که تو ناراحت نشی و ازین صحبتها ..
وقتی خوابیدم خوابی که دیدم صبح بیدار شدم احساس میکردم اصلا اینجا نیستم اینقدر منقلب بودم اینقدر بقول خودم فکور شده بودم و اینکه حتی خوابمم یادم مونده بود با جزییات این خیلی کم پیش میاد اینا همش برام درس خیلی بزرگی بود که اینبار اگه گوش ندم میشه مثل همون تنبیه بظاهر ساده اما سخت
خواب دیدم با ایشون سوار موتور شدم( در حالی که اصلا موتور نداره) و تو یه خیابون و اتوبانایی که اصلا شبیه هیچ اتوبانی که دیم نبود داریم با سرعت بسیار باالا میریم خلوت بود و تاریک یه قسمتهایی چراغ روشن بود و ایشون با سرعت بسیار بالا میرفت حتی از روی دست اندازهای بزرگ و من دیگه سکته زده بودم بعد از یه جا به بعد فقط صورتش رو به من بود و داشت منو نگاه میکرد و همینجوری با سرعت میرفت حالا من فقط دیدم رو به جلو و تلاش برای نگه داشتن گاز موتور که بلدم نبودم چند بارداد زدم اسمش و صدا زدم و گفتم جلو رو نگاه کن الان تصادف میکنیم ولی انگار صدای منو نمیشنید اینقدر داد زدم و عصبی شدم اخرین بار خیلی محکم رو بهش گفتم میگفت هیچی نمیشه بعد داد زدم نگه دار من میخوام پیاده بشم خودت برو ازینجا به بعد و …
بعد پیاده شدیم من یه جایی که شبیه این ایستگاهای قطار بین راهی تو فیلمهای خارجی بود رفتم و به کسی که پشت کیوسک نشسته بود گفتم میشه برای من ماشین بگیرید و منتظر موندم پارتنرم اومد جلو دید من خیلی عصبیم جرات نداشت حرفی بزنه اما اروم گفت خودم برات ماشین گرفتم منتظر میمونم بیاد سوار بشی بعد یهو یه بارون و تگرک و رعد برق شدیدی اومد که یه لحظه باهم اسمون و نگاه کردیم و جفتمون تو این فکر که با موتور چجوری بره خودش؟ بعد من برای ثانیه ای رها کردم گفتم ولش کن خودمو نجات بدم خودش میدونه هرکاری خواست انجام بده دقیقاااا همین جمله رو تو ذهنم توی خواب گفتم و عجیبه که هنوز یادم مونده
صبح که پاشدم انگار قشنگ یه نفر باهام صحبت کرد که تو خودت و بکش کنار اگه یه نفر جوری که تو زندگی میکنی و دوست داری زندگی نمیکنه همین قدر کوتاه ادامه نداد و منم ذهنم و فکرم درگیر کارهای روزمره شد و بیشتر درگیر خوابم اون کسی که صبح زود این پیام و بهم داد دیگه تا این لحظه صداش و نشنیدم
اما اینو فهمیدم که من یاد گرفتم بسیار که نمیتونم با هر روشی زندگی کسی و تغییر بدم حتی اگه عزیزترین کسم داره میره خودش و بندازه تو چاه البته این موضوع از تغییر دیگران ناتوانیم تو این فایل نبود اما شهود و اینکه اجازه بدی وقتایی که ذهنت سکوته (اگه به مثبت فکر نمیکنه حداقل به منفی هم فکر نمیکنه) به شهود اجازه داخل شدن میدی
احساس خوبتو تو هر شرایطی حتی شرایط بد که تو این مثال درد کشیدن دست ایشون بود باید کنترل کنی اگه من احساس خوبم و کنترل کنم دیگه کم کم یادمون میره درد دستی وجود داشته اینجوری میتونم بهش کمک کنم نه با تاکید و یاداوری زورکی قانونی که ایشون از بیس چیزی دربارش نمیدونه یا حتی اگه میدونست هم باید میزاشتم خودش بفهمه
اینا چیزهایی بود که من امروز یاد گرفتم و گوش دادن این فایل هم یادآوری ش و برام بیشتر کرد
واقعا دوست دارم بدونین چقدر دوستتون دارم استادم همه چیزهایی که یاد گرفتم حتی اینکه بدونم صدای خدا کدومه صدای شیطان کدوم همش و مدیون شما هستم استاد عزیزم واقعا ازتون ممنونم
خدای بزرگ من مرسی که همه جا هوای منو داری مرسی که حواست بمن هست هزاران بار شکرت
سلام بر استاد نورانی من و دوستان بهشتی
قربون اون کلامتون برم
تقریبا نزدیک یک هفته هست ک نتونستم وارد سایت بشم و فایل گوش کنم و اصلا دلم نمیخواست اینقدر طول بکشه حالا گذشت کاری ندارم بهش نمیگم حالم عین معتاد وابسته به مواد بد بود و تو در و دیوار بودم اما نیاز دارم ب اینکه نزارم مسیرم عوض بشه نشه ک کار کردن رو خودمو از دست بدم مغرور نشم ک بلدم بلدم خودمو با این گول نزنم ک بالاخره ک چی همیشه که نباید وابسته ب اینجا یا ب استاد باشم این ترمز یواشکی رفته اون گوشه موشه ها قایم شده فک کرده نمیشناسمش اگه لباسشو عوض کنه
وااای ک چقدر ارزشمند و طلایی بود صحبتاتون تو دو فایل قبلی کامنت گذاشتم اما نشد ک ارسال بشه حالا دلیلش یا اینترنت بود یا هرچی نرسید اما میگم چیزایی ک یادمه و قرار بود بگم
اول راجع ب همین ک گفتین احساسمون و خوب کنیم یه مثال بزنم دو هفته پیش بود ک یهو تصمیم گرفتم از کارم بیام بیرون هم بخاطر اینور اونور کردن حقوق هم ساعت کاری اضافه و هم کلن انرژی منفی ک وارد فضا شده بود و میخوام براتون بگم ک چ کار سختی بود چرا؟ چون نجواها ولم نکردن اطرافیانم هی اتیششو بیشتر میکردن الان نزدیک عیده حالا تحمل کن دو ماه دیگه بعد بیا بیرون اونجا دیگه همه رو میشناسی جا افتادی (ذهنمم اینا رو میگفت با اب تاب بیشتر) خلاصه یه عالمه نجوا و منم سعی میکردم برای همش دلیل منطقی بیارم مثلا ب ذهنم میگفتم الان با عید چ فرقی داره اگه اون موقع هم نخوان پول بدن دستم ب کجا بنده؟ یا بخاطر چندرغاز بیشتر عیدی هرچیزی رو تحمل کنم این شرکه پس خلاصه یهو یه انرژی عجیبی گرفتم و در کمال ناباوری کارفرماها و عوامل کاریم دو روز نرفتم و گفتم دیگه نمیخوام بیام چون کارمون اداری نیست فرمولاسیون استعفا و اینا نداره و سفته و هیچ ضمانتی هم از من نگرفتن ک اینم خودش معجزه خدا بود در صورتی ک من حسابدار تمام وقتشون بودم و کل سیستمشون دست من بود (تو محیط کار)
اون دو روز ک نرفتم داشتم زندگی در بهشت و همین دو تا فایل قبلی رو گوش میدادم و ذهنمو هی پرت میکردم عجیب سخت بود گفتنی نیست چون ورودی مالی دیگه ای نداشتم و اجاره و قسط هایی ک از قبل اشنایی با شما گرفته بودم رو دستم بود اما همش اینو تکرار میکردم ک خدا برای من کافیه باید عمل کنم باید ایمانمو نشون بدم نمیدونم چی میشه یا اینا ب خودشون میان و حرف میزنم درست میشه همه چیز از قبلش خیلی بهتر یا من ب جاهای بهتر هدایت میشم هر اتفاقی بیفته به نفع منه این بهم انرژی میداد یه نیرویی که نمیدونم چجوری باید بهتون بگمش خیلی حسم و خوب میکرد البته بماند ک نجواها هنوزم داشتن دست و پا میزدن خلاصه جنگی داشتیم تا اینکه روز سوم باهام تماس گرفتن ک بیا صحبت کنیم من رفتم گفتم میرم حرفامو میزنم (قبلا اینجور ادمی نبودم هنوزم خیلی تغییر نکردم اما با گوش دادن ب دوره عزت نفس و کار کردن خیلی بهتر شدم ) یاد حرفهای استاد تو دوره عزت نفس میفتادم ک اقا حرفت و بزن اصلا شاید همه چیز اونطوری نیست ک تو فکرش و میکنی و دقیقا اوضاع زمین تا اسمون فرق کرد تو صحبتهام با کارفرمام انگار خدا از زبون اون داشت باهام حرف میزد میخواست امتحان ازم بگیره ب یه موضوعاتی اشاره میکرد و ازش حرف میزد ک من واقعا به فکر میرفتم و فکر میکرد حق با اونه یه جاهایی ک انکار باهام داشتیم درس زندگی مرور میکردیم اصلا کل داستان تغییر کرد ن که بگه ترو خدا نرو ما حقوقت و صد برابر میکنیم نه اصلا من با حرف زدن خودم هم خودمو ب خودم ثابت کردم هم ایشون فهمید اصلا داستان از چ قراره و دقیقا از اون روز تا الان هم از کارم راضی ترن هم خودم راضی ترم هم با فرکانسمون محیط کاریمون و عالی تر کردیم و کارها ب طرز عالی داره پیش میره خدا رو شکر من باید درسمو میگرفتم ک گرفتم امیدوارم فراموش نکنم ک دوباره این دروس و پاس کنم
کل داستانم قانون احساس خوب اتفاقات خوب بود خیلی ریز نشدم همه چیز و بگم چون از حوصله جمع خارج میشد
یه چیز دیگه که تو کامنت برتر هم بهش اشاره شد و بهم یاداوری شد این بود ک شما شخصیت های بزرگ و ازشون ب عنوان انسان موفقی ک ب قانون عمل کرده یاد کردید و نیومدین مثل جامعه ما اینقدر بزرگشون کنید ک بقول دوستمون ما بگیم وااو بابا اونا پیامبرن یا اونا ادم خارق العاده ان ما همین ک بتونیم یکم خوب باشیم هنر کردیم و شما تو فایل قبلی گفتین ابراهیم تکاملی رسید ب خلیل الله شدن معجزه دید و توکل کرد با کنترل ذهن واای انقلابی در من بپا شد با این حرفتون ک نگو اگه ب ما هم تو مدرسه یا از زمان بزرگ شدن میومدن میگفتن فلان شخصیت و فلان شخصیت اینکارو کرده درست اما ب قانون خدا عمل کرده تو این موقعیت خودش و کنترل کرده ذهنشو کنترل کرده بیایم ما هم مثل اونا عمل کنیم بیایم ابراهیم وار زندگی کنیم الان اینقدر برده ذهن نبودیم البته ک خدا رو شکر خدا بهمون کمک کرد و یه جا درخواست دادیم ک الان تو این مسیر شنیدن همچین اگاهی ها هستیم و حتما در زمان درست در جای درستی قرار داریم هرکدوم ما ک تو این سایتیم با هر سنی
در اخر هم
تموم حس های خوب زندگیم تمام شناخت توحید و اصل زندگی کردنمو مدیون شمام استاد عزیزم دوستتون دارم ️