مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- تعریف شهود: خداوند قطعاً طبق وعده اش، هدایت هایش را به سمت من ارسال می کند؛
- زمانی هدایت های خداوند را دریافت می کنی که با کنترل ذهن و تغییر زاویه دید، خود را به احساس خوب می رسانی؛
- وقتی در فرکانس “توجه به ناخواسته” و “احساس بد” هستی، “الهامات درونی” خود را غیر فعال می کنی؛
- معجزه تفکر الخیر فی ما وقع؛
منابع بیشتر:
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD209MB13 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا12MB13 دقیقه
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَىٰ مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَهٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ ۚ وَاللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ ۚ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ۚ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضَىٰ ۙ وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ ۙ وَآخَرُونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ ۚ وَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا ۚ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ(20 مزمل)
پروردگار تو مىداند که تو و گروهى از آنان که با تو هستند نزدیک به دو ثلث شب و نیم شب و ثلث شب را به نماز مىایستید. و خداست که اندازه شب و روز را معین مىکند. و مىداند که شما هرگز حساب آن را نتوانید داشت. پس توبه شما را بپذیرفت. و هر چه میّسر شود از قرآن بخوانید. مىداند چه کسانى از شما بیمار خواهند شد، و گروهى دیگر به طلب روزى خدا به سفر مىروند و گروه دیگر در راه خدا به جنگ مىروند. پس هر چه میسر شود از آن بخوانید. نماز بگزارید و زکات بدهید و به خدا قرض الحسنه دهید. و هر خیرى را که براى خود پیشاپیش بفرستید، آن را نزد خدا خواهید یافت. و آن پاداش بهتر است و پاداشى بزرگتر است. و از خدا آمرزش بخواهید، زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.
=======================================================================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به رفیق های نازنین غارحرای من …
الهی که حال دلتون عالیِ عالیِ عالی باشه….
روزمون رو شروع میکنیم با ستاره ی قطبی مدلِ کامنتی قربه الی الله :))
چقدر من این لایو رو دوست دارم،هیچ وقت برام تکراری نمیشه…هربار که بهش گوش میدم یک نکته ی جدید ازش یاد میگیرم…لایو بینظیر و پر از آگاهیه…و جدا از ارزشمندیش…این همون لایوی که من رو وارد این جهان توحیدی کرد…لایو که من رو هدایت کرد به سایت استاد …سایت که نه….وادی مقدس طوی…
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَىٰ ﴿١١﴾
پس چون به آن آتش رسید، ندا داده شد: ای موسی!
إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ ۖ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ﴿١٢﴾
به یقین این منم پروردگار تو، پس کفش خود را از پایت بیفکن؛ زیرا تو در وادی مقدس طوی هستی.
خداروصدهزار مرتبه شکر که قبل از مرگم هدایت شدم و کر و کور و نافهم از دنیا نرفتم…قبل ازینکه چشم هام بسته بشه و قدرت اختیار رو ازم بگیرند…با چشم های باز و قلبی مطمئن به ندای پروردگارم لبیک گفتم.
لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک، إنّ الحمد و النّعمه لک و الملک، لا شریک لک لبَّیک
عزیزِ مهربونِ شیرینِ قدرتمند من….به من و به عقل و درکم ببار و اجازه بده آینه ی کوچکی باشم برای انعکاس نور تو…
=======================================================================================
abasmanesh.com
در ادامه ی کامنتی که لینکش رو گذاشتم،تمرین ستاره ی قطبیم رو ادامه میدم تا یکبار دیگه از خودم ردپای پررنگ برجا بزارم و هم دعا میکنم خداوند سعادتی به من ببخشه تا دست کوچکی باشم برای گسترش جهان توحیدی و ایمان بیشتر بندگان صالح خداوند…خدای بینظیر من…مدیر کیهان و کهکشان ها…مدیرِ نظم ضربان قلبم …..
=======================================================================================
غروب 26 فروردین ماه،در حالیکه کل کشور در وضعیت امنیتی بود،من به راحتی و بدون کوچکترین مشکلی به دنبال ایده ی الهامی وارد جزیره ی کیش شدم…درحالیکه هیچی از قدم بعدیم نمیدونستم…
بهم گفته بود برو کیش ومن لبیک گفتم و اومدم….
از باران رحمت بی سابقه ای که همون روز ها،تموم جزیره رو زیرآب برده بود،فهمیده بودم که خداوند بهترین پلن هارو برام چیده…اما باز هم منطق عقل و دو دوتا چهارتا…
حالا کجا برم؟
به کی بگم؟
کجا دنبال کار بگردم؟
اصلا چه کاری رو شروع کنم؟
خدایا من هیچی نمیدونم….من هیچی بلد نیستم…خودت هدایتم کن…
خدایا من بی توشه و بی آشنا و بی کس زدم به دل دریا…خودت دریا رو باز کن….
با اینکه کاملا متوجه شده بودم که این سفر فقط برای اینکه من بیام و ازین محیط لذت ببرم و احساس لیاقتم رو بالا ببرم و باور کنم من لایق زندگی در این جزیره م،مخصوصا که نشانه ی روزانه م باز دوره ی احساس لیاقت بود و کاملا آگاه بودم که قرار نیست تقلا کنم،قراره فقط آروم باشم و اجازه بدم همون خدایی که من رو تا اینجا آورده،قدم بعدی رو بهم بگه….
اما انسانِ عجول و ضعیف و فراموشکار…
روز سومی که توی کیش بودم…دوباره ماشینم توی شن گیر کرد…
افتاده بودم توی تقلا….که من سه روز اینجام چرا هیچ خبری نمیشه؟
چرا هیچ الهامی نمیاد…؟
درحالیکه بچه هام به شدت بی قراری میکردن و روزی صدبار زنگ میزدن با هق هق گریه…که مامان کی برمیگردی؟
روز آخر توی دفترم براش نوشتم،ببین خودت منو آوردی اینجا…امکان نداره مسیر اشتباه باشه!
من دیگه نمیکشم،نگاه کن ببین بچه هام دارند از گریه هلاک میشن!
چی میخوای ازم؟که از بچه هامم بگذرم؟
باشه بیا…برات مینویسم…
این بچه هارو خودت بهم دادی….و من مالکشون نیستم…حتی از نظر ذهنی خودم رو ازشون جدا میکنم….
بازم ابراهیم میشم و قربانی میدم…
اما خدا…خدای قشنگ و مهربونم…
وقتی به ابراهیم دستور دادی اسماعیل رو قربانی کنه،خودتم اسماعیل رو آروم کردی…
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ
چون با پدر به جایى رسید که باید به کار بپردازند، گفت: اى پسرکم، در خواب دیدهام که تو را ذبح مىکنم. بنگر که چه مىاندیشى. گفت: اى پدر، به هر چه مأمور شدهاى عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهى یافت.
خدایا خودت بچه هارو آروم کن…کمک هات رو بفرست….
اون روز ساعت ها توی خیابون های کیش پیاده روی کردم…
گریه کردم…صداش زدم…سرش داد زدم…باهاش بحث کردم…
راه رفتم و راه رفتم و راه رفتم…
و درآخر باز هم مثل موسی،وقتی شاخ وشونه کشیدنام تموم شد…گفتم خدایا منو ببخش…من به خودم ظلم کردم،من به هر خیری که برام بفرستی سخت فقیرم …..
و آروم شدم…آرام و رها…
وقتی آروم شدم بهم گفت فردا بلیط برگشتت رو بگیر و برگرد پیش بچه هات…
تو کار خودت رو انجام دادی،بقیه ش با من…
وقتی به فامیلمون گفتم من فردا برمیگردم،گفتن پس کار چی؟تو که کار پیدا نکردی…گفتم خدا بزرگه…درست میشه…
صبح روزی که قرار بود برگردم….
به محض بیدار شدنم دیدم چندتا SMS اومده برام…
از کی…؟
از همون فرشته ای که اول سال،خداوند به من هدیه داد…رفیق نازنین غار حرای من شد مامور رسوندن پیغام الهی!
تا من یکبار دیگه سر سجده به جا بیارم از عظمت خداوند که بدون اجازه ش هیچ برگی از درخت نمیفته….
متن SMS رو اینجا مینویسم:
یادته گفتم مادربزرگم حالش ناخوبه،دیروز رفتم عیادتش،اونم به درخواست خودش،سعیده دستام داره میلرزه موقع تایپ کردن الانم
گفت تو خواب بهش یک عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه ست که خونه ش کنار آبه،یه قرآن سبز هم کنارشه،بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن،یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش رو درست کنه
کمک الله رسید…من یک جو ایمان نشون دادم و اون مثل همیشه در بهترین زمان و مکان نورش رو فرستاد…
از جایی که عقل جن هم نمیرسید…
و من سبکبال و آرام و با قلبی مطمئن برگشتم…
تا برای قدم بعدی آماده بشم….
=======================================================================================
از 30فروردین ماه…تا امروز 12 اردیبهشت…
به عدد فقط 14 روز گذشته….اما این 14روز انقدر سرعت اتفاقات زیاد بود…
انقدر معجزه پشت معجزه رخ داد…که از توان نوشتن من خارجه…
شاید یک روزی سعادت داشتم تا جلوی دوربین بشینم و برای استاد تعریف کنم،توی این 2 هفته بر من چه گذشت…
2 هفته ای که برای من کارگاه عملی اجرای قانون،کار کردن روی ایمان،تسلیم نجوا نشدن،تلاش برای به صلح درومدن با تموم آدم های غیر هم مدار،تنهایی به دل دریا زدن…و شکستن شاخ غول بود…
من بیل نزدم….من کوه نکندم…
ولی از نظر ایمان و اجرای قانون در عمل،مثل کوه روی خودم کار کردم….
تا یکبار دیگه بدون هیچ تلاش بیرونی،اجازه بدم خداوند دل هارو برام نرم کنه و بدون هیچ درگیری،از خانواده م جدا بشم و آماده بشم برای این مهاجرت…
روزی که با صورت رنگ پریده و چشم های خیس،وارد اتاق پدرم شدم و توی قلبم به خدا گفتم ابراهیم برای تو وارد آتیش شد…من چرا با ترس هام روبه رو نشم…؟حتی اگر پدرم بزنه توی گوشم …من یک قدم ازین مسیر عقب برنمیگردم….
و من خدا رو توی اتاق پدرم؛درکنار پدرم دیدم….
من این آرامش پدرم رو در رویاهامم ندیده بودم….
کل صحبت های ما به 5 دقیقه هم نکشید…
اگر فکر میکنی با دوتا بچه،از پس خودت برمیای برو….من حرفی ندارم…
استاد..
خدا ….
خدا قلب پدرم رو نرم کرد….
خدا از اشک های مادرم محافظت کرد….
خدا به همسرم دستور داد که جلوم واینسته ….
به خدا که از دست من هیچ چیز برنمیومد….من فقط از خودش خواستم و اون مثل همیشه بهترین خودش رو برام گذاشت….
=======================================================================================
حالا من اینجام….
جزیره ی زیبای کیش…
وعده ی خداوند به حق بود….
پرونده ی من به دست محمودنامی سپرده شده بود…
کسی که ندیده بودمش….و ایشون هم تا به الان هیچ آشنایی با من نداشت…
بعد از اینکه من با رسیدن پیغام الهی از کیش برگشتم،ایشون یک شب در مهمونی از زبان فامیلم میشنوه که دخترخاله ش اومده بوده کیش دنبال کار همین….فقط همین…
فرداش زنگ میزنه به فامیلمون و میگه:
من که دخترخاله ت رو نمیشناسم…هیچی ازشون نمیدونم….
اما امروز وقت نماز صبح یک صدایی یک احساسی نمیدونم چی بود…
بهم گفت تو باید بری برای این دختر دنبال کار بگردی…این مسئولیت با توعه…انگار یکی داره هلم میده فقط که حتما براش کار پیدا کنم…
من تموم تلاشم رو براش میکنم…
=======================================================================================
استاد جان…یکبار دیگه من فقط با ایمان…فقط با باور…
در زمان درست درمکان درست قرار گرفتم….
و بعد ایده ها اومد…آدم ها اومدن…کمک ها رسیدن…از همه طرف….از همه طرف ….
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُرْدِفِینَ ﴿٩﴾
[یاد کنید] هنگامی را که ازپروردگارتان یاری خواستید، و او درخواست شما را اجابت کرد که من مسلماً شما را با هزار فرشته که پی در پی نازل می شوند، یاری می دهم.
من…به لطف و هدایت و نور رب العالمین،با بهترین مدیرعاملی که توی رویامم نمیدیدم،قرارداد کاریم رو در بهترین شرایط ممکن بستم…
و این ماه…ماه آموزش من و ورود به دل تجارت و بیزینسه…
خداوند سمت خودش رو عالی انجام داد….عالیتر از عالی…
ازین جا به بعد منم و ایمانم و تلاش و تمرکزم برای ارائه دادن بهترین خودم….
خیلی دلم میخواست تموم مسیری که اومدم رو با جزئیات بنویسم….اما در توانم نبود…
نه توان جسمی….که از توان روحی من خارج بود ازین همه معجزه های الله گفتن…
شاید یک روزی یک مستند ازش ساختم….شاید یک کتاب ازش نوشتم….
نمیدونم…
تنها چیزی که الآن میدونم اینکه باید با قدرت به این مسیر ادامه بدم…و یادم نره از کدوم مسیر حرکت کردم و به اینجا رسیدم….
و ادامه بدم….و ادامه بدم….و ادامه بدم….
کامنتم رو با دستور خودش…با این آیه تموم میکنم….
و دعا میکنم این صلات رو از من بپذیره و بهم لیاقت بده تا لحظه ی آخر عمرم در مسیر توحید بمونم و با توحید بمیرم.
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)!
حمید عزیز ، بینهایت ازت سپاسگزارم برای کامنتی که گذاشتی
کامنت های تو ،من رو مثل کارآگاه گجت با یک چراغ قوه فایل به فایل میچرخونه و باااورت نمیشه چقدر فایل های که از کامنت های شما هدایت میشم ، right away همون چیزی که فکر من رو درموردش درگیر کرده ,و به قول استاد بعد دیدن هر فایل ی ذره آگاه تر ، ی ذره آرومتر میشم !
واقعا من هر روز حس میکنم با دیروزم فرق میکنم 😂 میگم دیروز انقدر آروم نبودم،دیروز انقدر امیدوار نبودم ،دیروز انقدر قشنگ نبود همه چی 😂
دیووونه شدم یعنی ؟
فردا که میشه ،انگار سعیده ی دیروز خیلی پرت بود الان خیلی خوبه
تجربه این احساس اگر تجربه بهشت نیست پس چیه ؟ هر روز قشنگتر از دیروز …
خداروشکر صدهزار مرتبه شکر
من عاشق واژه ی لاجرمِ استاد هستم ،
تو جواب دوستمون در فایل جلسه ٣درامد ٣برابری ازش استفاده کردم امروز ،خیلی بهم حال داد
تو فایل هدایتی امروزم تو قدم نهم
استاد ی عبارت تاکیدی رو میگن که کائنات و قوانین هستی در کارند تا ثروت و نعمت را وارد زندگی من کنند بعد توضیح میده ،اقاجان ،کاری نداشته باش چه جوری
تو روی خودت کار کن ،وارد مدار بالاتر بشی ،خواسته هات لاجرم اونجا هست 😂😂🤩🤩
حالا این سومین لاجرم امروزم هست که تو این فایل شنیدم که خدا گفت
اگر بتونی این روز ها که ی اتفاقاتی داره تو زندگیت میفته که ممکنه ذهنت رو بهم بریزه ،اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی و احساست رو خوب نگه داری ،لاجرم این اتفاق برای تو خوب خواهد بود 😻
اصلا ببین این واژه لاجرم مزه و بوی بهشت میده وقتی از زبان استاد جاری میشه !
شبیه کلمه فیها خالدون تو قرآن ،به جان آدم میشینه
شبیه اون نوشابه شیشه ای تگری با کلوچه که دم مغازه وایمیستادیم میخوردیم بعدش میگفتیم آخییییییش….
صحبت کوتاه کنم و سرت رو بدرد نیارم
هم خواستم ازت تشکر کنم
هم یادآوری کنم ،پسر یاااادت نره
لاجرم خواسته ها محقق میشوند
الله اکبر این همه جلااااال
الله اکبر این همه شکوووووه
سلااااام داداش،چطوری؟روی دوش خدا خوش میگذره؟
عمل صالحت پر از برکت خدا،زمان هر روزت پر از فراوانی،نور قلبت مستدام!
بِببین،این خدا دیگه داره منوووو دیوونه میکنه!این خدا خیییلی باحاله! این خدا خییییلی خداست!
داشتم به جلسه 10 دوره گوش میدادم :) توضیح استاد رو مفهوم باورِ الخیر فی ما وقع…
که نقطه ی آبی پربرکتت به دستم رسید!
هنوز برنگشتم کامنت خودم روبخونم و این فایل رو گوش بدم،مطمئنم صدهزارتا هدایت دیگه اونجا منتظر منه که با عشق دریافتشون کنم…
ولی انقدر ذوق زده ی این همزمانی شدم که نتونستم همین الان ننویسم!
هم زمانی ها کار خداونده!
هم زمانی ها هم جهت با جریان خداونده!
هم زمانی ها یعنی روی طول موج برکت خدا قرار گرفتن ….
الهی صدددد هزااااار مرتبه شکرت،خداااایاااا شکرت که انقدر باحالی ….
برات بهترین ها رو آرزو میکنم برادرجان،استاد تو دوره هم میگه روزی ده دقیقه روی دوره کار کن ولی هر روز کار کن…
آرام و پیوسته بیا …خیلی زود خود خدا همه ی مسیر رو برات آسون میکنه….
الان ساعت 6ونیمه،به برنامه ریزی عقل من اگر بود،من باید با استرس و اضطراب آماده میشدم برای رفتن به شیفت اورژانس کودکان…
ولی من روی سکوی حیاط پدری نشستم،قهوه ی عصرم رو با دیدن زیبایی های باغچه ی حیاط نوش جان کردم،زمانمم آزاده آزاده…تو حساب هام پول به اندازه ی کافی هست…از همه مهم تر قلبم در آرامش و به بالایی وصله…
به این 3 تا جمله ی هدایتی همیشه فکر کن:
معجزه اتفاق میفته
رها بودن مهم ترین درس زندگیه
هیچ کس در راه نمیمونه
در پنااااه نور الله مهربانم میسپارمت…