مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- تعریف شهود: خداوند قطعاً طبق وعده اش، هدایت هایش را به سمت من ارسال می کند؛
- زمانی هدایت های خداوند را دریافت می کنی که با کنترل ذهن و تغییر زاویه دید، خود را به احساس خوب می رسانی؛
- وقتی در فرکانس “توجه به ناخواسته” و “احساس بد” هستی، “الهامات درونی” خود را غیر فعال می کنی؛
- معجزه تفکر الخیر فی ما وقع؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD209MB13 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا12MB13 دقیقه
بنام خدای مهربان
سلام خدمت خانم شهریاری همکلاسی عزیزم توی دوره احساس لیاقت
اول تحسین میکنم این حد از ایمانتون رو که با دوتا بچه پا گذاشتید روی ترس هاتون و گوش دادید به الهامات خداوند و مهاجرت کردید. چقد لذت بردم واقعا آفرین دمت گرم.
منم الان یه همچین شرایطی دارم و میخوام مهاجرت کنم، اولین قدم خداوند یه کارگاه برام گرفته در بهترین لوکیشن و به سادگی و عزت مندانه با قیمت خیلی عالی. من قبل اینکه کارگاه بگیرم به خانواده ام چیزی نگفتم حتی به همسرم چون نمیخواستم با دلسوزی های الکی باعث بشن که دلسرد بشم. خلاصه بعد از اینکه کارگاه رو گرفتم و قرار داد که بستم اومدم اعلام کردم که من میخوام برم و نمیدونید جنگ جهانی شروع شد یعنی خانواده ام انقد مخالفت کردند بی اندازه، البته چون همسر من تهرانی هستن و خانواده شون اونجا هستن فک میکردن مقصر اصلی همسرم هستن بنابراین کلی ام حرف بار همسرم کردن. خلاصه دیشب که این اتفاق افتاد بعد اینکه با یکی از دوستان عباس منش صحبت کردم و کنترل ذهن کردم گفتم ببین داش مهدی تنها کاری که باید انجام بدی کنترل ذهن و توجه کردن به زیبایی ها، به همسرم گفتم بیا سفر به دور آمریکا رو نگاه کنیم، بعدش همسرم حرف زد و گفت کل تقصیر ها گردن من افتاد و همه الان از چشم من و خانواده ام میبینن گفتم عزیزم من نمیتونم جلوی دهن مردم و خانواده ام رو بگیرم، فقط تنها کاری که می تونم انجام بدم اینکه اگر کسی بخواد به تو حرفی بزنه جلوش ایستادگی کنم و بگم خدا شاهده تصمیم گیرنده من بودم، حالا جالبش اینجاس من از جایی کارگاه گرفتم که کلی فاصله داره با خانواده همسرم و اونا اصلا خبر ندارن. ولی خب خانواده من افکارشون اینجوریه و من نمیتونم اونا رو تغییر بدم و قانع شون کنم.
حالا امروز صبح از خواب بیدار شدم گفتم خدایا اگر من راه اشتباه رو رفتم و اون حرف الهام نبود و نجوای شیطان بود که گفت کارگاه بگیر هدایتم کن خیلی واضح بهم بگو که چیکار باید بکنم، از صبح کلی از هدایت های گذشته رو بهم یادآوری کرد و اصلا اگر من پیشرفتی کردم و قدمی برداشتم فقط به خاطر تضادی بوده که بهش برخورد کردم و به لطف خدا من کلی پیشرفت کردم توی این چن سال اخیر، بعد اینکه کلی کنترل ذهن کردم و با خودم و خدا صحبت کردم، دوستم بهم پیام داد و لینک این فایل رو برام فرستاد و گوش دادم و انگار فقط و فقط داشت با من حرف میزد و کلی قلبم آروم گرفت و حالم عالی تر شد و بعدش این دو تا کامنت الهی رو خوندم و جفتشون حس و حال من بود، از کامنت اول در مورد وابستگی به کسب و کار و محل کسب که من قدیمی شهر خودمم و 6 سال تنها کار میکنم و حدود 30 سال به بالا پدرم همین شغلو داشت یعنی کل شهر چون کوچیک هم هست منو میشناسن، دوم وابستگی خانوادگی بود که خانم شهریاری خیلی زیبا توضیح داده بودند.
خدایا بی نهایت سپاس گذارم خیلی عالی باهام حرف زدی و بهم گفتی راهت درسته فقط ایمانت رو قوی کن و اعتماد کن به الهاماتی که بهت گفت میشه و صد البته احساس خوب =اتفاق های خوب